ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه ۱۰۵

 

169         مایه تأسف است که شیلر بسیار تحت کنترل این تیپ قرار داشته است، اگر چنین نمی بود، هرگز برایش اتفاق نمی افتاد که به همکاری دو غریزه به چشم "وظیفه عقل" بنگرد زیرا این دو امر متضاد منطقا با هم جمع نمی شوند:tertium non datur – که دقیقا به معنای علتی است که متضاد نامیده می شوند. حتما مراد شیلر ازعقل امری بجز ratio بوده است، امری والاتر و استعدادی تقریبا عرفانی. در عمل، دو امر متضاد تنها در حالت مصالحه(کاهش طرفینی نقاط مورد تنازع) است که می توانند با هم جمع شوند و یا اینکه به شکلی غیر منطقی، امر جدیدی میان آنها آشکار شود که با آنکه با آن دو متفاوت است باز دارای قدرت برخورداری از انرژی هایشان به میزان مساوی باشد به گونه ای که بیانگر هر دو باشد و نیز هیچکدامشان نباشد. چنین بیانی نمی تواند توسط عقل به ثمر برسد، تنها می تواند از طریق زندگی ایجاد شود. در حقیقت، منظور شیلر تنها این امر است، همان گونه که ما از عبارت زیرمی توانیم دریابیم:  

عبارت شیلر: اما اگر حالاتی باشد که در آن [انسان] این تجربه دوگانه را در زمان واحد داشته باشد که در یک زمان به آزادی خود واقف باشد و به وجودش آگاه باشد و در عین حال خود را ماده احساس کند و به این برسد که خود را ذهن بداند، در چنین حالات و به شکل مثبت تنها در آن حالات است که او درک باطنی کاملی از انسانیتش دارد و آبجکتی که موجب این درک او شده است، به او به عنوان نشانه ای از سرنوشت قطعی خدمت خواهد نمود.(پاورقی شماره 73)

بنابراین اگر انسان قادر باشد که هر دو استعداد یا غریزه را ، یعنی تفکر را با حس و حس را با تفکر، همزمان زندگی کند، در آن صورت بر اساس آن تجربه (که شیلر نام آبجکت را بر آن نهاده است) است که "نمادی" آشکار می شود که سرنوشت قطعی اش، یعنی راه فردی اش که در آن آری و خیر با هم یکی می شوند، را اظهار می دارد. 

 

170        قبل از آنکه نگاه دقیقتری به روانشناسی این ایده بیفکنیم، مناسب است که تعیین کنیم که شیلر، طبیعت و ریشه نماد را چگونه می داند: 

عبارت شیلر: آبجکت در غریزه  لذت ... ممکن است در وسیعترین معنایش زندگی نامیده شود؛ مفهومی که بر همه موجودات مادی و همه آنچه مستقیما در نزد حواس حاضر است، دلالت می کند. آبجکت در غریزه مرسوم(1) ... ممکن است که در وسیعترین معنایش، "زندگی" نامیده شود؛ مفهومی که بر همه موجودات مادی و همه آنچه مستقیما نزد حواس حاضر است، دلالت می کند. آبجکت در غریزه مرسوم ... ممکن است که "صورت"(2) نامیده شود، در هر دو حالت مجازی و واقعی؛ مفهومی که شامل همه صفات اشیاء و کلیه روابط آنها با استعدادهای عقلانی می باشد. 

1.formal insect

2.form

 

صفحه ۱۰۴

 

167        از اینرو اگر این ایده را دنبال کنیم، نباید به نظر آید که بتوان از تقابل آنها خلاص شد بلکه بایستی بالعکس، امری سودمند و روح افزا دانسته شود که باید حفظ و تقویت شود. این تهاجمی مستقیم به غلبه عملکردی است که متمایز و از لحاظ اجتماعی باارزش می باشد زیرا علت اولیه سرکوب و نقصان عملکردهای پست می باشد. این امر معادل است با شورش بردگی علیه ایده آل قهرمانانه ای که ما را به این وا می دارد که هر چیز را قربانی آن یکی کنیم. اگر این قانون که همانگونه که دیدم در مقیاسی خاصه زیاد توسط مسیحیت به دلیل روح گرایی انسان (1)مطرح شد و سپس به همان میزان در پیشبرد اهداف مادی خود موثر واقع گردید، به یکباره نهایتا از میان برده می شد، عملکردهای پست رهایی طبیعی ای می یافتند و خواه درست یا نادرست، همان تشخیص عملکرد متمایز را می طلبیدند. تقابل مطلق میان لذت و روحانیت(2) و یا میان احساس-حس و تفکر در تیپ تفکری درونگرا در آن صورت آشکار می گردد. اما همانگونه که شیلر می گوید، این تقابل مطلق، مسلتزم محدودیتی متقابل نیز هست که از لحاظ روانشناختی معادل الغاء قانون قدرت است یعنی کناره جویی از اعتقاد به اعتبار جهانی یک دیدگاه درباره قدرت یک عملکرد جمعی متمایز و سازگار.  

