تیپ حسی درونگرا
650 تفوق حس درونگرا تیپ مشخصی را ایجاد می کند که دارای ویژگی های عجیبی است. تیپی است عقلانی، زیرا نه به وسیله قضاوت عقلانی بلکه تنها به وسیله آنچه روی می دهد با رویدادها همجهت شده است. در حالی که تیپ حسی برونگرا توسط شدت باورها عینی هدایت شده است، تیپ درونگرا توسط شدت حس ذهنی که توسط آن محرک عینی تهییج شده باشد، هدایت می شود. در نتیجه آشکار است که هیچ رابطه متناسبی میان شیء و حس وجود ندارد اما رابطه ای وجود دارد که ظاهرا بسیار پیش بینی ناشدنی و دلبخواهانه است. آنچه باوری را ایجاد کند و آنچه نکند را هیچگاه نمی توان از قبل و از خارج فهمید. اگر تمایلی به بیان به هر صورتی که با شدت حسهایش متناسب باشد وجود داشته باشد، این تیپ فوق العاده نامعقول می گردد. این اتفاق مثلا برای هنرمندی خلاق رخ می دهد. اما از آن رو که نمونه فوق، استثناست، مشکل خاص درونگرا در ابراز خودش نیز نامعقول بودنش را مخفی می سازد. در مقابل ممکن است برای آرام بودن و انفعالش یا برای خودکنترلی عقلانی خود انگشت نما شود. این غرابت که غالبا منجر به قضاوتی سطحی و ناصواب می شود در واقع از نامربوط بودن او به آبجکت ها ناشی می شود. طبعا آبجکت در انتها به طور آگاهانه ای تقلیل ارزش نیافته است اما محرکی که دارد از آن زدوده شده است و سریعا با عکس العملی ذهنی که دیگر به واقعیت آبجکت مرتبط نیست جایگزین گشته است. این امر به طور طبیعی همان تأثیر تقلیل درجه را داراست. چنین تیپی به راحتی می تواند این سوال را ایجاد کند که چرا اساسا باید کسی وجود داشته باشد یا آنکه چرا اشیاء به طور کلی باید توجیهی برای بودن خود داشته باشند چرا که هر امری که ضروری باشد باز بدون آنها رخ می دهد. این شک در شرایط مرزی ممکن است توجیه شود اما در شرایط نرمال قابل توجیه نیست چرا که محرک عینی برای حس بسیار ضروری است و صرفا امری متفاوت از آنچه را وضعیت خارجی ممکن است شخص را به توقع آن برساند، تولید می کند.
651 وقتی تأثیر آبجکت از خارج بررسی شود، چنین به نظر می رسد که باور عینیت هیچگاه به درون ذهنیت نفوذ نیافته است. این باور تا آن حدی صحیح است که محتوایی ذهنی از سمت ناخودآگاه در این قضیه دخالت کند و مانع تأثیر آبجکت گردد. این مداخله ممکن است آن قدر ناگهانی باشد که شخص گویا مستقیما از همه باورهای عینی به دنبال مصونیت جویی است. در موارد جدی تر، به شکل واقعی چنین دفاع پوشاننده ای وجود دارد. حتی با افزایش صرفا مختصری در قدرت ناخودآگاه هم که بشود، جزء ذهنی حس آنقدر زنده می گردد که تقریبا به طور کامل باور آبجکت را بی اثر می کند. در موارد جدی تر، چنین محافظت شدیدی واقعا وجود دارد. جزء ذهنی حس، حتی تنها با افزایشی اندک در قدرت ناخودآگاه آنقدر زنده می گردد که تقریبا به طور کامل تأثیر آبجکت را از بین می برد. اگر آبجکت یک فرد باشد، احساس می کند بسیار مورد بی ارجی قرار گرفت است، در حالیکه سابجکت دارای ادارکی وهمی از واقعیت است که در حالتهای مرضی آنقدر شدید می شود که شخص دیگر قادر نخواهد بود شیء واقعی و ادراک ذهنی را از هم تمیز دهد. به رغم آنکه چنان تمایز حیاتی تنها در حالات شبه سایکوتیک به صفر می رسد، با اینحال در زمانی بسیار قبل از آن، ادراک ذهنی می تواند بر ذهن، احساس و رفتار باور گذارد که بیش از حد است به رغم آنکه