148 دستورالعمل(1) شیلر برای برونگرا بایستی چنان باشد: "هر امر بیرونی را درونی کن و هرچیز را در درون شکل بده." این اندیشه ای بود که همانطور که مشاهده می کنیم، شیلر در گوته ایجاد نمود. گوته در جوابی که به شیلر می نویسد، به امر موثری در همان رابطه می پردازد:
عبارت گوته: به عبارت دیگر در هر نوع فعالیتی که باشم، ممکن است کسی بگوید که من کاملا ایده آلیستیک هستم: من از آبجکتها هیچ چیز نمی خواهم اما در عوض مطالبه آن را دارم که همه چیز با تصورات(2) من مطابق داشته باشد.(پاورقی شماره 46 کتاب)
این بدان معنی است که هرگاه که برونگرا می اندیشد، امور به شکلی مستبدانه جاری می شود همانگونه که وقتی درونگرا در دنیای خارجی عمل می کند.(*توضیح مولف در پاورقی پاراگراف) بنابراین دستورالعمل(1) تنها زمانی خوب تلقی می شود که حالتی نسبتا کامل دستیابی شود، زمانی که در حقیقت درونگرا دریافت نموده است دنیایی از ایده هایی را که بسیار غنی و قابل انعطاف و قابل بیان باشند که دیگر هیچ گاه در بستر زور به آبجکت فشار نمی آورد و برونگرا چنان دانش وسیعی واحترام به آبجکت دارد که هیچگاه امکان رشد به کاریکاتور- مانندها را وقتی که در تفکرش با آن عمل می کند، نمی دهد. بنابراین می بینیم که شیلر دستورالعمل خود را بر پایه بالاترین معیار(2) ممکن قرار می دهد و بنابراین تقاضاهای نسبتا جلوگیری کننده ای را در رشد روانی شخص انجام می دهد – با این فرض که کاملا آشکار است که او در ذهن خودش همانی است که دستورالعملش در هر موضوع خاص آن را می رساند.
1.formula
2.criterion
* مناسب می دانم تأکید نمایم که هرچیز را که در این فصل درباره برونگرا و درونگرا می گویم تنها به تیپهایی مربوط است که ما در حال بحث درباره شان هستیم یعنی تیپ شهودی برونگرای احساسی که گوته نماینده آن است و تیپ شهودی درونگرای تفکری که شیلر نماینده اش است.
149 به فرض آنکه ممکن باشد، لااقل تقریبا واضح است که این دستورالعمل: "همه امور را درونی کن و هر چیز را در بیرون شکل بده"، ایده آل رویکرد آگاه درونگراست. از یک طرف بر پایه فرض نمودن دامنه ایده آلی از دنیای ادراکی درونش که مرتبط با قاعده رسمی اش است بنا شده است و به عبارت دیگر بر فرض امکان کاربردی ایده آل از قاعده لذتبخش، که سپس دیگر به هیچ وجه به آن اندازه تأثیر ظاهر نمی شود، اما توانایی فعال. تا زمانی که انسان "لذتجو" باشد "چیزی بجز دنیا" نیست و "برای اینکه دنیای صرف نباشد باید صورت را با ماده همراه نماید" این جمله بیانگر بازگشت قاعده انفعالی(1)، پذیرنده و لذتبخش است. با اینحال چنین بازگشتی چگونه ممکن است رخ دهد؟ این کل قضیه است. به ندرت ممکن است فرض شود که یک انسان بتواند به دنیای ایده هایش آن دامنه فوق العاده که ممکن است لازم باشد را بدهد تا شکلی هم سنخ را در دنیای مادی تحمیل کند و در عین حال عاطفه اش یعنی طبیعت لذتجویش را، از حالتی انفعالی به حالتی فعال مبدل سازد تا آن را به سطح دنیای ایده هایش برساند. انسان باید به جائی مرتبط باشد، باید تحت فرمان چیزی باشد، در غیر اینصورت واقعا خدایگون خواهد بود. لاجرم به این نتیجه می رسیم که شیلر تا آن زمان که به آبجکت فشار وارد نیاید، قضیه را رها می کند. اما آن خواهد بود که به عملکردی قدیمی و پست، حقی نامحدود داده شود، که همانطور که -لااقل در حد نظری- می دانیم نیچه چنین کرد. این نتیجه به هیچ وجه قابل تعمیم به شیلر نیست زیرا تا بدانجا که من مطلعم او در هیچ جا خود را آگاهانه به این تأثیر معرفی ننموده است. در مقابل، دستورالعمل او طبیعتی کاملا خام و ایده آلیستیک دارد که کاملا با روح زمانه خود هماهنگ است که هنوز با بی اعتمادی عمیق به طبیعت انسان و حقیقت انسانی که به بدی پیرامون دوران انتقاد روانشناسی که توسط نیچه شروع شد، تباه نشده بود.
