ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه 377

 

625 آرکه تایپ قاعده رمزی نمادینی است که همواره زمانی که هیچ ایده هشیاری وجود نداشته باشد یا زمانی که از ابراز ایده های هشیار بر اثر دلایل درونی یا خارجی ممانعت شده باشد آغاز به فعالیت می کند. محتویات ناهشیار جمعی خود را در هشیار به صورت ترجیحات قابل توجه و روشهای مشخص نگاه به امور نشان می دهند. فرد به این دیدگاه ها و رویکردهای ذهنی به شکل عمومی به گونه ای که توسط آبجکت تعیین شود ملاحظه می شود – به شکل ناصحیح زیرا در ساختار ناهشیار روان دارای منبع خویش می باشند و صرفا توسط تأثیر آبجکت آزاد می شوند. آنها از تأثیر آبجکت قویتر هستند، ارزش روانی آنها بیشتر است، چرا که خود را ما فوق؟ همه تأثیرات قرار می دهد. از این رو، همانگونه که برای درونگرا این امر که آبجکت بایستی همواره عامل تعیین کننده باشد، قابل فهم به نظر نمی رسد، این امر به صورت معمایی برای برونگرا باقی می ماند که چگونه دیدگاهی ذهنی می تواند بر وضعیت عینی ارشدیت داشته باشد. او ناگزیر به این نتیجه گیری می رسد که شخص درونگرا یا خودپرستی خودشیفته است یا متعصبی دیوانه. امروزه او به پناه دادن به عقده قدرتی ناهشیار متهم می شود. شخص درونگرا یقینا خودش را در معرض این سوء ظن ها قرار می دهد زیرا شیوه ابراز مثبت و بسیار تعمیم دهنده او که به نظر می رسد از هر ایده دیگری از همان ابتدا جلوگیری کند، با همه تعصبات برونگرا همراهی می کند. به علاوه، سختی قضاوت ذهنی او، درحالی که آن را فوق همه داده های عینی قرار می دهد، به خودی خود برای تولید تأثیر خودبینی نشاندار کافی است. درونگرا در حالیکه با این تعصب مواجه می شود همواره در بحث و جدل واقعی شکست می خورد زیرا از فرضیات عمومی بسیار معتبر ناهشیار که قضاوت ذهنی و ادراکات ذهنی اش بر پایه آن استوار است، بسیار ناآگاه است. in the fashionof the times او به جای آنکه آن را در حیطه هشیاری خودش بجوید، در بیرون به دنبال پاسخی می گردد. اگر او نوروتیک بشود، این امر نشانه وحدت نسبتا کامل از ایگو با سلف می باشد؛ اهمیت سلف به حد صفر رسانده می شود، حال آنکه ایگو به حد زیادی تورم یافته است. تمام نیروی عامل ذهنی سازنده دنیا در ایگو تمرکز می یابد، که منجر به تولید عقده قدرتی نامحدود و خودمحوری احمقانه می گردد. هر روانشناسی که عصاره انسان را به انگیزه قدرت ناهشیار تقلیل دهد از این نوع خصلت نشأت می گیرد. بسیاری از لغزشهای نیچه مثلا در چشایی بر اثر این ذهنی گرایی هشیاری ایجاد شده است.

صفحه 376

 

623      گرایش برونگرا به شکل معمول با ساختار روانی جهت یافته است که در اصل ارثی است و در ذهن تولد یافته است. اما این امر، آنگونه که از عبارات فوق الذکر وینینگر فهمیده می شود، نباید صرفا با ایگوی سابجکت یکسان در نظر گرفته شود. این امر تا اندازه ای ساختار روانی سابجکت است که قبل از هر ارتقاء شخصی. موضوع بسیار اساسی یعنی سلف بسیار فراگیر تر از ایگوست زیرا که مورد اول شامل ناهشیار می گردد حال آنکه مورد دوم ضرورتا نقطه کانونی هشیار است. اگر ایگو با سلف معادل باشد، اینکه چگونه گاهی خود را در رویاها به شکلهای بسیار متفاوت و با معانی بسیار مختلفی می بینیم قابل تصور نیست. اما این امر غرابت ویژه شخص درونگراست، که در نگاه داشتن ایگوی خود با تمایلش به همان میزان بی طرفی عمومی است، که ایگوی خود را با سلف اشتباه بگیرد و از آن به عنوان موضوع فرایند روانی تجلیل کند که در نتیجه به ذهن گرایی مذکور منجر می شود که او را از آبجکت دور می سازد.