آبجکت در همه واقعیت آن دیده می شود. وقتی آن باور نتواند به سابجکت نفوذ کند – به دلیل شدت خاصی که دارد یا به دلیل همانندی کامل آن با صورت ناخودآگاه – حتی تیپ نرمال واداشته می شود که مطابق با نمونه ناخودآگاه عمل کند. چنین رفتاری دارای شخصیتی وهمی است که به واقعیت عینی نامربوط است و بسیار ناهماهنگ است. به سرعت ذهنیت بیگانه از واقعیت این تیپ را آشکار می کند. اما وقتی باور آبجکت به طور کامل صورت نگرفته باشد، با یک بیطرفی خوب قصد شده ای مواجه می شود که همدلی کوچکی را که هنوز دائما برای تسکین دادن و سازگاری تقلا می کند را آشکار می کند. آنچه بسیار کم است کمی افزوده شده است و از آنچه بیش از حد بالا بوده کاسته شده است، اشتیاق سوزانده شده است، زیاده روی محدود شده است و هرامری که از حد معمول خارج باشد به حد معمول رسانده می شود – همه این موارد برای آن است که باور آبجکت را در حیطه مرزهای ضروری نگه دارند. این تیپ به این صورت مخاطره ای برای محیطش می گردد زیرا بی ضرر بودن آن روی هم رفته شک پذیر نیست. در آن صورت او به راحتی قربانی خشونت و سلطه جویی دیگران می شود. این افراد ابتدا اجازه می دهند دیگران به آنها ستم کنند و سپس در نامناسب ترین وضعیتها و با شدتی مضاعف انتقام می گیرند.
652 اگر توانی برای ابراز هنری موجود نباشد، همه باورها به اعماق فرو می روند و خودآگاه را طلسم می کنند تا آنکه نتواند از طریق ابراز آگاهانه برشیدایی آنها از کنترل کردن مجذوبیت آنها ناتوان شود. به طور کلی این تیپ تنها به روشهای کهن است که می تواند باورهای خود را سامان دهد زیرا تفکر و احساس نسبتا ناخودآگاه هستند و اگر هم خودآگاه باشند آنچه در اختیار دارند عبارتست از ضروری ترین و معمولی ترین وسایل ابراز روزمره. آنها در مقام عملکردهای خودآگاه کاملا ناتوان هستند که ادراکات ذهنی خود را به حد کافی بازتولید کند. در نتیجه این تیپ به طور نامعمول به فهم عینی بی ارتباط است و در شناخت خود معمولا راه به جایی نمی برد.
653 علاوه بر اینها، رشد او باعث بیگانگی او از واقعیت آبجکت می گردد، در حالی که او را در چنگ ادراکات خود که خودآگاهی او را به واقعیتی کهن رو می کند، رها می کند با وجود آنکه بر اثر فقدان قضاوت مقایسه ای بسیار به این حقیقت ناآگاه است. در واقع او در دنیایی اسطوره ای زندگی می کند که در آن انسانها، حیوانات، لوکوموتیوها، خانه ها، رودها و کوه ها یا به صورت خدایان سخی ظهور می یابند یا به صورت دیوهای شرور. بنابراین هیچگاه آنچه در مقابلش ظاهر می شود به ذهن او خطور نمی کند به رغم آنکه همان تأثیری است که بر قضاوتها و فعالیتهای او داشته اند. او قضاوت می کند و رفتار می کند به گونه ای که دارای چنین قوایی برای رفتار داشته است اما این امر آغازگر برخورد با اوست تنها زمانی که در می یابد که حسهایش تماما مغایر واقعیت هستند. اگر برای استدلال عینی اشتهایی داشته باشد، این تمایز را از نوع مرضی خواهد دانست اما اگر به نامعقول بودن خویش وفادار بماند و آماده باشد حسهایش را تسلیم ارزش واقعی کند، دنیای عینی تنها به صورت وانمودی از حقیقت و یک کمدی جلوه گر می شود. اما صرفا در مواردی ویژه این معما حل می شود. او معمولا کناره گیری اش را و نیز پیش پا افتاده بودن دنیایی را که به طور ناخودآگاه کهن ساخته است قبول می کند.
