176 با شرکت در نیروهای غریزی، روحیه یک "خدا و دمون دارای شکلهای زیاد" می گردد. این ایده ناشناس دقیقا در آن حین قابل فهم می شود که ما به خاطر آوریم که در خودشان حس و تفکر، عملکردهای جمعی هستند که فردیت(یا همانطور که شیلر می گوید، ذهن) در آن توسط non-differentiation، حل شده است. تبدیل به نهادی جمعی می شود یعنی خدای گونه از آنجائیکه خدا ایده ای جمعی از جوهری فراگیر است. سینسیوس در این حالت می گوید که "روح عذاب خود را نشان می دهد" اما رستگاری از طریق تمایز به دست می آید؛ او در ادامه می گوید زیرا که وقتی روحیه "مرطوب و زمخت"(1) باشد به اعماق نفوذ می یابد یعنی گرفتار آبجکت می شود اما هنگامی که از درون درد پاکسازی شود، "خشک و داغ" می گردد و دومرتبه بلند می گردد زیرا که تنها این کیفیت آتشین است که آن را از طبیعت نمناک اقامتگاه زیرزمینی خود جدا می سازد.
1.moist and gross
177 در اینجاست که سوال به شکلی طبیعی مطرح می شود: به روش آنچه که قدرت انجام می دهد که غیر قابل تقسیم است یعنی in-dividual از خود در مقابل غریزه های بخش پذیر دفاع می کند. اینکه او می تواند این کار را بکند به وسیله غریزه بازی ای که در این زمان حتی شیلر هم بدان باور ندارد؛ بایستی امری جدی و دارای قدرتی قابل توجه باشد که بتواند به شکل موثری فردیت را از هر دو امور متضاد جدا سازد. از یک جهت باارزش ترین، فرا می خواند و از طرف دیگر طمع قویترین درخواست فرا می خواند. شیلر می گوید:
عبارت شیلر: هر یک از این دو غریزه اساسی در همان لحظه که توسعه می یابد، توسط طبیعت خویش و ضرورتی برای رضایت مورد نزاع واقع می گردد: اما دقیقا بخاطر اینکه هر دو ضروری هستند و هر دو هنوز در جهت اهداف متضاد می کوشند، این ضرورت دو گانه به شکل طبیعی خود را خنثی می سازد، و آزادی کامل میان آن دو برقرار خواهد ماند. پس این اراده است که به عنوان قدرتی بر علیه دیگری عمل می کند ... در انسان قدرت دیگری بجز این اراده وجود ندارد و تنها آن چیزی که انسان را نابود کند، یعنی مرگ و یا هر امر دیگری که آگاهی را تخریب نماید، می تواند آزادی درونی را نابود نماید.(پاورقی شماره 82)
175 در حقیقت، از جهت روانشناختی، دمونها چیزی بجز اشغال کنندگان ناخودآگاه نیستند، فورانهای ناگهانی عقده های روانشناختی به ادامه فرایند آگاه. عقده ها را می توان با دمونها مقایسه کرد که گاه و بیگاه تفکرات و رفتارهای ما را به ستوه می آورند؛ از اینرو در روزگار باستان و در قرون وسطی اختلالات عصبی حاد به عنوان دارایی تلقی می گردیدند. از اینرو هنگامی که فرد به شکلی استوار در یک سمت قرار می گیرد، ناخودآگاه به بخش دیگر مرتبط می شود و سرکشی می کند – که طبیعتا آنی است که از آنجائیکه دیدگاه روحانیت انحصاری را نشان می داد بیشتر ذهن فیلسوفان نوافلاطونی و مسیحی را مورد توجه قرار داد. آنچه به شکل ویژه با اهمیت است ارجاع سینسیوس به طبیعت خیالی دمونهاست. همانگونه که سابقا اشاره نموده ام، آن دقیقا همان عنصر تخیلی است که در ناخودآگاه با عملکردهای سرکوب شده(1) تداعی می شود. از اینروست که اگر فردیت (همانگونه که ما ممکن است آن را اختصارا "هسته فردی"(2) بنامیم) از اینکه خود را از امور متضاد تشخیص دهد باز می ماند، با آنان دقیقا یکی می شود و از درون به دو قسمت پاره می شود، تا اینکه حالتی از شکاف دردناک رخ می دهد. سینسیوس این امر را به این گونه توضیح می دهد:
بنابراین این روحیه حیوانی(3) که انسانهای باایمان آن را روح روحانی(4) نیز خوانده اند، هم بت و هم خدا و هم دمون دراشکال فراوان می گردد. در این امر هم روح عذاب خود را نشان می دهد.