1.spiritualizing of man

2.sensuousness and spiritualization   

 

168        نتیجه مستقیم این کناره جویی، فردگرایی(1)(پاورقی شماره 71) است یعنی نیاز برای درک فردیت، درک انسان به گونه ای که "هست". اما بیایید بشنویم که شیلر چگونه تلاش می کند تا از پس این مشکل برآید:  

عبارت شیلر: این رابطه متقابل میان دو غریزه کاملا وظیفه عقل است که انسان تنها از طریق تکامل وجودی اش قادر به حل کامل آن خواهد. در درست ترین معنای واژه، ایده انسانیت او و در نتیجه آن امری نامحدود که او در طی زمان بدون اینکه به آن برسد به آن نزدیکتر می گردد.(پاورقی شماره 72) 

1. individualism  

 

پاورقی شماره 71: فردگرایی(individualism) [تعریف مثبت از فردگرایی که در اینجا ارائه گردیده که مشابه است با تعریف منحصر به فرد گردانیدن(individuation) (مقایسه کنید با پاراگراف 757)، در تضاد آشکاری با جهت منفی ای است که در پاراگراف 433 و خاصه در پاراگراف 761 بدان پرداخته شده است: " تضاد واقعی با نرم جمعی تنها زمانی رخ می دهد که راه فردی به یک نرم رسیده باشد که همانا هدف  فردگرایی مفرط است. به شکل طبیعی، این هدف برای زندگی کنترل ناپذیر و مضر است. بنابراین هیچ ربطی به منحصر به فرد گردانیدن ندارد." این تمایز اساسی میان individualism و individuation مبسوطا در پاراگرافهای 267 و 268 کتابTwo Essays بحث شده است.- ویراستاران]

صفحه ۱۰۳

 

164      باز در اینجا مشخص می گردد که شیلر مانند همیشه تنها در حال نوشتن از دیدگاه درونگراست. برونگرا، که ایگویش در رابطه احساسی با آبجکت استقرار دارد، در حقیقت خود را در میان آبجکت می یابد در حالیکه درونگرا خود را در آن گم می کند. اما هنگامی که برونگرا به سمت درونگرا پیش می رود، به حالتی از ارتباط پست با ایده های جمعی می رسد، موجودیتی با تفکر جمعی از نوع قدیمی و تئوریک(1) که می توان آن را حسی-تفکری نامید. او خود را در این عملکرد پست دقیقا به همان میزانی گم می کند که درونگرا در برونگرایی پست خود چنین می کند. از اینرو برونگرا همان نفرت، ترس یا بی توجهی در سکوت برای درونگرا دارد که درونگرا برای برونگرا دارد.

1.concreitstic 

165      شیلر احساس می نماید که این تضاد میان این دو مکانیسم – در اینجا، بین حس و تفکر و یا همانگونه که او فرض نموده است، میان "روش و قالب"(1) و "پسیویتی و اکتیویتی"(2)(پاورقی شماره 64) – حل ناشدنی است. 