654 ناخودآگاه او عمدتا با سرکوبی شهود مشخص می شود که متعاقبا شخصیتی برونگرا و کهن را به دست می آورد. با اینکه شهود برونگرای حقیقی دارای ابتکاری منحصر به فرد یعنی "شامه ای خوب" برای احتمالاتی که به طور آبجکتیو واقعی اند می باشد، این شهود کهن شده استعدادی حیرت آور برای همه امور مبهم، ابهام آمیز و دون مایه و خطرآفرین دارد که در پشت پرده پنهان شده است. تمایلات واقعی و آگاه آبجکت برای او معنایی ندارد؛ به جای آن، همه انگیزه های کهن ادارک پذیر را می یابد که اساس چنین تمایلی را تشکیل می دهد. درنتیجه آنچنان خطرآفرین و مخرب است که به وضوح با بی ضرربودن با حسن نیت(اما مخرب) رویکرد آگاه در مغایرت است. تا به آنجا که فرد خیلی از آبجکت کناره گیری نکرده باشد، شهود ناخودآگاه وی دارای تأثیر جبران کننده سلامت بخشی بر رویکرد نسبتا فوق العاده و زودباورانه هشیاری است. اما به محض آنکه ناهشیار رقابت جو می گردد، شهودهای کهن به سطح می آیند و تأثیر مهلک خود را اعمال می کنند، در حالیکه خود را بر فرد تحمیل کرده اند و گمراه کننده ترین ایده های جبری را ایجاد نموده اند. آنچه به طور معمول حاصل می شود نوروزی جبری است که در آن ویژگی های هیستریایی را ظاهری از فرسودگی پوشانیده است.
تیپهای حسی
647 حس که به ذات خویش وابسته به عینیت و محرکهای عینی است، در رویکرد درونگرا تغییرات قابل توجهی اعمال می کند. عاملی ذهنی نیز دارد، زیرا در کنار آبجکت حس شده ذهنیتی حسی نیز وجود دارد که خوی ذهنی اش را به محرکهای عینی می افزاید. در رویکرد درونگرا، حس عمدتا بر پایه جزء ذهنی ادارک بنا شده است. منظورم به بهترین وجهی توسط آثار هنری که آبجکتهای خارجی را تولید می کند، نمایش داده شده است. مثلا اگر چندین نقاش قرار باشد که چشم اندازی یکسان را نقاشی کنند، در حالی که هر یک می کوشد آن را صادقانه نقاشی کند، هر نقاشی از بقیه نقاشی ها متفاوت خواهد بود، نه صرفا به دلیل تفاوتهایی که در توانایی دارد بلکه عمدتا به دلیل روشهای متفاوت دیدن؛ در واقع در برخی نقاشی ها تفاوت روانی آشکاری در حالت و به طریقه به کار گیری رنگ و قالب رخ خواهد داد. این کیفیت ها تأثیر عامل ذهنی را فاش می سازد. عامل ذهنی در حس بسیار مانند بقیه توابعی است که بحث کرده ایم. خصلتی ناهشیار است که ادراک حسی را در منبع آن دگرگون می کند، که در نتیجه، آن را از شخصیت تأثیری دقیقا عینی محروم می سازد. در اینجا حس در درجه اول به ذهن مرتبط است و در تنها در درجه دوم به آبجکت مرتبط است. عامل ذهنی با قدرت فوق العاده می تواند در هنر با وضوح بسیار بیشتری نشان داده شود. گاهی تفوقی که دارد به سرکوبی کاملی نسبت به تأثیر آبجکت منجر می شود و هنوز حس، حس باقی می ماند به رغم آنکه ادراکی از عامل ذهنی شده است و آبجکت به سطح محرکی صرف تنزل یافته است. نتیجتا حس درونگرا سو می گیرد. یقینا ادراک حسی صحیح وجود دارد اما همواره چنین می نماید که گویا عینیت به خودی خود به درون ذهنیت راه نیافته است بلکه گویا ذهنیت آن را به گونه ای متفاوت می دیده است یا چیزهای که می دید با مشاهدات مردم بسیار مختلف بود. در حقیقت، او همان چیزهایی را ادارک می کند که هر کس دیگری می کند، با این تفاوت که او در حین مواجهه با تأثیر بسیار عینی توقف نمی کند بلکه خود را با ادراکی ذهنی مشغول می دارد که توسط محرکهای عینی تحریک گشته اند.
