ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات ۶۳ و ۶۴

 

 

 

93        هیچیک از دو تئوری، قاعده تخیل (1) را قبول نمی کنند زیرا که تخیلات را به امر دیگری تقلیل می بخشند و با آنها صرفا به عنوان اظهاراتی رمزی(semiotic) برخورد می کنند.(پاورقی شماره 44 کتاب) در دنیای واقعی تخیلات معنایی بسیار بیشتر از آن دارند زیرا که در عین حال نشانه مکانیسم دیگر - برونگرایی سرکوب شده در درونگرا و درونگرایی سرکوب شده در برونگرا- نیز هستند. اما عملکرد(2) سرکوب شده ناخودآگاه است و در نتیجه رشد نایافته(3) نارس و قدیمی (4) می باشد. در این وضعیت، با سطح بالاتری از عملکرد آگاه نمی تواند یکی شود. طبیعت غیرقابل قبول تخیل عمدتا از این خاصیت ناشناخته ناشی می شود: عملکرد ناخودآگاه. تخیل(6)برای هر کسی که اصل راهنمایش(5) تطابق با واقعیت خارجی است، به این دلایل امری نکوهیده و بی فایده است. و با این حال می دانیم که هر ایده خوبی و هر کار خلاقانه ای زاییده تخیل است و منابعشان در آنچه کسی ممکن است راضی باشد که تخیل کودکانه(7) بخواند، وجود دارد. نه فقط شخص هنرمند بلکه هر انسان خلاقی بیشتر از هر چیز در زندگی خود به تخیل مدیون است. قانون پویای(8) تخیل عبارتست از "بازی" که یکی از ویژگیهای کودکان نیز هست و در تناقض با کار جدی رخ می نماید. اما بدون این بازی با تخیل هیچ کار خلاقانه ای هنوز خلق نشده است. بدهی ما به تخیل غیرقابل محاسبه است. به این دلیل، ساده اندیشانه خواهد بود اگر تخیل را با توجه به ذات پرمخاطره و قبول ناشدنی اش، امری کم ارزش بدانیم. نبایستی فراموش شود که تنها در تخیل است که بالاترین ارزش انسان امکان وجود دارد. عمدا می گویم "امکان دارد" زیرا از سوی دیگرتخیلات نیز بی ارزش هستند از آنجائیکه در شکل خام خود، دارای هیچ گونه ارزش دست یافتنی نیستند. به منظور خارج نمودن گنجینه های موجود در آنها، بایستی  یک مرحله دیگر رشد داده شوند. اما این رشد توسط تحلیلی ساده از ماده تخیل به دست نمی آید؛ به ترکیبی نیز نیاز دارد که توسط روشی سازنده انجام شده است.(پاورقی 45 کتاب)

1.principle of imagination

2.function

3.undeveloped

4.archaic

5.guiding principle

6.imagination

7.infantile fantasy

8.dynamic principle 

ترجمه پاورقی شماره 44: من عمدا واژه "semiotic"، و نه "symbolic" به کار بردم. آنچه را که فروید symbol می داند، چیزی ورای نشانه(sign) در نزد فرایندهای غریزی ابتدایی نیست. اما یک symbol بهترین بیان ممکن از امری است که بجز با مشابهتی کمابیش یکسان، قابل شرح نیست.

94        سوال حل نشده ای باقی می ماند که آیا ممکن است تقابل میان این دو دیدگاه از جهت عقلانی با رضایت حل شود؟ با وجود اینکه از یک جهت(1) تلاش آبه لارد بایستی با اهمیت شمرده شود، اما در عمل هیچ اثر شایان ذکری از آن نتیجه نشده است زیرا که او قادر به برقراری هیچ اصل واسطه گرایانه روانشناختی میان کانسپتوالیسم( و یا همان "سرمونیسم" (2) که عبارتست از نسخه ای تجدیدنظر شده و کلا یکجانبه و عقلگرا) و میان مفهوم لوگوس(3) نبوده است. لوگوس، که یک واسطه بود، مسلما این مزیت را بر سرمو دارا بود که در شکل انسانی خود، به اشتیاقات غیرعقلایی انسان عدالت ورزید.