1.passive
144 اگر از این عبارت، احساس خاص پست بودن را که ویژگی درونگراست جدا کنیم و به آن این حقیقت را که "دنیای بزرگ ایده ها" آنگونه که که برونگرا، خود، تحت فرمان اوست توسط برونگرا کنترل نمی شود بیفزاییم، در آن صورت گله مندی شیلر تصویری روشن از فقری است که متمایل است به عنوان نتیجه رویکردی ضرورتا تئوریک(1) رشد نماید.
1.abstract
145 نتیجه بعدی از رویکرد تئوریک(1) بخش آگاه و آنکه اهمیتش در ضمن بیان ما آشکارتر خواهد شد، آن است که بخش ناخودآگاه در حد رویکردی جبرانگر رشد می کند. زیرا که هرچه رابطه با آبجکت توسط انتزاع(2) محدودتر گردد،(زیرا "تجربیات" و "قوانین" بیش از حدی تولید شده اند) کاری برای آبجکت با فشار بیشتری در ناخودآگاه و این امر در نهایت خود را در بخش آگاه به عنوان ارتباط (3) لذتبخش و اجباری نشان می دهد. سپس رابطه لذتبخش با آبجکت جای خود را به دلیل انتزاع، به رابطه ای احساسی که مفقود و یا سرکوب است می دهد. در نتیجه شیلر به طوری ویژه حواس، و نه احساسات را، به شکلی ویژه به طریق الهی می داند. ایگوی او از تفکر استفاده می کند اما محبت او، یعنی احساسات او، از احساس طبیعی استفاده می کند. بنابراین برای او جدایی میان روحانیت در شکل تفکر و لذت حسی در شکل محبت یا احساس است. برای برونگرا، این وضعیت برعکس است: رابطه اش با آبجکت بسیار گسترده شده است اما دنیای ایده هایش حسی و واقعی است.
1.abstracting
2.abstract
3.tie
146 احساس لذتبخش و یا احساسی که در حالت لذبتخش حاضر است، جمعی است. تولید ارتباط و یا تمایلی (1) می کند که بر آنچه همیشه شخص را در حالتی از participation mystique می گذارد، یعنی وضعیتی از هویت جزئی با آبجکت احساس شده تأثیر گذارد. این هویت خود را در وابستگی ای اجباری به آبجکت نشان می دهد که متعاقب آن، بعد از دوری باطل، در درونگرا موجب افزایشی از انتزاع می شود که به قصد منسوخ نمودن حالت وابستگی مشقت بار و اجباری که فراخوانده شده ایجاد شده است. شیلر این ویژگی احساس لذتبار را تشخیص داد:
عبارت شیلر: مادامی که انسان صرفا حس می کند، صرفا می خواهد و از صرف اشتها عمل می کند، چیزی جز جهان نیست.