1.repressed functions
2.individual nucleus
3.animal spirit
4.spritual soal
(ادامه پاراگراف۱۷۳) گاهی غریزه به خود اجازه می دهد که توسط حس وگاه توسط تفکر به طمع افکنده شود؛ غریزه در یک آن با آبجکتها بازی خواهد کرد و در آن دیگر با ایده ها. اما به هیچ وجهی منحصرا با زیبایی بازی نخواهد کرد، زیرا که در آن صورت انسان دیگر بربری مسلک نخواهد بود اما به شکلی زاهدانه تحصیل کرده است، در حالیکه سوال مورد طرح این است که: چگونه او به سطح حالت بربری مسلکی می رسد؟ در نتیجه مخصوصا اینکه باید به شکلی معین برپا شده باشد جاییکه انسان در حقیقت بر وجود درونی خویش برپاست. علی الظاهر(1) او به همان اندازه حس است که تفکر؛ او در تقابل با خویش است، از اینرو باید گاهی جایی در این بین برپا شود. او باید در عمیقترین جوهرش موجودی باشد که با هر دو غریزه مشارکت کند، با این حال ممکن است که خود را نیز از آنها متمایز کند به گونه ای که ،علیرغم اینکه باید از آنان برنجد و گاه تسلیمشان باشد، بتواند از آنان استفاده نیز بکند. اما در ابتدا او باید بین خود و آنها تمایز ایجاد کند، همانگونه که از نیروهای طبیعی که تسلیمشان است باید چنین کند، اما با آنچه او خود را معادلشان نمی سازد. شیلر در اینجا می گوید:
عبارت شیلر: علاوه بر آن این نیروی کشاننده درونی(2) در دو غریزه اساسی تنها به آن شرط هرگز با وحدت مطلق ذهن منافات نخواهد داشت که ما آن را به شکل ویژه نسبت به دو غریزه تشخصی دهیم. هر دو یقینا وجود دارند و در درون آن فعالیت می کنند اما خود ذهن نه ماده است نه صورت، نه لذت است نه عقل.(پاورقی صفحه 80)
1. A priori
2.inner dwelling
174 از اینرو به ذهن من می رسد که که شیلر به امر بسیار مهمی دست گذاشته است یعنی به امکان تفکیک اساس انسان، که می تواند یکبار سابجکت و بار دیگر آبجکت عملکردهای متضاد باشد، با اینکه همواره از آنان قابل تشخیص می ماند. این جداسازی از حیث عقلانی بودن در حد قضاوت اخلاقی است. در یک حالت به طریق تفکر به دست می آید و در حالت دیگر به طریق احساس. اگر جداسازی ناموفق باشد، و یا اینکه هرگز صورت نپذیرد، منجر به تجزیه حتمی الوقوع فردیت به جفتهای متضاد می گردد، زیرا با آنان معادل می گردد. نتیجه بعدی، انفصال از خود است و یا تصمیم خودسرانه به نفع این یا آن طرف است که به همراه فشار خشونت بار بر بخش مقابلش می باشد. این مجموعه تفکر، بسیار کهن است و تا آنجائیکه می دانم از دید روانشناختی، جالب ترین دستور سازی(1) آن ممکن است در نظرات سینسیوس، اسقف پتولمایس(2) و شاگرد هیپاتیا(3) یافت شود. او در کتاب خود، De insomniis، به شکلی ویژه به تعیین spiritus phantasticus همان نقش روانشناختی می پردازد که شیلر تحت عنوان غریزه بازی درباره آن صحبت می کند و من تحت عنوان تخیل خلاق به آن می پردازد؛ حالت بیانی او نه تنها روانشناختی بلکه متافیزیکی نیز هست یعنی قالبی باستانی از سخن که مناسب با مقاصد ما نمی باشد. او درباره آن روحیه می گوید: "روحیه خیال انگیز واسطه میان ابدی و زودگذرا ست و ما در آن در سرزنده ترین حالت هستیم."(پاورقی شماره 81) این تفکر، امور متضاد را در درون خود متحد می سازد؛ از اینرو در طبیعتی شهودی هم شرکت می کند که دقیقا تحت سطح حیوانی است که در آن غریزه می گردد و تمایلات دیمنی (4)را بر می انگیزد:
نقل قول: به دلیل آنکه این روحیه اقتباس می کند هر چیزی را که با اهدافش جور باشد، گرفتن آن از هر دو حد انتهایی که از همسایه هایش بود، و در نتیجه اموری را که در جای دوری سکونت دارند را در جوهری متحد سازد. به دلیل آنکه طبیعت دسترسی به تخیل را در قلمروهای بسیار خود گسترانیده است و حتی در نزد حیوانات که مالک دلیل نیستند نیز حاصل می شود... همه دسته های دمون، جوهر خود را از زندگی تخیل به دست می آورند. به دلیل تخیلی بودن آنها به شکل کلی و اینکه تصاویری هستند که در درون رخ می دهد.