فاصله میان ماده و صورت، میان پسیویتی و اکتیویتی و میان حس و تفکر نامحدود است و هر دوشان نمی توانند در تصور ما با همدیگر موافقت کنند. این دو وضعیت در تضاد با همدیگر هستند و هرگز نمی توانند یکی شوند.(پاورقی 65 کتاب) 

اما این دو غریزه می خواهند که وجود داشته باشند و از آنجا که "انرژی" هستند – انرژی کلمه بسیار مدرنی است که شیلر برای آنها انتخاب کرده است – به depotentiation""(واژه مربوط به عصب شناسی) نیاز دارند و طلب می نمایند.(پاورقی شماره 66 کتاب) 

عبارت شیلر: غریزه مادی و formal در خواسته های خود به یک اندازه مشتاقند، از آنجائیکه ادراک انسان متوقف بر واقعیت است و دیگری متوقف به لزوم امور.(پاورقی شماره 67) 

عبارت شیلر: اما این depotentiation در غریزه لذت هیچگاه نباید در اثر یک ناتوانی جسمی و ضعف حس -که هیچگاه لایق امری جز نفرت نیست- باشد؛ بایستی یک رفتار آزادی باشد، فعالیت شخص باشد که امر شهوانی را توسط شدت اخلاقی خود معتدل می کند..... زیرا که حس بایستی تنها به سود ذهن ببازد.(پاورقی صفحه 68) 

بنابراین کار بدانجا کشیده می شود که ذهن تنها باید به سود حس ببازد. شیلر به این امر تصریح نکرده است اما مسلما از او چنین برداشت می شود که: 

عبارت شیلر: دقیقا به همان اندازه که depotentiation در غریزه رسمی(3) بایستی به میزانی اندک در اثر ناتوانایی روحی و سستی تفکر و اراده باشد که باعث تنزل رتبه انسان می گردد. وفور حسها باید منبع مجلل آن باشد؛ خود لذت، باید حیطه قدرت خود را با قدرت و تلاش فراوان حفظ کند و در مقابل خشونتی که به وسیله فعالیت شورش آمیز خود، ذهن متحمل آن می شود مقاومت کند.(پاورقی شماره 69)

1.manner and form

2.passivity and activity

3.formal instinct 

پاورقی شماره 64 : یعنی میان افکتیویتی و تفکر فعال، در مقابل تفکر غیر فعال که سابقا به آن اشاره رفت. 

 

166        شیلر با این عبارات بر تساوی حقوق لذت و روحانیت صحه می گذارد. او برای لذت، حق وجود لذت قائل است. اما در عین حال می توانیم در این عبارت زمینه های تفکری حتی عمیقتر را مشاهده کنیم: ایده یک "مقابله به مثل" میان این دو غریزه، اجتماعی از علاقه و یا به زبان مدرن، "همزیستی" ای که در آن  پسماندهای تولید شده یکی از آنها منبع غذایی برای دیگری خواهد بود.

عبارت شیلر: ما اکنون به این مفهوم رسیده ایم که که یک عمل متقابل میان دو غریزه که از چنان نوعی باشد که عملگری یکی در همان زمان باعث ایجاد و محدودیت عملگری دیگری می شود و هر یک دقیقا توسط فعالیت دیگری به بیشترین حد ظاهر خود می رسد.(پاورقی شماره 70)

صفحه ۱۰۲

 

 

 

 

163        عبارات بسیار قابل توجه که در بالا گذشت، شامل بسیاری از اموری بود که تا بحال درباره شان بحث نموده ایم. هنگامی که انرژی تفکر مثبت برای امری کلی از سنخ تیپ تفکری درونگرا تأمین می شود، کیفیتهای تمایز نیافته و قدیمی در تیپ احساسی-حسی به پراهمیت ترین امر مبدل می گردند:  فرد به همان حالت منفی ارتباط مفرط یا هویت با آبجکت حس شده باز می گردد. این حالت نوعی برونگرایی پست است، برونگرایی ای که همانگونه که بوده است فرد را کاملا از ایگوی خود جدا می سازد و او را در ارتباطات و تطبیق(1) جمعی حل می سازد.  او در آن صورت دیگر "خودش" نیست بلکه تنها ارتباط است، دقیقا مانند آبجکت و در نتیجه بدون دیدگاه. درونگرا به طور غریزی بیشتری مقاومت را به این وضعیت احساس می کند که تضمینی نیست که به گونه ناخودآگاه به درون آن نیفتد. به هیچ وجه نباید با برونگرایی تیپ برونگرایی به اشتباه شود، که مستعد است همانگونه که درونگرا قرار است که این اشتباه را مرتکب شود و به درونگرا نمایش دهد قرار است این اشتباه را مرتکب شود.  