اما زمانی که درونگرا نمی تواند به حالت نامعین انتزاع ادامه دهد تا از متأثر شدن فرار نماید، خود را نهایتا در مجبور به شکل بخشی به امور خارجی می بیند. شیلر ادامه می دهد:
عبارت شیلر: بنابراین برای اینکه صرفا دنیا نباشد، بایستی که صورت را به ماده مبدل سازد، بایستی همه امور درونی را بیرونی نماید و هر چیز را در خارج شکل دهد. هر دو کار در صورت برآورده شدن کاملشان، منجر می شود به ایده الوهیتی که من از آن آغاز نمودم.(پاورقی شماره 45 کتاب)
1.proneness
147 این قضیه مهمی است. فرض کنیم که شیءای که به گونه لذتبخش حس گردیده است یک انسان باشد – آیا او این دستورالعمل را قبول خواهد کرد؟ آیا به خود اجازه خواهد داد که شکل داده شود با وجود آنکه شخصی که او بدان وابسته است مخلوق خودش باشد؟ انسان یقینا درخواست شده است که نقش خدا را در مقیاسی کوچک بازی کند، اما نهایتا حتی امور بیجان هم برای وجودشان حقی الهی دارند و دنیا بی نظمی اش را در زمانی بسیار قدیم متوقف نموده است، در آن وقتی که انسانهای نخستین شروع به تیز کردن سنگها نمودند. در حقیقت تعهدی مشکوک می بود اگر هر درونگرا می خواست که دنیای محدود ایده هایش را بیرونی کند و برطبق آن، دنیای بیرونی را شکل بخشد. چنین تلاشهایی هر روز رخ می دهند اما شخص تحت این خدایگونگی رنج می برد- و جا دارد که برنجد.
139 رویکرد انتزاعی(1) متکی به خود(2) آشکار است؛ حتی قانون عالی رفتار گردیده است. هر اتفاقی باید به یکباره به حد تجربه برسد و از مجموع این تجربیات، به سرعت قانونی برای همه زمانها باید ظهور یابد؛ با وجود اینکه رویکرد دیگر- که هیچ رخدادی نباید تجربه شود مبادا که قوانینی ایجاد نماید که باعث تعویق آینده گردد - به همان اندازه انسانی است.
1.abstraction
2.self-contained
140 در مجموع در تعامل با رویکرد شیلر مبنی بر آنکه نمی تواند درباره خدا به عنوان شدن تصور داشته باشد، بلکه به عنوان موجود ازلی؛ از اینرو با شهود اشتباه ناشدنی اش "مشابه خدا بودن" حالت ایده آل درونگرا را تشخیص می دهد:
عبارت شیلر: انسان که در کمال خود تصور می شود مطابق همان امر وحدت یگانه ای است که در میان امواج تغییر تا ابد به همان صورت باقی می ماند....(پاورقی شماره 38کتاب) بلاشک انسان حامل استعداد نهفته الهی در درون خود می باشد.(پاورقی شماره 39 کتاب)
141 این تصور از طبیعت خدا به شکل ناقصی با تجسم مسیحی آن و با دیدگاه های مشابه نوافلاطونی آن از مادر خدایان و پسرش است که به عنوان خالق موجودات نازل می شود.( مقایسه کنید با مباحثه ژولیان و آپوستات (1) درباره مادر خدایان در جلد اول مجموعه آثار، صفحات 462به بعد) اما آشکار است که این عملکردی است که شیلر آن را دارای والاترین ارزش، الهی بودن، می داند: این استواری ایده ایگوست. ایگویی که خود را مجرد می سازد(2) از افکتیویتی برای او مهمترین چیز است، که در نتیجه این ایده ای است که او اغلب تمیز داده است، همانطور که موردی است که با هر درونگرا ست. خدای او، یعنی بالاترین ارزش او، تجرد و حفاظت از ایگوست. برعکس برای برونگرا، خدا تجربه آبجکت است، ظهور کامل در واقعیت؛ از اینرو خدایی که انسان گردید، برای او دلچستر است تا قانونگزاری تغییرناپذیر و ابدی. تذکر مختصر این امر مناسب است که این نظرات تنها برای روانشناسی آگاه تیپها معتبر است. در مورد ناخودآگاه، روابط برعکس هستند. شیلر به نظر می رسد که دارای اطلاع مختصری از این امر بوده است: با اینکه او با بخش آگاه ذهن خود معتقد به خدایی با وجود تغییرناپذیر است، با اینحال راه الوهیت برای او از طریق حواس، توسط افکتیویتی، از طریق فرایند زنده تغییر آشکار می شود. اما برای او این امر، عملکردی با اهمیتی ثانویه است و تا حدی که آن را با ایگوی خود تشخیص می دهد و آن را از تغییر انتزاع (2) می کند، رویکرد آگاه او همچنین کاملا انتزاعی می شود در حالیکه افکتیویتی اش، یعنی ارتباطش با آبجکت، ضرورتا و به تدریج به حالت ناخودآگاه مبدل می شود.
