انسان متمایل به ایده، ذاتا منطقی است؛ به این دلیل است که وقتی هر کاری گفته یا اجرا شود، او نه می تواند منطق کتاب را بفهمد و نه می تواند آن را تحسین کند. تعادلسازی تیپش او را، همانگونه که ما در ترتولیان می بینیم، شخصی با احساسات شدید می سازد، با وجود آنکه احساساتش هنوز تحت جادوی ایده هایش قرار دارد. در نقطه مقابل، انسانی که منطقی است، در اثر تعادلسازی، به همراه ایده هایش، تحت جادوی آبجکت باقی می ماند.
76 این واکنشها ما را به سایه سار اندیشه آبه لارد وارد می کند. راه حل سخت کوشانه او یکجانبه بود. اگر تضاد میان نومینالیسم و رئالیسم تنها مبحثی منطقی-عقلانی بود، علت اینکه هیچ امری بجز قاعده سازی نهایی تناقض آمیز، ممکن باشد غیر قابل فهم است. اما از آنجائیکه آن امر، کاملا تعارضی روانشناختی بود، یک قاعده سازی منطقی-عقلانی بایستی به تناقض ختم شود:
"بنابراین هم انسان و هم غیر انسان به درستی، گونه(1) خطاب شده اند." بیان منطقی-عقلانی در اصل از فراهم آوردن قاعده میانجی که برای طبیعت واقعی دو گرایش روانشناختی متضاد قابل قبول باشد عاجز است چراکه منحصرا از جهت انتزاعی منتج شده و فاقد همه تشخیصهای واقعیت ذاتی است.
1.Species
77 هر قاعده مندی منطقی-عقلانی، به هر اندازه که ممکن است کامل باشد، از تاثیر آبجکتیو اهمیت و فوریتش تهی می شود. بایستی این کار را بکند تا به هر قاعده مندی ای که هرقدر باشد برسد. اما در آن صورت تنها آن است که گم شده است که در دید شخص برونگرا، مهمترین چیز می نماید- رابطه با اشیاء. در نتیجه هیچ امکانی برای یافتن رضایت، روش میانجیگرانه ای با دنباله کردن این یا آن گرایش وجود ندارد و در عین حال حتی اگر ذهن او می توانست، انسان نمی تواند اینچنین تقسیم شده باقی بماند، برای آنکه شکاف، تنها موضوع فلسفۀ مغایر نیست، بلکه مسأله تکرار شونده هر روزۀ رابطه اش با خود و با جهان است. و به دلیل آنکه این امر اساسا مسأله جاری است، تفکیک نمی تواند با بحثی درباره جدلهای نومینالیست و رئالیست حل شود. برای رفع آن، به دیدگاه سوم و میانجیگرانه ای نیاز است. esse in intellectu فاقد واقعیت ملموس است، esse in re فاقد ذهن است. اما ایده و شیء(1) در ذهن انسان با یکدیگر جمع می شوند، که تعادل میانشان را برقرار می سازد. ایده معادل چه چیز خواهد بود اگر روان، ارزش جاری اش(2) را فراهم نکند؟ اگر روان، قدرت تعیین کننده حس-نظر (3) را از آن دریغ دارد، آن شیء چه ارزشی خواهد داشت؟
1.thing .۳ living value.۲ sense-impression
74 برای آبه لارد بایستی بیان نحوه کانسپتوالیسم آنقدر سخت بوده باشد که الزاما مجبور بوده آن را خارج از ضد و نقیض گوییها بسازد. فکر می کنم نوشته ای بر سنگ قبر او که در یک کتاب خطی در آکسفورد ثبت شده است، نگرشی عمیق به ذات تناقض بار تعالیم او باشد:
او آموخت که کلمات در ارتباطشان با اشیاء است که معنا می یابند و اینکه اشیاء را با مشخص نمودنشان بارز می کنند. او خطاها را درباره دسته ها و نوعها اصلاح نمود و تعلیم داد که دسته ها و گروه ها تنها مرتبط با کلمات هستند و بیان نمود که دسته ها و گروه ها جز عباراتی بی مغز چیزی نیستند.
بنابراین او اثبات کرد که "شیء زنده" و "شیء غیر زنده" هر دو از یک جنس هستند و "انسان" و "غیرانسان"، هر دو به درستی "گونه خطاب شده اند.
75 امور متضاد را به ندرت می توان بیان نمود. در غیر اینصورت از پارادوکسها، تا آن حد که او هنوز نیاموخته است که رویکرد شیء گرایش را متعادل سازد. انسانی که به ایده متمایل شده است، از نقطه نظر ایده درک می کند و واکنش نشان می دهد اما انسانی که متمایل به شیء باشد از نقطه نظر شیء درک می کند و واکنش نشان می دهد. نزد او، تجرد اهمیتی ثانویه دارد، زیرا که آنچه بایستی درباره اشیاء تصور شود، در نزد او نسبتا غیرضروری می نماید؛ در حالیکه برای گروه قبلی کاملا برعکس است. انسانی که به شیء متمایل است، ذاتا نومینالیست است – "طبیعت عبارتست از صدا و دود" (فاست) تا آن زمان که او هنوز نیاموخته است که گرایش خود به شیء را تعدیل کند. در صورتی که این امر اتفاق بیفتد و مقدمات ضروری برایش مهیا باشد، او به منطق دانی موشکاف مبدل خواهد شد که باریک بینی، روشمندی و دیرباوریش نظیری ندارد.
