این امر می تواند تا حدودی از حیث موقتی بودن یا موضعی بودن غیرعادی باشد. فردی که خودش را با آن تنظیم می کند یقینا با سبک محیط پیرامونی اش انطباق دارد، اما با توجه به قوانین جهان شمول زندگی، او و محیط پیرامونی اش در وضعیتی غیرعادی قرار دارد. در واقع، او ممکن است در چنین محیطی شکوفا شود اما تنها تا آنجایی که در آن او و محیط اجتماعی اش با بحران تجاوز به این قوانین مواجه می شوند. او دقیقا به همان اندازه که با شرایط سابق هماهنگ بود، در آن ویرانی عمومی شریک است. تنظیم شدن، صرفا تطبیق یافتن نیست؛ تطبیق یافتن به اموری خیلی بیشتر از سازگاری آرام با شرایط کنونی نظر دارد.(بار دیگر اپیتمئوس اسپیلتر را به خواننده یادآوری می کنم) این امر به مراعات کردن قوانینی محتاج است که از شرایط متصل زمانی و مکانی کلی تر باشند. همان تنظیم تیپ برونگرای نرمال، محدودیت اوست. او طبیعی بودنش را از طرفی به توانایی اش در سازگاری با شرایط موجود با راحتی مقایسه ای مدیون است. نیازمندی های او محدود است به اموری که ممکن التحقق باشند، مثلا به حرفه ای که چشم انداز خوبی را در این لحظه خاص ایجاد می کند؛ او هر کاری را که برایش لازم بوده یا از او توقع می بوده است را انجام داده است و از همه نوآوریهایی که تماما بدیهی نیستند و یا به هر حال از توقعات آنها درباره او فراتر می رود. به عبارت دیگر طبیعی بودنش هم باید لزوما به این امر مربوط باشد که آیا او نیازها و مقتضیات ذهنی اش را محاسبه کرده است یا نه و این فقط نقطه ضعفش است، زیرا رویکرد تیپ او آنچنان منعطف به خارج است که حتی واضح ترین وقایع ذهنی، یعنی وضعیت جسم خودش، توجهی ناچیز دریافت می دارد. بدن به حد کافی عینی و یا "خارج" نیست که رضایت از نیازهای اولیه ای که از رفاه جسمانی بشود نادیده انگاشته شود دیگر آنچه شایسته اش است داده نشده است. به همین صورت بدن رنج می بیند، بدون آنکه از فراروان صحبتی شود. برونگرا معمولا از این مورد دوم ناآگاه است اما بیش از هر چیز این امر به سبب خانواده خودش می باشد. او تنها زمانی بی تعادلی خودش را ادراک می کند که آن امر در لذتهای جسمانی غیرعادی خود را نشان دهد. او از این امور نمی تواند چشم بپوشد. کاملا طبیعی است که او آنها را ملموس و "عینی" به شمار آورد زیرا با آن تیپ تفکری که او دارد، آنها برای او چیز دیگری نمی توانند باشند. او در بقیه، "تخیلات" در کار را می بیند. رویکردی که بیش از حد برونگراست نیز می تواند آنقدر از موضوع واضح شود که دومی کاملا به درخواستهای ظاهرا عینی قربانی شده است – به درخواستهایی که مثلا از سنخ تجارت دائم الرشد باشد زیرا سفارشات بر روی هم انباشته می شوند و از موقعیتهای پرفایده باید بهره برده شود.