1.formulation
2.Synesius, the Christian bishop of Ptolemais
3.Hypatia
پاورقی شماره 81[در متن آلمانی این نقل قولها آدرس صفحه داده نشده است. یونگ از یک ترجمه لاتینی توسط فیسینو بهره می برد که در کتابنامه آمده است. برای قسمت طولانی تر آن متن که از منبع اصیل یونانی ترجمه شده است مقایسه نمایید با The Essays and Hymns of Synesius ترجمه فیتس جرالد جلد دوم صفحات 334 به بعد – ویراستاران]
172 شیلر در حقیقت به این امر آگاه بود که این امر ممکن است به معنای اعطای مکان نخست به غریزه بازی باشد. همانطور که دیده ایم، آزاد کردن فشار باعث ایجاد تصادم میان آن دو امر متضاد می شود که حاصل آن تعادلی است که لزوما کاهش ارزشی را که بالا بود نتیجه می دهد. همانطور که ما امروزه در می یابیم، این امر اساسا ضایعه ای برای فرهنگ محسوب می شود که جنبه بربریگرایی اروپاییان به رو بیاید، چرا که چه کسی می تواند تضمین دهد که این انسان هنگامی که شروع به بازی می کند، روحیه زاهدانه و لذت از زیبایی اصیل را نصب العین خویش قراردهد؟ این تصور، صد در صد مردود است. از تقلیل گریزناپذیر سطح فرهنگی، نتیجه دیگری مورد انتظار است. شیلر به درستی می گوید:
عبارت شیلر: غریزه بازی زاهدانه بعید است که در تلاشهای نخستین قابل تشخیص باشد زیرا که غریزه لذتجو لزوما بی امان مشغول مداخله در هوسهای آنی با قدرت و اشتهای ددمنشانه اش می باشد. از اینروست که می بینیم که سلیقه خام در ابتدا در امری که وحشی و نامأنوس باشد به دنبال امری است که تازه و عجیب ، پر زرق و برق، خیال انگیز و نامعمول باشد می گردد و از هیچ امری مثل سادگی و سکوت دوری نمی جوید.