1.sense

2.sermonism

3.Logos

95        اما من نمی توانم خود را از این عقیده خلاص نمایم که ذهن مستعد آبه لارد، که بله و خیر (1) بزرگ زندگی را کاملا درک نموده است، از کانسپتوالیسم تناقض آمیز خود خرسند مانده باشد و تلاش خلاق دیگری را ترک کرده باشد، اگر نیروی اجبارگر اشتیاق، او را در طی سرنوشت غم انگیزش رها نکرده باشد. در تأیید این امر تنها نیازمندیم که کانسپتوالیسم را با آنچه فلاسفه بزرگ چین، لائوتسه و چوانگزه(2)، و یا شیلر(3) شاعر درباره عینا همین مسأله بیان کرده اند مقایسه نماییم.

1.Yea and Nay

2.Lao-tzu and Chuang-tzu

3.Schiller

5. جدل میان لوتر و زوینگلی پیرامون مراسم عشای ربانی

در میان امور اخیر مورد تنازع که ذهن انسان را به جوشش واداشته است، یعنی پروتستانیزم و جنبش اصلاح دینی بایستی بیشترین توجه ما را به خود جلب کند. این پدیده به تنهایی از چنان پیچیدگی ای برخوردار است که به منظور آنکه به سوژه ای برای بررسی تحلیلی مبدل شود، در ابتدا باید به قطعات زیادی از فرایندهای روانشناختی تقسیم شود. اما این امر خارج از توان من است. بنابراین بایستی به این امر رضایت می دهم که جزئی از آن جدال بزرگ را که عبارت از جدل میان لوتر و زوینگلی(1) پیرامون مراسم عشای ربانی است  را انتخاب کنم. عقیده دینی تبدیل نان و شراب به گوشت و خون(2) که سابقا ذکر شد، توسط شورای کلیسایی لتران(3) در سال 1215 تصویب شده بود و از آن پس، جزئی از عقیده دینی قرار گرفت که رشد و نمای لوتر در آن سنت صورت گرفت. با وجود اینکه یک مراسم و اجرائات خاص آن اهمیت رستگاری بخش آبجکتیوی دارند عقیده ای کاملا غیر ایونجلیک است(4) اما از آنجائیکه حرکت ایونجلیک دقیقا بر ضد ارزشهای نهادهای کاتولیک سو گرفته بود، با این حال لوتر از اینکه خود را از اثر لذتبخش و موثر فوری در تبدیل نان و شراب آزاد نماید، ناتوان بود.

1.Luther and Zwingli

2.dogma of transubstantiation

3.Lateran Council 

unevangelical.۴

صفحات ۶۱ و ۶۲

  

 

89            رویکرد علمی در هر دو دیدگاه فوق الذکر بر این پایه است که هر چیز را در حد اصلی که خود قائل به آن هستند تقلیل دهند، و سپس استدلالات مربوطه در پی آن می آید. در مورد تخیلات این عملیات مشخصا به سادگی قابل انجام است زیرا که تخیلات، برخلاف عملکرهای خودآگاه، به واقعیت تطابق ندارند و در نتیجه دارای موجودیتی (1) با گرایش آبجکتیو نیستند، اما تظاهرات کاملا غریزی و گرایشات کاملا ایگویی دارند. هر کس که دیدگاه غریزه را بپذیرد بدون هیچ مشکلی می تواند "تحقق آرزو" و "آرزوی کودکانه" و "میل جنسی سرکوب شده" را در آنها کشف نماید. و کسی که دیدگاه ایگو را می پذیرد، می تواند دقیقا به همان سادگی آن اهداف ابتدایی مورد نظر را با امنیت و تمایز میان ایگو و غرایز کشف نماید  زیرا که تخیلات محصولاتی هستند که مابین ایگو و غرایز نقش میانجیگرانه ای به عهده دارند. بنابراین شامل عناصری از هر دو طرف هستند. تفسیر یک طرف همواره تا حدی اجباری و دیگری دلخواهانه است زیرا یک طرف همیشه سرکوب شده است. اما حقیقتی قابل شرح به طور کامل رخ می نماید؛ اما تنها حقیقتی است جانبدارانه که نمی تواند مدعی کلیت اعتبار شود. اعتبارش تنها تا محدوده اصلش کشیده شده است. اما در قلمرو اصل دیگر، نامعتبر است.