648 ادراک ذهنی آشکارا با ادارک عینی متفاوت است. آنچه ادارک می شود یا اصلا در آبجکت یافت نمی شود یا آنکه آبجکت ممکن است حداکثر به آن اشاره کرده باشد. به این دلیل، به رغم آنکه آن ادراک می تواند مشابه با ادارک بقیه مردم باشد، مستقیما از رفتار عینی اشیا اخذ نشده است. تأثیرش به گونه محصول هشیاری صرف نیست – آنقدر اصیل است که به آن کار نمی آید. اما تأثیر روانی معینی می گذارد زیرا عناصر روانی بلندتر را می توان در آن مشاهده نمود. اما این ترتیب با محتویات هشیار همزمان روی نمی دهد. مجبور است که با پیش فرضها و تمایلات ناهشیار جمعی، با صورتهای اسطوره ای، با احتمالات اولیه ایده ها همراه شود. ادارک ذهنی از طریق معنایی که به آن می پیوندد مشخص می گردد. معنایش بیشتر از صرف صورت عین بودن است اما طبیعتا فقط برای کسانی اینچنین است که عامل ذهنی برای آنها معنایی داشته باشد. برای افراد دیگر تأثیر ذهنی بازتولید شده به نظر می رسد که دچار این نقیصه است که به حد کافی مانند آبجکت نمی باشد و در نتیجه به نظر می رسد از هدف خود باز مانده باشد.
649 حس درونگرا زمینه جهان مادی را در می یابد نه سطح آن را. امر تعیین کننده واقعیت آبجکت نیست بلکه واقعیت عامل ذهنی تصاویر اولیه ای است که با وجود تمامیتشان، دنیای آینه ای روانی ایجاد می کند. این امر آینه ای است با قوه عجیب بازتاب محتویات موجود هشیار، نه در قالب شناخته شده و مرسومشان، بلکه به عبارتی [عبارتی آلمانی :] دیدگاه ابدیت، تاحدودی آن گونه که هشیاری یک میلیون ساله ای که ممکن است آن ها را ببیند. چنین هشیاری شاید در عین حال آغاز و انجام اشیاء را با وجود آنی آنها در زمان حال ببیند و بعلاوه ممکن است وضعیت که قبل از آمدن داشته اند و در نتیجه بعد از رفتن خواهند داشت را ببیند. این امر البته آرایه ای ادبی است اما آرایه ای که من برای نشان دادن ویژگی خاص حس درونگرا به آن نیاز داشتم. می توانیم بگوییم که حس درونگرا صورتی را انتقال می دهد که به حد زیادی آبجکت را تولید نمی کند چرا که زنگار تجربه ذهنی کهنسالی و سوسوی وقایعی است که هنوز ایجاد نشده اند. این تأثیر حسی صرف عمیق می شود یعنی به گذشته و آینده می رسد در حالی که حس برونگرا شدیدا به وجود لحظه ای اشیایی که در معرض نور روز هستند علاقمند می شود.