از طرف دیگر مثال دوم شیلر، خالصترین تصویر از تیپ تفکری درونگراست که با قطع احساس-حس های پست، خود را محکوم به عقیم بودن می کند، به حالتی که در آن "انسانیت بتواند به او برسد همانقدر کم از بیرون که از درون."

1.identification 

پاورقی شماره 63: برای دوری از سوء برداشت، دوست دارم بیان کنم که این نفرت به آبجکت مربوط نیست، لااقل علی القاعده چنین نیست، بلکه به رابطه با آن.

صفحه ۱۰۱

  

161          همدردی با یک عملکرد متمایز به معنای آن است که آن عملکرد در حالتی جمعی است البته نه دقیقا مثل جمعی، از آنجائیکه ابتدایی است، بلکه به گونه جمعی سازگار شده است تا آنجائیکه "نظر همه ذهنها توسط خودمان بیان می شود" و تفکر و بیان ما دقیقا همنوایی می کند با انتظارات عمومی از آنهایی که تفکرشان متمایز است و تا حدی سازگار گردیده است. بجز آن، "انتخاب همه قلبها توسط اعمالمان نشان داده می شود" تا آنجا که همانگونه که همگی می خواهیم فکری صورت گیرد و عملی انجام شود، فکر می کنیم و عمل می کنیم. و در حقیقت هر کسی در آن موقعی رفتارش بهترین و پسندیده ترین کار می شمارد که بیشترین اصلیت با آن یک عملکرد متمایز وجود دارد زیرا آشکارترین سودهای اجتماعی را به همراه می آورد اما در همان زمان بزرگترین ضررها را برای جنبه های کمتر توسعه یافته طبیعت انسانی مان که گاهی بخش بزرگی از فردیتمان را تشکیل می دهد، را به همراه دارد. شیلر اینچنین ادامه می دهد: 

عبارت شیلر: وقتی که خصومت ابتدایی و در نتیجه ضروری میان دو غریزه رخ می دهد، در واقع روشی دیگری برای نگهداری یکپارچگی در انسان بجز از طریق فرمان برداری مطلق غریزه حسی از غریزه عقلانی وجود ندارد. اما نتیجه آن امر، فقط یکریختی است و شامل تناسب نمی شود و در آن صورت هم انسان برای همیشه منفصل باقی می ماند.(پاورقی شماره 60) 

به دلیل آنکه مشکل است که با وجود همه اشتیاق احساسات به  اصول پایبند بمانیم، راحت ترین مصلحت برای تولید شخصیتی که ایمن تر است را با کند کردنشان بر می گزینیم؛ زیرا که بسیار ساده تر است که در مواجهه با دشمنی بی سلاح آرام بگیریم تا اینکه بخواهیم بر دشمنی مصمم و فعال مسلط گردیم. سپس در این عملیات، شامل بیشترین اموری است که ما آنرا تشکیل موجود انسانی می خوانیم؛ و که در بهترین معنای واژه، مانند دلالت کردن بر ترویج(1) انسانی درونی، نه صرفا ظاهری است. انسانی که اینچنین شکل یافته است، در حقیقت در مقابل طبیعت خام بودن و اینگونه ظاهر شدن، ایمن خواهد بود؛ اما در همان زمان با اصولش در مقابل هر احساس طبیعتی مجهز می شود تا اینکه انسانیت بتواند به همان اندازه کم از خارج نسبت به داخل به او برسد.(پاورقی شماره 61) 

 

162          شیلر از این امر هم آگاه بود که دو عملکرد تفکر و افکتیویتی[یعنی احساسی- حسی]، می توانند با یکدیگر جابجا شوند، که همانگونه که دیدیم هنگامی که  یک عملکرد دارای مزیت(2) باشد رخ می دهد: 

عبارت شیلر: او می تواند به عملکرد منفعل [یعنی احساسی- حسی] قوتی را عملکرد فعال احتیاج دارد، واگذار کند،  توسط غریزه ماده ، formalرا پیش دستی کند و استعداد قابل را استعداد تعیین کننده قرار دهد. در حالت نخست، هرگز خودش نخواهد بود. در حالت دوم، هرگز چیز دیگری نخواهد بود. در نتیجه، در هر دو حالت او نه این و نه آن خواهد بود و در نتیجه، موجودی بی ارزش خواهد بود. 

1.cultivation

2.privileged