1.characteristic

 90        روانشناسی فرویدی با ایده ای اصلی ویژگی یافته است که عبارتست از سرکوبی تمایلات آرزویی ناسازگار(1). انسان به عنوان دسته ای از آرزوهایی که تنها به شکل محدودی با آبجکت وفق پذیرند. مشکلات عصبی انسان با این حقیقت مرتبط است که تأثیرات محیطی، تحصیلات و شرایط آبجکتیو، کنترل قابل توجهی بر اظهار آزادانه غریزه می نمایند. تاثیرات دیگر، که ایجاد کننده تعارضات اخلاقی می باشند یا از نوع فیکسیشن های نوزادی(2) که در آینده زندگی فرد تاثیر منفی دارند(3) هستند، از پدر و مادر ناشی می شوند. خلق غریزی اصیل مأخذی مبنایی است که دستخوش تغییرات ناراحت کننده می شود که اکثرا توسط تأثیرات آبجکتیو ایجاد شده اند؛ بنابراین به نظر می رسد که راه حل ضروری، نامحدودترین نحوه اظهار غریزه  از جهت آبجکتهایی باشد که به درستی انتخاب شده باشند. در طرف دیگر، ویژگی روانشناسی آدلر، مفهوم بنیادی (4)تفوق بر ایگو است. انسان به گونه ای ابتدایی به شکل ایگو محور(5) رخ می نماید، که نبایستی تحت هیچ شرایطی تابع آبجکت باشد. در حالی که اشتیاق فراوان به آبجکت، فیکسیشن بر آبجکت، و طبیعت ناممکن برخی تمایلات برای آبجکت، برترین نقش را در دیدگاه فروید بازی می کند، در دیدگاه آدلر همه چیز به تفوق سابجکت کشیده شده است. نظر فروید درباره سرکوب غریزه از جهت آبجکت متناظر است با مصونیت(6) سابجکت در نظر آدلر. راه درمان از نظر آدلر عبارتست از زدودن مصونیتی که سابجکت را در انزوا نگه داشته است و از نظر فروید عبارتست از زدودن سرکوبی که باعث می شود آبجکت دست نایافتنی شود.

1.repression of incompatible wish-tendencies

2.infantile fixation

3.compromise later life

4.central

5.ego-point

6.security

91        در نتیجه فرمول اساسی در دیدگاه فروید عبارتست از تمایلات جنسی، که قویترین ارتباط را میان سابجکت و آبجکت اظهار می دارد؛ در نظر آدلر، این قدرت سابجکت است که او را به شدیدترین وجهی در مقابل آبجکت محافظت می کند و انزوایی تسخیر ناپذیر برای او تضمین می کند که همه ارتباطات را از میان می برد. فروید علاقمند بود که که جریان بدون اختلال غریزه به سمت آبجکت را تضمین کند؛ آدلر علاقمند بود که طلسم محنت بار آبجکت را بشکند تا ایگو را از خفگی در زره محافظ خودش نجات دهد. دیدگاه فروید، ضرورتا برونگرایانه است و دیدگاه آدلر درونگرایانه. تئوری برونگرایانه، تیپ برونگرا را خوب می داند و تئوری درونگرایانه تیپ درونگرا را. از آنجا که یک تیپ خالص، محصولی از یک رشد کاملا یکجانبه است، لاجرم بی تعادل هم هست. تأکید بیش از حد(1) بر یک عملکرد(2) به سرکوب عملکرد دیگر منجر می شود.