خلاصه تیپهای عقلانی درونگرا
644 هردو تیپ فرارو را می توان عقلانی نامید، زیرا بر پایه عملکردهای قضاوت عقلانی بنا شده است. قضاوت عقلانی تنها بر داده عینی مبتنی نیست بلکه بر داده ذهنی هم مبتنی است. اما بر اثر خصلتی روانی که غالبا از ابتدای جوانی وجود دارد، متعاقبا قضاوت را دچار پیشداوری خواهد داد. قضاوتی که حقیقتا عقلانی باشد به عامل ذهنی و عینی به یک اندازه گرایش دارد و در قبال آن دو عدالت را رعایت می کند. اما این امر حالتی ایده آل است و پیش فرض آن توسعه ای یکسان در برونگرایی و درونگرایی است. اما عملا رشد در هر طرفی صورت گیرد، مانع طرف دیگر می شود و تا آن زمان که چنین مسأله غامضی باقی باشد این دو نمی توانند در کنار یکدیگر حضور داشته باشند و آنکه در بهترین حالت پی در پی هستند. در نتیجه در شرایط متعارفی عقلانیت ایده آل امکان وقوع نخواهد داشت. عقلانیت تیپی عقلانی همواره تعصبی عادی دارد. بنابراین قضاوت تیپهای عقلانی درونگرا یقینا عقلانی است که تنها عامل ذهنی سبب ساز جهت گیری بیشتر آنها شده است. این امر لزوما به معنای وجود هیچ گونه تعصب منطقی نمی باشد، زیرا تعصب اصول را به بار می آورد. اصول مبتنی است بر تفوق عامل ذهنی بر همه نتیجه ها و قضاوتها. ارزش برین عامل ذهنی وقتی با عامل عینی مقایسه شود از ابتدا واضح می نماید. موضوع از قرار محول کردن این ارزش نیست بلکه همانطور که گفته ایم از نوع خصلتی طبیعی است که قبل از همه ارزش گذاری های عقلانی واقع می شود. از این رو قضاوت عقلانی برای شخص درونگرا حاوی ظریف فراوانی دارد که آن را از قضاوت عقلانی برونگرا جدا می سازد. عمومی ترین نمونه ای که می توان در این باره ذکر کرد این است که زنجیره استدلالی که نهایتا به عامل ذهنی می رسد برای درونگرا امری تا حدودی عقلانی تر از زنجیره ای می رسد که نهایت آن امر عینی باشد. این تمایز، به رغم کوچک بودن و پنهان بودن عملی آن در موارد فردی در نهایت زمینه ساز اختلافات بسیار عمیقی می شود که هرچه رنج آور تر باشند، انسان کمتر از تغییر حداقلی نقطه نظری که توسط اصل روانشناختی ایجاد شده است، آگاه می شود. در اینجا غالبا خطایی بزرگ رخ می دهد، زیرا به جای تشخیص تفاوت در اصل، انسان می کوشد که سفسطه را در استنتاج نشان دهد. این تشخیص برای هر تیپ عقلانی مشکل است زیرا اعتبار ظاهرا مطلق اصل فرد را تدریجا از میان می برد و آن را به نقیضش تبدیل می کند که این امر برای او فاجعه است.
645 شخص درونگرا بسیار بیش از شخص برونگرا در معرض سوء تفاهم قرار دارد، که این امر بیشتر به علت آن نیست که برونگرا رقیبی منتقد تر و بیرحم تر از آنی است که خود او شاید باشد، بلکه از آن روست که سبک دفعاتی است که او خود ادای آن را در می آورد، علیه خودش کارگر می شود. خود را در اقلیت می بیند، نه به نسبت جمعیتی با برونگرایان بلکه به نسبت نگاه عمومی غربی به جهان به آن گونه ای که احساسات خودش قضاوت می کند. بسته به حدی که به این سبک عمومی اعتقاد داشته باشد، اصول خود را به تدریج به نابودی می سپارد؛ زیرا که سبک عمومی، در حالیکه آن سان که تنها درباره ارزشهای مشهود و ملموس صورت می دهد، در تقابل با اصل خاص او قرار دارد. به دلیل نامشهود بودن این امر، وی مجبور است که عامل ذهنی را کم ارزش قلمداد کند و باید خود را وادارد که جریان ارزشمند دانستن افراطی برونگرا از عینیت بپردازد. او خودش عامل ذهنی را در سطحی بسیار نازل قرار می دهد و احساسات فرومایگی که به او دست می دهد، واکنش منفی شدید او به این گناه است. در نتیجه قدری عجیب است که این امر دقیقا در دوره کنونی و به طور ویژه در حرکتهایی که نسبتا در جهان پیشرو هستند، عامل ذهنی خودش را در قالبهای بیانی اغراق آمیز و بی سلیقه نشان می دهد که در حاشیه کاریکاتور قرار دارد. منظورم هنر دنیای معاصر است.