624      ساختار روانی مانند همان چیزی است که سمون نامش را "mneme" می گذارد و آنچه که من نامش را "ناخودآگاه جمعی" می نامم. سلف شخصی بخش یا جزء یا نماینده امری است که در همه موجودات زنده حاضر است، ترغیب کننده به حالت خاص رفتار روانشناسی است که از یک گونه به گونه دیگر تفاوت می کند و در هر یک از اعضایش ذاتی است.  حالت ذاتی رفتار کردن به مدتی مدید تحت عنوان غریزه شناخته می شد و برای حالت ذاتی درک روانی من نام آرکه تایپ را پیشنهاد کرده ام. بگذارید فرض کنم که آنچه را که توسط غریزه فهمیده می شود برای همه آشناست. آن موضوع دیگری با آرکه تایپ است. آنچه را که از آن در می یابم معادل است با "تصویر ابتدایی"، واژه ای که از جاکوب بورکهاردت گرفته شده است و آن را به همان صورت در بخش تعریفات این کتاب توضیح می دهم. در اینجا لازم است خواننده را به تعریف "Image" ارجاع دهم.

 

صفحه 375

 

622      این امر درباره همه عملکردهای روانی عملی است: آنها موضوعی دارند که دقیقا به همان میزان آبجکت حتمی است. این امر ویژگی حالت برونگرای کنونی ما از ارزشهایی است که کلمه "ذهنی" معمولا سرزنشی به نظر می رسد؛ در همه رویدادها، عنوان "صرفا ذهنی" مانند سلاحی بر سر هر کس که به گونه ای بدون مرز از تفوق مطلق آبجکت قانع نگردیده است. در نتیجه  باید کاملا قانع شده باشیم که در این تحقیق، منظور از "سابجکتیو" چیست. من از عامل ذهنی می فهمم که رفتار یا عکس العملی که با تأثیری که توسط آبجکت ایجاد شده است در می آمیزد و در نتیجه به داده های روانی جدیدی منجر می شد. تا بدانجا که عامل ذهنی از همان زمانهای اولیه و در نزد همه نژادها در حد وسیعی ادراکات و شناخت های پیوسته و ابتدایی ای را باقی گذارده است که تقریبا از حیث عمومیت یکسان یم باشند، واقعیتی است که دقیقا به همان میزانی برپا شده است که که آبجکت خارجی برپا گردیده است. اگر این امر چنین نمی بود، هر نوع واقعیت ابدی و لزوما نامتغیری بسیار تصور ناشدنی می گردید و هر فهمی از گذشته محال می شد. در نتیجه در این صورت عامل ذهنی به اندازه وسعت دریا و شعاع زمین داده ای گریز ناپذیر است. بر همین اساس عامل ذهنی داراری ارزش تعیین کنندگی ثانویه دنیایی است که در آن زندگی می کنیم، عاملی که به هیچ وجه نمی تواند از محاسبات ما کنار زده شود. آن قانون عمومی دیگری است و هر کس که خود را بر پایه آن قرار دهد، دارای پایه ای است که به همان میزان امن و دائمی و معتبر است که بر آبجکت تکیه کند اما درست همانطور که آبجکت و داده عینی به طور دائمی یکسان باقی نمی مانند، در حالی که فاسد شدنی و در معرض تغییر می باشند، به همین صورت عامل ذهنی در معرض تغییر و خطرهای فردی است. به این دلیل ارزش آن نیز نسبی است. به عبارت صحیح تر تحول بیش از اندازه دیدگاه درونگرا به استفاده ای بهتر و مناسبتر از عامل ذهنی منجر نمی شود در عوض به ذهنی نمودن ناخودآگاهی منجر می شود که به ندرت می تواند از سرزنشی که "صرفا ذهنی" است فرار کند. این امر به این سبب با ضد ذهن گرایی ای که قالب گرایشی مفرط و برونگرا یافته، یعنی رویکردی که وینینگر به شایستگی آن را "میساوتیک" شرح نموده است. اما از آن رو که گرایش درونگرا بر پایه واقعیت جایدان، بسیار واقعی و بسیار ضروری برای تطبیق روانی، عباراتی مثل "philautic"، " خودمحور" و غیره نامناسب و توهین آمیز می باشند زیرا این تعصب را بر می انگیزانند که همواره مسأله، ایگوی محبوب است. هیچ چیزی را بیش از چنین پنداری نمی توان اشتباه گرفت. با اینحال همواره در قضاوتهای برونگرا درباره درونگرا با آن روبرو هستیم. البته نه آنکه بخواهم این خطا را به برونگراهای فردی نسبت دهم؛ این امر نسبتا در دیدگاه برونگرایی که عموما مورد پذیرش واقع شده است که به هیچ وجه به تیپ برونگرا محدود نیست، زیرا در میان برونگراها هم دقیقا به همان تعداد نماینده دارد، که به بسیار به ضرر خودشان است. خرده گیر ای از اینکه از طبیعت آنها نادرست است می تواند به شکلی منصفانه به مسأله دوم مربوط شود، حال آنکه این امر نهایتا نمی تواند علیه مورد اول قرار گیرد.