1.overaccentuation

2.function

92        روانشناسی تحلیلی برای زدودن این سرکوب ناتوان است دقیقا تا آن حد که روشی را که به کار می گیرد متناسب با تئوری تیپ خود درمانجو جهت داده شده است. بنابراین شخص برونگرا، متناسب با این تئوری،  تخیلاتی را که از ناخودآگاهش بر می خیزد را به محتوای غریزی (1)تقلیل خواهد داد در حالیکه شخص درونگرا آن تخیلات را به اهداف قدرتی خودش تقلیل می دهد. آنچه از چنین تحلیلی حاصل می شود صرفا باعث افزودن بی تعادلی موجود می گردد. این نوع تحلیل اساسا تیپ موجود را تقویت می بخشد و هر فهم متقابل دو تیپ را در وضعیتی ناممکن هستند قرار می دهد. در مقابل، شکاف از جهات درونی و بیرونی عریض می شود. افتراقی درونی رخ می دهد، زیار که اجزاء عملکردهای (2) دیگر که در تخیلات ناخودآگاه، رویاها و غیره به سطح می رسند، هر دفعه از ارزششان کاسته می شود و دوباره سرکوب می شوند. به این دلایل است که هنگامی که فلان منتقد، به نقد دیدگاه های فروید می پرداخت نظراتش به تأیید مخاطبان می رسید تا آنجائیکه نظرات فروید را دیدگاهی نوروتیک دانست، که رگه هایی از عناد در این سخن او، بجز دور نمودن ما از وظیفه مان در توجه جدی به مسأله، هیچ حاصلی ندارد. دیدگاه های فروید و آدلر به اندازه ای یکسان، یکجانبه هستند و هر کدام مشخصه ای تنها برای یکی از تیپ ها هستند.

1.instinctual content

2.functions

صفحات ۵۹ و ۶۰

  59

 

 

 60

86        اگر روانشناسی برای ما تنها یک علم بماند، وارد زندگی نخواهیم شد – تنها به هدف مطلق علم خدمت می کنیم. آن مطمئنا ما را به قدردانی از موقعیت آبجکتیو فرا می خواند اما همواره با هر هدف دیگری جز خودش ضدیت می ورزد. عقل در حبس خود می ماند دقیقا تا آن زمانی که برتریش را با رضایت، با محترم شمردن ارزش اهداف دیگر قربانی نکند. از همان قدمی که آن را از خود بیرون می آورد و اعتبار جهانیش را حاشا می کند، کوچک می شود، زیرا که از دیدگاه عقل، امور دیگر، چیزی بجز تخیل نیست. اما کدام امر بزرگی است که پا به عرصه وجود گذاشته است و در ابتدا تخیل نبوده است؟ همانگونه که عقل(1)  به سفتی به هدف مطلق علم می چسبد، خود را از سرچشمه های زندگی محروم می کند. تخیل برای آن بجز رویای آرزوها چیزی نیست و در اینجا همه آن تنزل تخیل که برای علم خیلی خوشایند و ضروری است، ابراز شده است. علم به عنوان امری که غایتش در خودش است، چنان طولانی حتمی الوقوع است که رشد علم تنها موضوع مهمی است مطرح است. اما این امر وقتی که سوالی از خود زندگی و تقاضامند توسعه باشد، به یکباره شر می شود. بنابراین سرکوب تخیل بی مهار، ضرورتی تاریخی در فرایند فرهنگ مسیحیت بود، دقیقا همان طور که ضروری بود، اما به دلایل مختلف، تخیل بایستی در دوران علوم طبیعی ما سرکوب شوند. نبایستی فراموش شود که تخیل خلاق، اگر تنها توسط مرزهایی مهار نشود ممکن است که به بالاترین مراتب انحطاط برسد. اما این مرزها هرگز محدودیتهای ساختگی نیستند که توسط عقل یا احساسات عقلانی تحمیل شده باشند؛ حدودی هستند که از ضرورت و واقعیت انکارناپذیر تعیین شده اند.