173 از این امر ما باید نتیجه بگیریم که شیلر به خطرات این توسعه آگاه بود. بجز آن می فهمیم که او خودش از نتیجه ای که گرفته بود رضایت نداشت اما نیازی اجبارکننده احساس می کرد که به انسان اساس قویتری از حیث انسانیت قائل شود در قیاس با اساس نسبتا ناامنی که برای یک رویکرد زاهدانه بازیگوش به او ارائه می داد. و آن امر حقیقتا باید همینطور می بود. به دلیل آنکه تضاد میان این دو عملکرد یا گروه های عملکرد آنقدر شدید و دیرینه است که بعید است بازی به تنهایی برای خنثی سازی اهمیت کامل و جدیت این تعارض کفایت کند. Similia Similibus curantur - فاکتور سومی نیاز است که لااقل بتواند از حیث اهمیت همآورد دو فاکتور دیگر باشد. با رویکرد بازی همه اهمیت ها بایستی از میان برود و این امر راه را برای آنچه شیلر "تعیین پذیری نامحدود"(1) می نامد باز می کند(پاورقی شماره 79 کتاب)
1.unlimited determinablity
171 در نتیجه آبجکت در عملکرد میانجی، طبق نظر شیلر "صورت زنده"(1) است زیرا این امر دقیقا نشانه ای است که در آن امور متضاد با هم متحد گردیده اند؛ "مفهومی که خدمت می کند در نمایشگری همه خصوصیات زیباشناسانه پدیده و در یک کلام آنچه را که ما به معنای وسیع کلمه زیبایی می نامیم."(پاورقی شماره 75) اما آن نشانه مبتنی بر پیش فرض عملکردی است که سمبلها را ایجاد می کند و نیز عملکردی که آنان را درک می نماید. این عملکرد متأخر هیچ نقشی در ایجاد آن سمبل ندارد، عملکردی است متکی بر خود که انسان می تواند آن را تفکر سمبولیک و یا فهم سمبولیک بخواند. جوهر سمبل شامل این حقیقت است که در خود، نماینده امری است که قابل فهم کامل نمی باشد و تنها به شکل شهودی(2) به معنای محتمل خود اشاره می کند. ایجاد یک سبمل فرایندی عقلانی نیست زیرا که یک فرایند عقلانی هرگز نمی توانست مولد تصویری باشد که نشانگر محتوایی باشد که در اصل، غیرقابل فهم است. به منظور درک یک سمبل، محتاج قدری شهود هستیم که ولو به شکل تقریبی معنای سمبلی را که ایجاد شده است را در یابد و سپس آن را به آگاهی مبدل می کند. شیلر، بر عملکرد ایجاد کننده سمبل، را غریزه سوم ، غریزه بازی می خواند که هیچ شباهتی به دو عملکرد متضاد ندارد اما میان آندو واقع می گردد و قابلیتهای هر دوی طبیعتهای آنان را به خوبی نشان می دهد – همواره (نکته ای که شیلر به آن اشاره ننموده است) به شرطی که حس و تفکر عملکردهای جدی ای باشند. اما انسانهای زیادی وجود دارند که برایشان مجموعا هیچ عملکردی جدی نیست و برای آنان جدیت باید بجای بازی، فضای میانی را اشغال نماید. با وجود آنکه در جای دیگر شیلر وجود غریزه سوم پایه ای میانجیگر را انکار می کند،(پاورقی شماره 76 کتاب) با اینحال ما علیرغم آنکه نتیجه گیری او تا حدی اشتباه است، می پنداریم که شهود او کلا دقیقتر باشد. زیرا در حقیقت، امری مابین امور متضاد قرار می گیرد اما در نوع متمایز خالص غیرقابل مشاهده گریده است. در درونگرا، آن امری است که نامش را احساسی – حسی گزارده ام. عملکرد پست به دلیل سرکوب شدن نسبی اش تنها به گونه ای نسبی با آگاه متصل است؛ بخش دیگر آن به ناخودآگاه متصل است. عملکرد متمایز(3) به واقعیت خارجی به شکلی بسیار کامل تطابق یافته است. ضرورتا عملکرد واقعیت است؛ از اینروست که تا حد ممکن از هر ترکیب عناصر خارق العاده جدا گشته است. در نتیجه این عناصر با عملکردهای پست مرتبط می شوند که همانگونه سرکوب گشته اند. به این دلیل، حس درونگرا که معمولا تحت تأثر شدید احساسات است، خارش خیلی شدیدی از تخیل ناخودآگاه دارد. عنصر سوم که عناصر متضاد در آن با هم ادغام می شوند، عملکرد تخیل است که همزمان خلاق و پذیرنده است. این عملکردی است که شیلر آن را غریزه بازی می نامد که از آن منظوری بیش از آنچه می گوید دارد. او متعجبانه بانگ می زند: "به این دلیل برای یکبار و برای همیشه اظهار نمودن آن، انسان تنها زمانی که از همه طرق ممکن انسان باشد و او تنها زمانی به شکل کامل انسان است که در حال بازی باشد" در نزد او آبجکت در غریزه بازی، زیبایی است. "انسان تنها باید با زیبایی بازی کند و تنها با زیبایی است که باید بازی کند."(پاورقی شماره 77)
1.living form
2.intuitive
3.differentiated function