صفحه 374

621      با آنکه هشیاری درونگرا طبیعتا از شرایط خارجی آگاه است، تعیین کننده های ذهنی را به عنوان تعیین کننده های بسیار مهم در نظر می گیرد. در نتیجه در ادراک و شناخت با این فاکتور سوگیری شده است که به تحریک حسی در تطابق با خلق ذهنی فرد پاسخ می دهد. مثلا دو نفر شیء مشترکی را می بینند اما هرگز آن را در به آن گونه نمی بینند که تصاویری که دریافت می دارند کاملا یکسان باشد. درست سوای حاد بودن متغیر اندامهای حسی و برابری شخصی، اغلب تمایزی ریشه ای هم در نوع و هم در شدت رخ می دهد. درآن حالی که شخص برونگرا به شکل پیوسته به آنچه برایش از طرف آبجکت می رسد مجذوب می شود، شخص برونگرا به شکلی اساسی بر تأثیر حس بر آنچه تأثیرات حسی در سابجکت شکل میدهد تکیه می کند. البته ممکن است تفاوت در حالت احساسی منفرد ظریف باشد اما در اقتصاد کلی روانی خودش را در بالاترین درجه نشان می دهد، خاصه در تأثیری که بر ایگو دارد. اگر بخواهم پیش بینی کنم این دیدگاه را در نظر می گیرم که با وینیگر متمایل است که گرایش درونگرا را philautic، autoerotic، خود محور، ذهن گرا، از خود راضی و ... معرفی می کند، در تئوری گمراه کننده و کاملا کاهنده. سوگیری طبیعی گرایش برونگرا را در تناسب با طبیعت درونگرا انعکاس می دهد. بایستی فراموش نکنیم که – هر چند برونگرا بیش از حد در معرض آن است – که ادراک و شناخت کاملا عینی نمی باشند اما همچنین به گونه ای ذهنی مشروطند. جهان صرفا در خودش وجد ندارد بلکه همچنین همانگونه که برای من روی می دهد هست. در حقیقت در نهایت ما ملاکی نداریم که ما را در قضاوت کردن درباره دنیایی که توسط ذهن جذب شدنی باشد یاری کند. اگر قرار بود عامل ذهنی را کنار بگذاریم، به انکار کامل شک بزرگ منجر می شد که به احتمال شناخت مطلق مرتبط بود. و این امر به معنای بازگشتی به پوزیتویسم مبتذل و میان تهی است که به جهش قرن آسیب می زند – که عبارتست از گرایش گردنفرازی عقلانی به همراه ناپختگی عواطف، تخلفی از زندگی به همان حد که گستاخ است. توسط ارزشمداری شدید ظرفیتمان برای تشخیص عینی، اهمیت عامل ذهنی را که به معنای انکار ذهنیات می باشد، سرکوب می کنیم. اما ذهن چیست؟ ذهن همان انسان است – ما ذهن هستیم. تنها ذهنی مریض ممکن است فراموش کند که شناخت باید ذهن داشته باشد و آنکه دانشی نیست که هرآنچه باشد و در نتیجه هرگز دنیایی وجود نخواهد داشت مگر آنکه " می دانم" گفته شود، با آنکه با این بیان شخص محدودیت ذهنی همه دانش را بیان نموده است.

 

صفحه 373

619      ارتباط روانی، در رویکرد برونگرا همواره توسط عوامل آبجکتیو و تعیین کنندگان خارجی اداره می گردد. حقیقت درونی یک انسان هیچگاه دارای هیچ اهمیت بالا نمی باشد. برای فرهنگ کنونی ما انسانها رویکرد برونگرا در خصوص مسأله روابط انسانی این اصل است که مطرح شده است؛ به طور طبیعی اصل درونگرا نیز رخ می دهد، اما هنوز استثناء است و باید که تحمل دوران را طلب کند.

3.تیپ درونگرا

رویکرد عمومی هشیار

620      همانطوری که سابقا در بخش پیش توضیح دادم تفاوت درونگرا از برونگرا آن است که درونگرا مانند حالت اخیر، خودش را با عینیت و داده عینی سوگیری نمی کند، بلکه خود را با عوامل ذهنی سوگیری می کند. سابقا این را هم متذکر شده ام که درونگرا دیدگاهی سابجکتیو را در میان ادارک آبجکت و فعالیت خود قرار می دهد که رفتار را از این امر باز می دارد که شخصیتی را در نظر بگیرد که با ویژگی آبجکتیو تطابق داشته باشد. به طور طبیعی این امر نمونه ای خاص است که به عنوان مثال ذکر شده است و تنها برای روشن شده امر به کار گرفته شده است. هم اکنون باید تلاش کنیم که به نظامی با پایه وسیعتر به دست بیابیم.