1.intellect

87        وظایف هر دورانی با دوران دیگر تفاوت دارد و تنها در حرکت قهقرایی است که ما می توانیم یقینا تشخیص دهیم که چه باید انجام می شد و چه چیز نبایستی انجام می شد. در حال کنونی تعارض عقاید همواره باعث درگیری می شود زیار که "جنگ پدر همه چیز است"(پاورقی 43کتاب) تاریخ به تنهایی در این باره تصمیم می گیرد. حقیقت امری ازلی و ابدی نیست، بلکه برنامه ای است که بایستی پیاده شود. هر چه حقیقتی بیشتر "ازلی و ابدی" باشد، بیشتر از حیات خالی می شود و بی ارزشتر می شود؛ چیزی بیش از این به ما نمی گوید زیرا بدیهی است.

88         اینکه تخیل چگونه توسط روانشناسی ارزیابی می گردد تا آن حدی که این امر به تنهایی علم می ماند، توسط دیدگاه های مشهور فروید و آدلر شرح شده است. تفسیر فروید، تخیل را در حد فرایندهای سببی و ابتدایی و غریزی تقلیل می دهد. تصور آدلرآن را در حد اهداف ابتدایی و انتهایی ایگو تقلیل می دهد. دیدگاه فروید، روانشناسی غریزه است و دیدگاه آدلر روانشناسی ایگوست. غریزه پدیده بیولوژیکی غیر انسانی است. روانشناسی ای که بر پایه غریزیه بنا شده است بایستی به واسطه طبیعت خاص خود از ایگو غفلت نماید، از آنجائیکه ایگو وجودش را به principium individuationis یعنی به تمایزات فردی مدیون است که شخصیت پاره اش آن را از قلمرو پدیده های بیولوژیکی عام دور نگه می دارد. با اینکه فرایندهای غریزی بیولوژیکی هم به شکل گیری شخصیت کمک می کنند، اما فردیت لزوما از غرایز جمعی متفاوت نیست؛ در حقیقت، در بیشترین جهت ضدیت با آنان قرار می گیرد دقیقا همان طور که فرد وقتی از دید شخصیتی مورد توجه قرار می گیرد، همیشه از جمع متمایز است. ماهیت او دقیقا وابسته به این تمایز می باشد. هر روانشناسی ایگو بایستی لزوما مستثنی کند و از همین عنصر جمعی که به روانشناسی غریزه وابسته است چشم پوشی کند، چرا که به این وسیله که آن فرایند خاص که به وسیله آن ایگو از کشاننده های جمعی متمایز می گردد شرح داده می شود. عداوت مشخص میان طرفداران دو دیگاه از این حقیقت بر می خیزد که هر یک از آن دو دیدگاه لزوما از نظر کسر ارزش و احترام به دیگری می نگرد. تا آن زمان که اختلافات ریشه ای میان روانشناشی ایگو و روانشناسی غریزه تشخیص داده نشده است، هر یک از دو گروه بایستی طبیعتا تئوری مربوطه خود را دارای اعتباری جهانی بداند. آنها از اجرای این امر به خوبی توانایند اما به گونه ای که در نزد روانشناس ایگو بسیار شبیه به نفی تئوری اش می نماید. بنابراین ما در می یابیم که در تئوری فروید، "غرایز ایگو" (1) گهگاهی رخ می نمایند اما در بیشتر مواقع از موجودیتی بسیار ضعیف و محروم برخوردارند. در نقطه مقابل، در تئوری آدلر چنان به نظر می رسد که تمایلات جنسی دارای کمترین ارزش وسیله ای است که در هر صورت، به کار اهداف ابتدایی قدرت می آید. اصل آدلری عبارتست از محافظت از قدرت فردی که بر روی غرایز جمعی قرار گرفته است. در نظر فروید، این غریزه است که باعث می شود که ایگو به اهدافش برسد که در آن، ایگو تنها عملگری از غریزه می نماید.