ما یک روانشناسی داریم، یک علم میانه داریم و این به تنهایی بر متحد کردن ایده و شیء بدون ایجاد فشار بر یکی از آندو، قادر است. این توانایی در خود ذات روانشناسی وجود دارد، با آنکه هیچ کسی نمی تواند مخالف این امر باشد که روانشناسی تا کنون در اجرای این وظیفه موفق بوده است. همانطور که ده رموسات می گوید:
آبه لارد سپس پیروز شد؛ چراکه علیرغم محدودیتهای جدی ای که در اتهامات در خصوص نومینالیسم یا کانسپتوالیسم بر او، که با یک نوشته دقیق انتقادی می تواند مشخص شود، وجود دارد، دید او واقعا نگاه مدرن در شکل نخستینش است. او پیشاپیش در این باره سخن می گوید و پیش بینی می کند، او وعده آن است. روشنایی ای که افق را در سحر نقره گون می کند، از آن ستاره ای است که هنوز قابل مشاهده است و قرار است به جهان نور دهد.(همان منبع، صفحه140)
73 اگر کسی وجود تیپهای روانشناختی و نیز این واقعیت را که درستی یک تیپ، غلط بودن دیگری است، نادیده انگارد در آن صورت است که کارهای آبه لارد برایش بجز یک سفسطه اسکولاستیک دیگر معنایی نخواهد داشت. اما اگر ما به وجود این دو نوع اعتراف کنیم، تلاشهای آبه لارد برایمان بسیار پراهمیت خواهد شد. او به دنبال جایگاه میانجیگری در sermo (گفتگو) بود که منظورش از آن خیلی "مذاکره جدی"، به عنوان قضیه ای رسمی که به معنای خاصی متصل شده باشد، نبود – در حقیقت، معنایی که مسلتزم چندین کلمه باشد برای اینکه معنایش ایجاد شود. او درباره verbum (صدای انسان) صحبت نمی کرد، چراکه در درک یک نومینالسیت این امر چیزی بجز vox (صدای انسان) که عبارت از یک flatus vocis (flatus به معنای وزش یا تنفس می باشد) است، نبود. در حقیقت، این امر بزرگترین یافته روانشناسی نومینالسیم در هر دو برهه باستان و قرون وسطی است که هویت ابتدایی، جادویی و اسطوره ای کلمه را با شیء منسوخ می کند – به آن شدت کامل برای تیپ انسان که جای پایش را نه در چیزها بلکه در انتزاع فکر از اشیاء دارد. افق دید آبه لارد آنقدر در حد خود شدیدا وسیع بود که امکان تسلط بر ارزش نومینالیسم را در این حس از او می گرفت. برای او کلمه در حقیقت vox بود اما همانگونه که او متوجه آن شد، sermo چیزی بیش از آن بود؛ حامل معنای ثابتی بود، عامل مشترک ، ایده، را شرح نمود – که در حقیقت درباره اش اندیشه شده و با ذکاوت درباره تشخیص داده شده است. در sermo مفهوم کلی وجود داشت و تنها در آن بود که چنین بود. این امر به سرعت قابل فهم بود، در نتیجه آبه لارد جزو نامینالیستها شمرده شد با اینکه این امر اشتباه بود زیرا امر کلی در نزد او واقعیت بزرگتری از vox داشت.
70 به نظر می رسد که اگر یکدلی با شیء خارجی(1) فرایند روانشناختی ای باشد که موجب شود تمایز شیء به چیزی بیش از تمرکز معمولا آشکار شود، و مانند آنکه تجرد از شیء، فرایند روانشناختی ای باشد که بیشتر بدین منظور طراحی شده است که چشم انسان را از تمایزات امور جزئی کور کرده، به شباهتهای عمومی معطوف سازد، که شالوده حقیقی ایده است. ترکیب یکدلی و تجرد، عملکردی تولید می کنند زمینه سازی مفهوم کانسپتوالیسم را می نمایند. در نتیجه بر پایه تنها عملکرد روانشناختی استوار است که هرگونه امکان همراه کردن نومینالیسم و رئالیسم را با یکدیگر در میانه راه دارد.