1.Julian and Apostate
2.abstract
142 از رویکرد انتزاعی آگاه که در دنباله روی از ایده آلش از هر رویدادی تجربه می سازد و از مجموعه تجربه ها قانون می سازد، محدودیت و بینواسازی خاصی حاصل می شود که ویژگی درونگراست. شیلر این امر را به وضوح در رابطه با گوته احساس نمود، زیرا که احساس نمود که طبیعت برونگراتر گوته امری است که به گونه آبجکتیو در تقابل با خود او قرار دارد.(پاورقی شماره 41 کتاب) گوته آشکارا درباره خود می گوید:
عبارت گوته: از جهت فکری، رئالیست بدمشربی هستم زیرا که قادرم که از همه چیزهایی را که خود را به من عرضه می دهند، هیچ کدام را تمنا نکنم و چیزی همراه آنها را هم نخواهم. من هیچ نوع تمایزی میان آبجکتها بیش از آنکه آیا برایم جالب هستند یا نه، قائل نمی شوم.(پاورقی شماره 42 کتاب)
گوته با توجه داشتن به اثری که از شیلر گرفته است، به گونه ای بسیار ویژه می گوید:
عبارت گوته: اگر من به عنوان نماینده آبجکتهایی به تو خدمت کرده باشم، تو مرا در مشاهده بیش از حد دقیق اشیای خارجی و روابطشان تا خودم راهبری کرده ای. به من آموخته ای که به چندین جنبگی درون انسان با انصاف بیشتری بنگرم.(پاورقی شماره 43)
143 به عبارت دیگر، شیلر در وجود گوته حسی از شکوه تشدید یافته و یا طبیعت خودش(خود شیلر) را می یابد ، در عین اینکه متوجه تفاوتها نیز هست. او این امر را در عبارت زیر بیان می دارد:
عبارت گوته: مرا ماده عظیمی که ارزش ایده را دارد، ندان زیرا که من آن را در وجود توست که می یابم. نیاز و تلاش من آن است که از امری ناچیز، چیز بزرگی بسازم و اگر زمانی متوجه فقر من در همه آنچه انسانها دانش اندوخته(1)اش می خوانند، احتمالا خواهی فهمید که از بعضی جهات موفق بوده ام. زیرا محدوده ایده هایم کم اندازه تر است، من آن را سریعتر و پرتعدادتر عبور می دهم و به آن دلیل می توانم با تولید از میان قالب یک تنوع که جایش در محتوا خالی است، استفاده بهتری از آنچه نقدا در اختیار دارم بکنم. کوشش تو در این راه است که جهان وسیع ایده ها را ساده کنی در حالیکه من به دنبال تنوعی برای دارایی های کوچکم هستم. تو برای سلطنت یک مملکت داری و من تنها تعدادی ایده به شکل خانوار که مایلم آن را به دنیایی کوچک گسترش دهم. (پاورقی شماره 44 کتاب)
1.acquired knowledge
136 اما تمایل چندانی ندارم که ارزشی برای اشارات فلسفی شاعر قائل شوم، زیرا او از عقل به عنوان ابزاری گمراه کننده بهره می برد. آنچه را که عقل می تواند به دست بیاورد قبلا در این مورد به دست آمده است؛ [عقل،] پرده از مغایرت میان خواسته و تجربه برداشته است. بنابراین پافشاری برای یافتن راه حلی از نوع تفکر فلسفی برای این تعارض(1)، کاملا بی فایده است و حتی اگر سرانجام راه حلی یافت شود، مانع واقعی باز روی در روی باقی خواهد بود، زیرا که راه حل در صورت تفکر درباره آن و یا کشف حقیقتی عقلانی وجود