646 درونگرا بر اثر کم ارزش دانستن اصل خود دچار خصلت پرگویی از خوبیهای خود می شود و اسیر خلقیات شکست "زیر دست و پاها" می شود. هر قدر بیشتر این خصلت پرگویی را دارا شود بیشتر به نظر او می رسد که بقیه ای که ظاهرا قادرند بدون دلشوره با سبک عمومی همراهی کنند، زورگویانی هستند که او باید از خود علیه آنها دفاع کند. معمولا نمی فهمد که خطای عمده اش آن است که او به آن اندازه ای که افراد برونگرا به عامل عینی اتکا می کنند، به عامل ذهنی اعتماد و حمایت نمی ورزد. کم ارزش نمودن اصل خود، تمایلی را که به خودپسندی دارد را اجتناب ناپذیر می سازد و به این دلیل، بسیار سزاوار است که توسط برونگرایان نکوهش شود. اگر وی به همان اصل خویش پابرجا می ماند، مطالبه خودخواهی کاملا خطا می بود، زیرا رویکرد او عمدتا توسط تلاشهای وی تصدیق می شد و جایی برای سوء تفاهم باقی نمی ماند.
643 تا بدانجا که ایگو مقهور ذهنیت ناهشیار به حساب آید و احساس از وجود چیزی بلندتر و پرقدرت تر از ایگو آگاه باشد، این تیپ نرمال است. با آنکه تفکر ناهشیار کهن است، گرایشات تقلیل دهنده آن به جبرانسازی هیجانات آنی گاه به گاهی که می کوشند ایگو را به سطح سابجکت ارتقاء دهند. اگر این امر به عنوان نتیجه سرکوب کامل فرایندهای نیمه هشیار خنثی کننده محتملا رخ دهد، تفکر ناهشیار مورد تأمل جدی واقع می شود و به معارضه آشکار بدل می شود و پروژکت می شود. ذهنیت خودمحوری شده هم اکنون توانا می شود که قدرت و اهمیت آبجکتی که تقلیل ارزش شده را درک کند. آن خانم با هشیاری شروع به درک این مطلب می کند که "دیگران چه می اندیشند". طبیعتا دیگران به همه گونه امور معمولی و طرح ریزی منفی و نقشه کشی و غیره می اندیشند. به منظور پیش دستی کردن بر آنها، او، خود، مجبور است دسیسه های معارض را شروع کند، به دیگران مظنون شود و آنها را استنطاق کند و نقشه بافی کند. آن زن در حالی که شایعات او را در احاطه قرار داده است، باید تلاشهای نامعقولی کند تا پشت خود را بگیرد و بر اوضاع مسلط باشد. رقابت های مخفیانه بی پایان شروع می شود و در این نبردهای تلخ او از هیچ گونه عمل سطح پایین و پیش پاافتاده خودداری نمی کند و حتی ارزشهای خود را می فروشند تا به منفعت خود برسد. چنین کارکردنی به خستگی مفرط می انجامد. این نوع نوروز، بیشتر فزونی انرژی عصبی(نوراستنیک) است تا هیستریک باشد، و اغلب عوارض جسمانی شدیدی مانند آنامیا و زنجیره ای دارد.