1."ego-instincts"

صفحه ۵۸

 صفحه 58

 

بجای استفاده از واژه "تخیل خلاق" به همان اندازه درست است که بگوییم که در روانشناسی عملی از این دست، نقش اصلی به خود زندگی داده شده است؛ چرا که در حالی که بلاشک تخیل است، زایا و مولد، که از علم به عنوان یک ابزار استفاده می کند، تقاضاهای متعدد از واقعیت خارجی است که در مقام پاسخ، فعالیت تخیل خلاق را تهییج می کند. علم به عنوان غایت، در درون خود مطمئنا ایده آل بزرگی است، با این حال فرح دائمی موفقیت آن به همان اندازه "اهداف در خود" [غایتشان در خودشان است] رخ می دهد که علمها و هنرها وجود دارند. به طور طبیعی این امر به تفکیک و تخصص گرایی بالا در زمینه عملکردهای خاصی و مرتبط منجر می شود، اما همچنین به کناره گیری  آنها از جهان و زندگی هم مربوط است و نیز به تکثیر زمینه های تخصصی که به تدریج همه ارتباطها را با یکدیگر از دست می دهند. حاصل، ضعف و انجمادی است که نه فقط در زمینه رشته های تخصصی رخ می دهد بلکه در روان هر انسانی که خود را از دیگران متمایز کرده باشد یا به سطح متخصصین سقوط کرده باشد هم پیدا می شود. علم بایستی ارزش خود را برای زندگی نشان دهد؛ کافی نیست که خانم خانه(1) باشد، بلکه باید خدمتکار خانه(2) هم باشد. با چنین خدمتی او به هیچ وجه باعث ننگ خود نخواهد شد.

1.     mistress

2.     maid

85        با اینکه علم به ما فهم بی نظمی ها و  اختلالات روان را اعطا کرده است، که در نتیجه شایسته احترام عمیق ما برای موهبتهای عقلانی و ذاتی اش می باشد، با اینحال، اشتباه فاحشی نخواهد بود اگر که اتهامات فراوانی را متوجه آن بدانیم که آن را اساسا از وسیله بودن سلب صلاحیت می کند. زیرا زمانی که ما به تعاملات واقعی زندگی  از جهت عقل و علم، می پردازیم، ناگهان به نزدیکی موانعی می رسیم که از ورود ما به جنبه های دیگری که مانند عرصه های قبلی، از عرصه های واقعی زندگی هستند ممانعت می کنند. در نتیجه لاجرم بایستی قبول کنیم که عمومیت  ایده آل ما یک محدودیت است و اینکه به دنبال یک spiritus rector (روح به عنوان فرمانروا) بگردیم که ادعاهای زندگانی کاملتری را در سر دارد، می تواند در مقایسه با آنچه عقل صرف می تواند تعیین کند، به ما ضمانت بالاتری از عمومیت روانشناختی بدهد. هنگامی که فاوست فریاد می آورد که "احساس همه چیز است"، او تنها نقطه مقابل عقل را می گوید و در نتیجه کاری نمی کندجز آنکه در سمت دیگر قرار بگیرد؛ آن کمال زندگی و کمال روان خودش را که در آن احساسات و تفکرات در  اصل سوم و عالیتری، متحد هستند به دست نمی آورد. این اصل سوم، همانطور که من سابقا نشان داده ام، می تواند یا به عنوان هدفی عملی و یا به عنوان تخیلی خلاق که هدف را تولید می کند، فهمیده شود. هدف کمال نه از راه علم، که غایتش در خودش است ، قابل دستیابی است و نه توسط احساس، که فاقد قدرت تفکر است. یکی باید خود را کمک کار دیگری قرار دهد، با این حال ضدیت میان آنان چنان شدید است که به یک رابط نیاز دارند. این رابط سابقا در تخیل خلاق به ما داده شده است. آن، از هیچیک از تفکر یا احساس تولد نیافته است، چرا که عینا مادر هر دوی آنهاست، نه دارای خاصیتی دیگر، و  آبستن فرزندی است که هدف غایی اش اتحاد دهندگی این دو ضدیت است.