ندارد بلکه در یافتن راهی است که زندگی واقعی بتواند قبولش کند. هیچگاه نبوده است که فاقد پیشنهادات و دستورات حکیمانه بوده باشیم. (هرگاه نیاز به آن ابراز میشد،(2)) انسان بهترین فرصت را برای دستیابی همه گونه پیشرفت در زمان فیثاغورث داشته بود. به آن دلیل است که پیشنهادات شیلر را نباید به معنی حقیقی کلمه اش حمل نماییم بلکه همانطور که قبلا گفته ام بایستی آن را نمادین بدانیم که مطابق تمایلات فلسفی شیلر در پوشش مفهومی فلسفی ظاهر می گردد. به گونه ای مشابه، "روش متعالی"(3) که شیلر وارد آن می شود، نباید استدلالی انتقادی که بر پایه دانش بنا شده است، محسوب گرد، اما به شکل نمادین همان کاری را که یک انسان همواره در هنگامی که به مانعی برخورد می کند که با استدلال نمی توان آن را برطرف نمود و یا هنگامی که خود را با وظیفه ای حل ناشدنی مواجه می بیند، انجام می دهد. اما به منظور یافتن و عمل مطابق این روش، باید ابتدا برای مدتی طولانی به بررسی جهات متضادی که راه سابقش از آن منشعب شده بود، بپردازد. مانع، سدی در مقابل رود زندگیش ایجاد می نماید. هرجا که مسیر لیبیدو مسدود شود، متضادهایی که سابقا در مسیر مستقیم زندگی همراه یکدیگر بودند، از هم جدا می شوند و از آن پس مانند دو خصم که آماده نبرد هستند با یکدیگر مواجه خواهند شد. بعد از آن، خود را با تنشهای طولانی مدت خسته می کنند که رویدادهای درون و نیز نتیجه آن قابل پیش بینی نیست و از انرژی ای که به نفع آنها باخته شده است، آن امر سومی تولید می شود که آغاز گر راه جدید است.
1.contradiction
2.if it were only a question of that
3.transcendental way
137 در تطابق با این قانون، شیلر اکنون خود را به آزمونی عمیق از طبیعت امور موثر متضاد می سپارد. مانعی که با آن روی در رو شویم، از هر نوع هم که باشد – تنها به این شرط که مشکل باشد – ناسازگاری میان هدف خودمان و آبجکت سرسخت به زودی به تنشی در درون خودمان منجر می شود. زیرا که در زمانی که می کوشم که آبجکت را تحت اراده خودم بگیرم، تمام وجودم تدریجا به ارتباط با آن کشیده می شود، که پس از ذخیره سازی شدید لیبیدو روی می دهد که مثل سابق، قسمتی از وجود مرا به درون آبجکت می کشاند. حاصل این امر آن است که شناسایی جزئی ای از قطعات خاصی از شخصیت من با ویژگیهای مشابهی در آبجکت صورت می گیرد. همینکه این شناسایی رخ دهد، تعارض به درون خود روان من منتقل می شود. این اتحاد ناخودآگاه با شخصیت (1)، که درباره تنش(2) با آبجکت روی می دهد مولد نزاعی(3) درونی است که باعث ضعف من دربرابر آبجکت و نیز آزاد شدن افکت ها(4) می شود که همواره حاکی از بی تعادلی درونی است. اما افکت ها نشان می دهند که در حال احساس خود هستم و در نتیجه در مقامی هستم - اگر نابینا نباشم- که توجهم را برای خودم به کار بگیرم و بیشتر درباره نقش متضادها را در روان خودم مطلع گردم.