(ادامه پاراگراف 563) زندگی او این امر را به وضوح نشان می دهد بازیگر تعیین کننده در ناهشیار او آبجکت است نه این دید ذهنی. طبیعتا او دارای دیدگاه های ذهنی نیز هست اما ارزش قطعی آن دیدگاه ها کمتر از شرایط عینی می باشد. در نتیجه او هیچگاه متوقع نیست که عاملی مطلق را در زندگی درونی اش بیابد. مانند اپیمتئوس، درون او تحت ضرورت خاجی قرار دارد اما نه بدون تلاش؛ ولی همیشه پیروز نهایی، عنصر تعیین کننده عینی است. به نظر می رسد که به خارج کاملا هشیار است زیرا قطعیت ضروری و تعیین کننده همواره از خارج می رسد. اما تنها به دلیل آن از خارج می آید که خود او چنین توقعی دارد. همه امور عجیب روانی او بجز آنهایی که به تفوق یک عملکرد روانشناختی خاص یا ویژگی شخصی وابسته هستند، از همین رویکرد اساسی تبعیت می کنند. علاقه و توجه او به رویدادهای عینی منعطف می باشند، خاصه آنها که در محیط پیرامونی او قرار دارند. نه فقط مردم بلکه اشیاء هم او را به خود جلب و مسحور می کنند. بنابراین آنها نیز فعالیت های او را که تماما به آن زمینه ها قابل کاربست است، تعیین می کنند. فعالیتهای برونگرا بر حسب ارتباط با شرایط خارجی قابل تشخیص هستند. تا آن حدی که صرفا به محرکهای محیطی واکنش نشان ندهند، همواره تنها با شرایط واقعی منطبق می باشند. هیچ تلاش جدی ای برای تعالی بخشی به این محدودیتها صورت نگرفته است. این امر درباره علاقه او نیز همینطور است: رخدادهای عینی جذابیتی تمام ناشدنی برای او دارند، که در نتیجه آن، به طور عادی او هیچگاه به دنبال هیچ چیز دیگری نمی گردد.
560 این واقعیت که کودکان حتی در اغلب سالهای اولیه عمر خود اغلب رویکردی تیپیکال که تقریبا همیشه بدون اشتباه است نشان می دهند ما را به این خیال می کشاند که آنچه رویکردی خاص را تعیین می کند بحث بر سر بودن در حالت عادی نیست. این گفته دور از قبول نیست که حتی یک شیرخوار در آغوش مادر بایستی فعالیتی ناهشیار برای تطبیق روانشناختی انجام دهد که در آن تأثیر مادر منجر به عکس العملهای خاصی در کودک می یگردد. وقتی این بحث با شواهدی رقابت ناپذیر همراه شود آنقدر سست می شود که در مواجهه با واقعیتی که متساویه رقابت پذیر است که دو فرزند از یک مادر در سنی کم با آنکه در رویکرد مادر تفاوتی ایجاد نشده باشد ممکن است با وجود آنکه تمایلی ندارم که اهمیت غیرقابل درک تأثیر والدی را دست کم بگیرم این تجربه آشنا مرا به این امر وا می دارد که در طبیعت کودک باید به دنبال عامل تعیین کننده باشیم. در نهایت عامل تعیین کننده آنچه کودک به کدام تیپ تعلق داشته باشد به جز تداوم شرایط خارجی، طبع فردی است. طبعا این بحث تنها معطوف به موارد عادی است. در شرایط غیرعادی مانند زمانی که رویکرد خود مادر افراطی باشد رویکردی مشابه نیز به فرزندان واداشته می شود که در نتیجه آن طبع فردی شان را نقض می کند که اگر تأثیرات خارجی غیرعادی مداخله نمی کرد برای تیپی دیگر ممکن بود انتخاب شود. عموما هر وقت چنین جعلی در اثر تأثیر والدی رخ می دهد آن فرد در ادامه آن، نوروتیک می گردد و تنها ا ز راه توسعه دادن به رویکردی که با طبیعتش همخوان باشد می تواند درمان شود.
561 همانند طبع فردی حرفی برای گفتن ندارم. بجز آنکه بگویم یقینا افرادی وجود دارند که از ظرفیت بیشتر برخورداند یا برای آنان مساعد است که تنها از یک طریق تطبیق یابند. این امر به خوبی چنین می تواند باشد که موجبات ناشناخته روانشناختی که از آن اطلاعی نداریم نقشی در این راه ایفا می کنند. من بعید نمی دانم که در نظر تجربه کسی که نقیض تیپ اغلب برای حال خوب روانشناختی ارگانیسم بی اندازه مضر می گردد که معمولا به خستگی حاد منجر می شود.