641 به دلیل آنکه این تیپ نسبتا سرد و تودار به نظر می رسد، در نگاهی سطحی ممکن است چنین پنداشته شود که این گونه زنها اصلا احساس ندارند. اما این امر کاملا غلط است؛ حقیقت آن است که احساسات آنها شدید است نه وسیع. احساسات آنها از جهت عمقی نشأت می گیرد. در حالی که احساس وسیع همدلی می تواند خود را در قالب گفتار و کردار مناسب نشان دهد و لاجرم سریعا به حالت عادی بازگردد، همدلی شدید به دلیل آنکه هیچ وسیله ای برای ابراز احساسات ندارد، عمقی هیجانی به دست می آورد که حالات خود را با دنیای نگون بختی کاملی تسویه می کند که تنها نتیجه آن کرخت شدن است. شاید این حالت به گونه بسیار شدیدی منفجر شود و به رفتار نسبتا قهرمانانه تعجب آوری بینجامد که نه به خود سابجکت و نه به آبجکتی که این هیجان را ایجاد نموده است ارتباطی ندارد. این همدلی شدید در دنیای خارج، یا آنکه باید گفت در چشمان ناتوان برونگرا، سرد به نظر می رسد زیرا معمولا هیچ کار رویت پذیری را انجام نمی دهد و هشیاری برونگراییده از اعتقاد به نیروهای نامرئی ناتوان است. این نوع سوء تفاهمات در زنگی این تیپ، عادی است و به عنوان اعتراضی پرمایه بر احتمال هر رابطه احساسی عمیقتر با آبجکت به کار می رود. اما تنها آبجکت این احساس صرفا به شکلی ضعیف توسط خود تیپ نرمال فهم شده است. ممکن است خودش را در قالب تقیدات شدید مذهبی مخفی نشان دهد که دلواپسانه از دید کفرآمیز محافظت شده است و یا در قالبهای شعری صمیمانه ای نشان دهد که به همان اندازه مخفی گشته اند و به ابراز مخفیانه برتری بر شخص دیگر از این وسیله بی میل نمی باشد. زنها غالبا اجازه می دهند هیجانشان به شکلی مخفیانه در فرزندان جاری شود که از این طریق مقدار بسیار زیادی از احساساتشان را ابراز می کنند.
642 با آنکه این تمایل چنین زنی برای استیلا یافتن یا ناگزیر کردن شخص دیگر به ندرت ممکن است نقشی مخرب در تیپ نرمال ایفا کند و هیچگاه به طور جدی به چنین تلاشی نمی انجامد، ردی از آن بر تأثیر شخصی که بر آن مرد دارند نفوذ می یابد، که در قالب تأثیری تحکم گرایانه است که توضیح آن دشوار است. نوعی احساس مأیوس کننده یا ستم پیشه به نظر می رسد که همه اطرافیانش را طلسم می کند. حس می شود که این امر نوعی احساس نابودگر یا ستمگر باشد که همه اطرافیانش را طلسم می کند. این قضیه به چنین زنی قدرتی مرموز می دهد که ممکن است شدیدا برای مردهای برونگرا جذاب باشد، زیرا ناهشیار او را تحت تأثیر قرار می دهد. این قدرت از صورت های ناهشیاری ناشی شده است که عمیقا حس می شوند اما او تمایل دارد آن را هشیارانه به ایگو ارتباط دهد در حالی که تأثیر آن زن در سطح ظلمی شخصی کوچک دانسته می شود. هر وقت که ذهن ناهشیار با ایگو یکی دانسته می شود، قدرت مرموز احساس شدید به تمایلی پیش پاافتاده و بسیار مغرورانه برای تسلط، یعنی تمایل به خودپسندی و دستور مآبی زورگویانه مبدل می شود. این مسأله نوعی زن ایجاد می کند که برای تمایلات بی پروایانه و بدجنسی سنگدلانه اش بدنام شده است. اما این قضیه، تغییری است که به نوروز می انجامد.