1.empathy into the object
71 با اینکه اسکولاستیکها می دانستند که چگونه در زمینه روح، حرفهای پرطمطراق و قلمبه ادا کنند، در آن زمان هنوز روانشناسی، که یکی از جدیدترین علوم است، وجود نداشت. اگر در آن زمان روانشناسی ای وجود می داشت، آبه لارد یقیناesse in anima ( در روح بودن) را در در روش میانه روی خویش لحاظ می کرد. ده رموسات به وضوح در عبارات زیر این امر را شناسایی می کند:
در منطق صرف، امور کلی تنها عباراتی از زبان عرف هستند. در فیزیک، که برای او نامحصور و نه تجربی است و وجودشناسی حقیقی او را تشکیل می دهد، دسته ها و گونه ها بر این پایه بنا شده اند که که در آن آغازها واقعا تولید و شکل یافته شده اند. در نهایت، میان منطق خالص و فیزیک او نوعی واسطه و یا علم میانه راه وجود دارد – که ما می توانیم آن را روانشناسی بخوانیم – که آبه لارد در آن بررسی می کند که مفهومهای ما چگونه به وجود می آیند و کل مسیر شجره نامه ای اشیا، تصویر یا نمادی از نظام طبقاتی آنان و وجود واقعیشان را به عقب باز می گردد.(همان منبع، صفحه112)
72 universalia ante rem (امور کلی ماقبل شیء)و post rem(ما بعد شیء)، هر چند هم که جامه اسکولاستیک خود را کنار نهاده و به شکل جدید ظاهر شده باشند، در همه قرون بعدی محل بحث بوده اند. به شکل اساسی آن امر همان مسأله قدیمی بوده است. گاهی پاسخ نهایی به سمت رئالیسم و گاه به سمت نومینالیسم تغییر جهت می داده است. پس از آنکه فلسفه آغازین قرن نوزدهم ، رأی نهایی را به نفع رئالیسم صادر کرده بود، علم گرایی آن قرن این مسأله را به جهت نومینالیسم سوق داد. جنبه های متضاد دیگر به آن اندازه دوران آبه لارد از هم جدا نیستند.
مکتوبات آبله راد، تا آنجائیکه که به بحث مربوط به امور کلی(1) مربوط می شود، مشکل و پیچیده هستند، زیرا که مولف مستمرا با توزین هر بحث و همه جهات وضعیت درگیر بوده. این امر دقیقا بخاطر این است که او هیچ یک از نقطه نظرات مقبول را درست نمی دانست، بلکه همیشه به دنبال فهم و آشتی دادن با نظر مخالف بود، نظریات او حتی توسط شاگردانش هیچگاه به درستی درک نشده است. عده ای او را به عنوان نومینالیست شناختند و بعضی دیگر رئالیست. این سوء فهم نهادین (2)است: بسیار ساده تر خواهد بود که از جهت یک تیپ خاص بیندیشیم، زیرا که آن است که می تواند منطقی و استوار بماند، تا اینکه به وقتی که بخواهیم از جهت هر دو تیپ بنگریم، چراکه حالت میانی مفقود است. رئالیسم هم همانند نومینالیسم، اگر با پشتکار دنباله گیری شود، به ادراک، وضوح، یکنواختی(3) می انجامد. اما توزین و تعادل دادن جهات متضاد به اغتشاش منجر می شود و تا آنجاییکه به تیپها مربوط است، به نتیجه گیری ای غیر رضایتمند، منجر می شود؛ چرا که راه حل کاملا رضایت بخش باشد نه به یک طرف و نه به طرف دیگر. دی رموسات از مکتوبات آبه لارد، سری کاملی از اظهارات تقریبا متناقض در یک موضوع، جمع آوری کرده است و چنین بانگ تعجب برآورده است که " آیا بایستی قبول کنیم که سر انسان می تواند چنین مجموعه وسیع و مغشوشی از تعالیم را در خود داشته باشئ؟ آیا فلسفه آبه لارد، آشفتگی است؟(همان منبع، جلد، ص119)
1.universals 2.characteristic 3. Uniformity
69 آبه لارد از نومینالیسم این حقیقت را اقتباس کرد که امور کلی، کلمات هستند به گونه ای که قراردادهای عقلی که توسط زبان بیان شده اند، و نیز این حقیقت که در واقع هیچ امر کلی نداریم بلکه همواره یک حقیقت منفرد است. او از رئالیسم این حقیقت را برگرفت که دسته ها و گونه ها، ترکیباتی از امور جزئی(1) و اموری بر طبق مشابهاتهای غیر قابل اعتراضشان هستند. حالت میانه، conceptualism می باشد. این امر به عنوان عملگری فهمیده می شود که امور جزئی را که مشاهده شده اند را درک می کند و آنان را بر طبق مشابهتشان به دسته ها و گونه ها و در نتیجه تکثر مطلق آنان را به وحدتی مرتبط تقلیل می دهد. اما هر قدر که تکثر و تنوع امور جزئی ممکن است مسلم باشد، وجود شباهتها، که ترکیبشان را در یک مفهوم ممکن می سازد نیز به همان میزان غیر قابل شک است. برای هر کسی که از لحاظ روانشناختی آن میزان باشد که اساسا شباهتهای امور را درک کند، مفهوم شامل از آغاز داده شده است، همانگونه که شده بود، خود به زور وارد واقعیت انکارناپذیر ادراک حسی می کند. اما برای کسی که از لحاظ روانشناختی آن میزان باشد که اساسا تفاوت اشیاء را درک کند، شباهت آن اشیاء به وضوح داده نشده است؛ آنچه او می بیند تفاوت آنهاست، که خود را با چنان واقعیتی بر او تحمیل می کند که شباهت بر دیگران تحمیل می کند.
1.individual objects