2- تیپ برونگرا
562 برای آنکه این تیپ و تیپهای بعدی را توضیح دهیم به منظور شرح واضحتر، ضروری است که میان روانشناسی هشیاری و روانشناسی ناهشیار تفاوت قائل شویم. اول پدیده های هشیاری را شرح می دهیم:
الف- رویکرد عمومی هشیاری
563 با وجود آنکه درست است که هر کس بر محور داده هایی که از دنیای خارج ناشی می شود، می گردد هر روز می بینیم که داده های درون خودشان تنها به صورتی محدود نقش تعیین کننده دارد. سرد بودن برون، یک فرد را وادار می کند که کتش را بپوشد اما شخص دیگری که می خواهد مقاوم تر شود این امر را زائد می داند. یک فرد به نهایی ترین مفهوم حرمت می گزارد زیرا همه همین کار را می کنند. شخص دیگر از این کار سر باز می زند نه به علت آنکه آن را نمی پسندد بلکه به دلیل آنکه در دید او موضوع تحسین جهانی بسیار بعید تر از آن است که قابل تحسین و شناخته شده باشد. یک نفر خود را به شرایط می سپارد زیرا تجربه به او نشان داده است که هیچ کار دیگری را نمی توان کرد. شخص دیگری بر این اعتقاد است که با آنکه امور سابق هزار بار به همان منوال بوده اند، دفعه هزار و یکم جور دیگری خواهد شد. یک نفر به خودش اجازه می دهد که در اثر وقایع معین جهت گیرد، شخص دیگر در جهت مقابل دارای این دیدگاه می گردد که آن را میان او و داده آبجکتیو مطرح کند. همینک وقتی سوگیری با آّبجکت به این صورت کثرت می یابد که تصمیمات و اقداماتی نه با نگاه های سابجکتیو بلکه در شرایط آبجکتیو تعیین می شوند ما از رویکردی برونگرایانه سخن می گوییم. وقتی این امر عادی می شود، از تیپی برونگرا سخن می گوییم. اگر یک فرد بیندیشد، احساس کند، رفتار کند و در حقیقت به گونه ای زندگی کند که مستقیما با شرایط آّبجکتیو و مطالبات آن همبسته باشد فردی برونگراست.
558 انسان در ابتدا مایل است که ا تفاوتها را صرفا ویژگی های مخصوص شخصیتی بداند که برای افراد عجیب است. اما هر شخصی که دانشی کامل از طبیعت انسانی داشته باشد به سرعت کشف می کند که تفاوت هرگز از سنخ موارد فردی جدا نیست بلکه از سنخ گرایشاتی است بسیار عمومی تر از موردی هستند که تجربه روانشناختی محدودی چنین می پندارد. در حقیقت همانطور که احتمالا در فصلهای سابق توجه کرده اید، این امر تمایزی اساسی است گاهی کاملا واضح است و گاهی پرابهام است اما همواره وقتی انسان با اشخاصی سر و کار دارد که شخصیتشان در هر صورت، برجسته است. چنین مردمی تنها در میان انسانها تحصیل کرده یافت نمی شوند بلکه در همه طبقات جامعه وجود دارند، بنابراین تیپهای ما در کارگران و کشاورزان کم تعدادتر از اعضای بسیار خاص جامعه نمی باشد. جنسیت هم در این امر تفاوتی ایجاد نمی کند؛ در زنانی از همه طبقات هم همان تضاد آشکار است. اگر تنها مسأله از نوع انتخاب هشیار و عمدی بود، چنین گستره وسیعی به ندرت می توانست رخ دهد. در آن وضعیت یقینا می شد یک رویکرد خاص را در یک طبقه خاص از مردم یافت که با تحصیلات و زمینه ای عمومی و به همان نسبت مکان یابی شده یافت. اما این امر هرگز چنین نیست؛ بر عکس تیپها به نظر می رسد که کاملا به صورت تصادفی چیده شده باشند. در درون یک خانواده ممکن است کودکی درونگرا باشد و دیگری برونگرا. از آن رو که وقایع نشان می دهند که تیپ-رویکری پدیده ای عمومی است که دارای توزیع تصادفی آشکار است، این امر نمی تواند از سنخ قضاوت هشیار یا توجه هشیار باشد بلکه بایستی به علتی ناهشیار و غریزی مربوط باشد. درنتیجه به عنوان پدیده روانشناختی عمومی نقیض تیپ باید نوعی پایه زیستی داشته باشد.