1.introjection
2.conflict
3.discord
4.affects
138 این روشی است که شیلر اتخاذ می کند. تنشی(0) را که او می یابد، مابین State و individual نیست بلکه در ابتدای نامه یازدهم او آن را دوگانگی میان "شخص و شرایط" تصور می کند.(پاورقی شماره 35 کتاب) که به معنی ایگو و حالات افکت متغیر آن است. زیرا که در حالیکه ایگو دارای پایداری نسبی است، مرتبط بودن(1) آن و یا متمایل بودن (2)آن به افکت متغیر است. بنابراین شیلر تلاش می ورزد که تنش(0) را در عمقش درک کند و در حقیقت یک طرف آن عملکرد ایگوی آگاه است، در حالیکه طرف دیگر آن رابطه ایگو با عملکرد جمعی می باشد. هر دوی این تعیین کننده ها در روان(3) انسان ذاتی هستند. اما تیپهای مختلف هر کدامشان این حقایق اساسی را به گونه ای مختلف در می یابند. برای تیپ درونگرا ایده ایگو عبارت از تذکر(4) مستمر و مسلط آگاه است و برای نقیض آن عبارت از مرتبط بودن(1) و یا متمایل بودن (2) به افکت است. برعکس برای برونگرا، تکیه بیشتر بر دوام رابطه او با آبجکت است و کمتر به ایده ایگو مربوط است. از اینرو مسأله برای او متفاوت است. همان گونه که ما ادامه تأملات(5) شیلر را دنبال می کنیم این نکته باید در ذهن متولد شود. مثلا هنگامی که او می گوید که "شخص" خود را در "ایگوی ازلی الثبوت(6) و تنها در آن" آشکار می کند(پاورقی شماره 36) این امر از دیدگاه درونگرا دیده شده است. از نقطه نظر برونگرا باید بگوییم که شخص خود را اساسا و تنها در امور مرتبطش(1) یعنی در عملکرد رابطه با آبجکت آشکار می کند. زیرا تنها برای درونگراست که "شخص" منحصرا معادل با ایگوست؛ درباره برونگرا این امر در درون افکتیویتی(7)آن و نه در ایگوی افکتد قرار می گیرد. ایگوی او همانند سابق، از اهمیت کمتری نسبت به افکتیویتی اش ، یعنی مرتبط بودنش(1) برخوردار است. برونگرا خود را در امری نوسانی و قابل تغییر، و درونگرا در امری ثابت می یابد. ایگو "ازلا ثابت" نیست کمترین مقدار آن در همه، که توجه کمی به آن می نماید. از طرف دیگر، درباره درونگرا اهمیت خیلی زیادی دارد؛ نتیجتا او از هر تغییری که به نوعی مسئول affect ایگو اش است شانه خالی می کند. affectively برای او می تواند امری یقینا دردناک(8) باشد، در حالیکه این امر برای برونگرا به هیچ وجه نباید از دست برود. شیلر به یکباره خود را در عبارت زیر، درونگرا نشانی می دهد:
عبارت شیلر: برای اینکه او در میان همه تغییرات، دائما خودش بماند، برای تبدیل هر ادراک به تجربه یعنی به یگانگی دانش، و برای تولید هر یک از ابرازاتش در زمانی که برای همیشه قانون باشد، این قانونی است که توسط طبیعت عقلانی برای او توصیه می شود(پاورقی شماره 37 کتاب)
0.discord
1.relatedness
2.proneness
3.psychology
4.note
5.reflections
6.eternally constant ego
7.affectivity
8.positively painful