صفحه ۵۷

 صفحه 57 

 

83        چنین عبارتی که نقل گردید، به کمک عقیده عمومی، نشان می دهد که چگونه ناخودآگاه فردی با وجود اینکه به وضوح حقیقت را می گفت، طرد می شد. در تاریخ ذهن، علل خاصی برای این طرد وجود دارد که مجال طرح و شرح آن را در اینجا نداریم. بایستی به این حقیقت رضایت دهیم که ناخودآگاه سرکوب شده است. از لحاظ روانشناختی، سرکوب شامل صرفنظر کردن از لیبیدو می شود. در نتیجه لیبیدو ارتقائات و پیشرفتهایی در رویکرد آگاه یافت با این نتیجه که تصویر جدیدی از جهان به تدریج ساخته می شود. محاسن بی تردیدی که از این فرایند منتج می شود به شکل طبیعی بر استحکام رویکرد جدید می افزاید. در نتیجه باعث تعجب نخواهد بود که روانشناشی زمان ما با مشخصه رویکرد ناخوشایندی به ناخودآگاه همراه شده است.

84      فهم این امر آسان است که چرا همه علوم(1) دیدگاه های احساسات و تخیل را از خود جدا کرده اند و در حقیقت این امر برایشان کاملا ضروری بود که آن کار را بکنند.  آنها علومی هستند که صرفا به همان دلیل ایجاد شده اند. پس روانشناسی چه می شود؟ اگر آن هم علم محسوب شود باید همانگونه باشد. اما آیا می تواند در زمینه موضوع خود عدالت خرج دهد؟ هر علمی در غایت خود به دنبال قاعده مندی و بیان موضوعاتش در امور کلی(2) است؛ بنابراین روانشناسی می توانست، و در حقیقت همین کار را هم می کند، که فرایندهای احساسات، حس و تخیل را در فرم عقلانی کلی به دست دهد. این رفتار  مطمئنا حقوق دیدگاه عقلی انتزاعی(3) را برقرار می کند اما نه ادعاهای روانشناختی ممکن دیگر. آن ادعاها می توانند نگاهی صرف به روانشناسی علمی دریافت کنند. آنها نمی توانند به عنوان اصول علمی مستقل ظاهر شوند. علم در همه شرایط موضوعی عقلانی است و عملکردهای روانشناختی دیگر مانند آبجکت، تابع آن هستند. عقل، پادشاه مملکت علم است. اما وقتی علم قدم به سرزمین کاربردیش می گذارد موضوع از قرار دیگری می شود. عقل، که سابقا پادشاه بود، مبدل به وزیری صرف می شود که عبارت است از ابزاری که از لحاظ علمی پالایش شده است که هر چند صحیح است اما صرفا یک ابزار است و دیگر به خودی خود غایت نیست بلکه صرفا یک پیش شرط است. عقل و در کنار آن علم هم اکنون در خدمت هدف و قدرت خلاقه قرار گرفته است. با این حال، آن هنوز "روانشناسی" است با وجود آنکه دیگر علم نیست؛ روانشناسی است به معنای وسیعتر کلمه، فعالیتی روانشناختی از سنخ خلاق که در آن تخیل خلاقانه اولویت اول را دارد.

1.sciences    

2.abstractions

3.abstract