555 استوالد ادعا نمی کند که تقسیم بندی تیپی او بی عیب و نقص است به گونه ای که هر ناظری را بتوان به یکی از تیپها متعلق دانست. اما او دارای این عقیده است که "انسانهای واقعا بزرگ" یقینا می توانند با توجه به سرعت عکس العمل، در یکی از گروه ها طبقه بندی شود در حالیکه طبقه دیگر با توجه به سرعت عکس العمل، در حالیکه "عموم مردم با فراوانی بسیار بیشتری حیطه میانی را اشغال می کنند(پاراگرافهای 372 به بعد) به عنوان نتیجه دوست دارم توجه دهم که سرگذشتهای استوالد شامل موادی است که نسبتا دارای تأثیر بسیار باارزشی بر روانشناسی تیپها می باشد و به شدت نمایشگر همراهی تیپ رمانتیک با تیپ برونگرا و همراهی تیپ کلاسیک با درونگراست.
فصل دهم
شرح کلی تیپها
1.مقدمه
556 در صفحات پیش رو به توضیحی کلی از تیپهای روانشناختی می پردازم و در ابتدا با دو تیپی شروع می کنم که نامشان را درونگرا و برونگرا گزارده ام. در ادامه به توضیح دو تیپ خاصتر می پردازم که غرابتشان از این واقعیت برخاسته است که تک تک اشخاص عمدتا به وسیله این متمایزترین عملکردش تنظیم و تطبیق می شود. نام مورد اول را attitude-types می گذارم که با جهت علاقه شان یا حرکت لیبیدو جهت یافته است و نام مورد بعدی را function-types می گذارم.
557 ویژگی مشخصه attitude-types همانگونه که مکررا در فصول سابق تأکید نموده ام، attitude شان به آبجکت است. Attitude درونگرا از نوع abstracting است؛ نهایتا، او همواره اساسا بر خارج نمودن لیبیدو از آبجکت تعمد می ورزد، گویا که مجبور بوده است که از تسلط آبجکت بر او جلوگیری نماید. در مقابل، تیپ برونگرا رابطه ای مثبت با آبجکت دارد. او اهمیتش را بدان حد صحه می گذارد که attitude سابجکتیو به طور پیوسته به آبجکت وابسته است و جهت یافته است. آبجکت هیچگاه نمی تواند برای او ارزش کافی داشته باشد و بر اهمیتش باید همواره افزوده شود. آن دو تیپ آنقدر با هم تفاوت دارند و آنچنان مانند تضادی کوبنده حضور دارند که هر وقت مطرح شوند، وجودشان حتی برای یک فرد عامی کاملا محسوس می شود. همه کس آن مردم تودار، اسرارآمیز و نسبتا خجالتی را که بیشترین تضاد ممکن با انسانهای رک، اجتماعی و شاد و یا دست کم شخصیتهای بامحبت و دوستی پذیر که با همه رابطه خوبی دارند یا با همه دعوا دارند اما همیشه با مردم مرتبطند و به جای خود از آنها هم اثر می پذیرند.