ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات ۷۴ و ۷۵

 

 

 

111       از صد و بیست سالی که از نگارش نامه های شیلر می گذرد، وضعیت در خصوص فرهنگ فردی از حالت بد تبدیل به بدتر شده است زیرا توجه فرد مصروف به محدوده بسیار بزرگتری از مشغولیتهای جمعی شده است و در نتیجه وقت فراغت بسیار کمتری برای رشد فرهنگ فردی باقی مانده است. از اینرو ما امروزه دارای یک فرهنگ جمعی بسیار پیشرفته هستیم که در سازماندهی بسیار قویتر از همه نمونه های پیشین است اما به همان علت، بسیار برای فرهنگ فردی آسیب زننده گردیده است. فاصله عمیقی بین آنچه یک انسان هست و آنچه نشان می دهد وجود دارد، و نیز بین آنچه او به عنوان یک فرد و آنچه به عنوان یک موجود اجتماعی هست وجود دارد. عملکرد او به بهای فردیتش رشد یافته است. اگر او برتر است، تنها معادل است با عملکرد جمعی اش؛ اما اگر نباشد با اینکه ممکن است عملکردی در جامعه به شمار آید، فردیتش کاملا در سطح عملکردهای سطح پایین و رشد نایافته است و اساسا رشد نایافته( نوعی از بربریت) است در حالیکه در مورد قبلی خود را به خشنودی فریب داده است مانند بربریت واقعیش. این یکجانبه گری بلاشک مزیتهایی برای جامعه به همراه داشته است که شایسته نیست دست کم گرفته شود و سبب ساز اموری گردیده که از هیچ راه دیگری قابل دستیابی نبوده اند، همانطور که شیلر به خوبی بیان می دارد: 

تنها با تمرکز بخشی به همه انرژی روحمان در توانی واحد، و جمع کردن کل هستیمان در قدرتی واحد، ما گویا بالها را به این توان فردی متصل می گردانیم و آن را با مهارت، به فضایی بسیار دورتر از محدوده ای که به نظر می رسد طبیعت برایمان قرار داده است، هدایت می کنیم.(پاورقی شماره 9 کتاب)  

 

112        اما این رشد یکجانبه بایستی ناگزیر به واکنشی منجر شود زیرا که عملکردهای سطح پایین سرکوب شده نمی توانند همین گونه تا ابد از شرکت در زندگی و رشد ما مستثنی شوند. زمانی خواهد رسید که این دسته بندی درونی در انسان برچیده خواهد شد به گونه ای که توسعه نایافتگان برای زندگی تضمین می یابند. 

 

113        تا بحال مشخص نموده ام که فرایند تفکیک در رشد فرهنگی غایتا سبب وقوع تفکیکی در عملکردهای اساسی روان می شود که خیلی ورای تفکیک تواناییهای فرد است و حتی به تدریج به محیط گرایش روانی عمومی نیز تجاوز می کند، محیطی که مدیریت روشی به کار گرفته شدن آن قابلیتها را انجام می دهد. در عین حال، فرهنگ باعث تمایزی در عملکرد می شود که بالفعل دارای قابلیت بهتری برای رشد از طریق وراثت است. در یک شخص، قابلیت اندیشه و در دیگری قابلیت احساس، که مشخصا متمایل به پیشرفت است و در نتیجه تحت اجبار تقاضاهای فرهنگی، خود را در درجه ای خاص از استعداد مطلوبی که طبیعت بالفعل در او قرار داده است مرتبط می کند. منظور از تربیت، آن نیست که عملکرد مورد نظر ادعای a priori(پیشینی) در خصوص توانایی و مهارت داشته باشد؛ برعکس، می توان گفت که آن پیش فرضی ظریف، و قابلی انعطاف دارد که مطابق آن قرار نیست همواره بالاترین ارزش فردی جستجو یا یافت شود بلکه فقط شاید بالاترین ارزش جمعی است که جستجو و یافت می شود زیرا این عملکرد برای هدفی جمعی تکامل یافته است. همانطور که سابقا گفته ام، ممکن هم هست که تحت عملکردهای مغفول، ارزشهای فردی بسیار والاتری پنهان گردیده باشد که علیرغم اهمیت جزئی آن برای زندگی جمعی، دارای بالاترین ارزش برای زندگی فردی باشند و در نتیجه ارزشهای ضروری ای هستند که می توانند زندگی فرد را با شدت و زیبایی ای که او به بیهودگی  در عملکرد جمعی اش به دنبال آن خواهد بود اعطا کنند. عملکرد تمایز یافته امکان وجودی جمعی را برای او تحصیل می دارد اما نه آن رضایت و joie de vivre (لذت شادمانه یا بدون دغدغه)را که رشد ارزشهای فردی به تنهایی می تواند بدهد. عدم حضور آن اغلب به عنوان فقدانی عمیق حس می شود و این جدایی مانند شکافی درونی است که می توان آن را با توجه به عبارات شیلر با زخمی دردناک مقایسه نمود. او در ادامه می گوید:

عبارت شیلر: بنابراین آنچه از راه تربیت جزء به جزء قوای انسان عاید دنیا(به عنوان یک کل) شده است هر قدر زیاد هم که باشد، این حقیقت قابل انکار نیست که افرادی وجود دارند که تحت لعنت این هدف جهانی رنج می بینند. اجسام ورزشکار یقینا به وسیله تمرینهای ژیمناستیک رشد می یابند اما زیبایی بدنی تنها از طریق بازی ملایم و آزادانه اعضاء است که ایجاد می شود. به همان شکل، کاربرد مجبرانه استعدادهای فردی یقینا باعث تولید انسانهای فوق العاده می گردد، اما تنها ملایم کردن آن است که باعث تولید انسانهای کامل و شاد می گردد. و در چه رابطه ای ما بایستی بایستیم در دوره های گذشته و آینده اگر کشت طبیعت انسان باعث الزام چنین قربانی ای شود؟ ما بهتر است برده های زرخرید انسانیت بوده باشیم، بهتر است در طی هزاران سال برای آن سختکوشی کرده باشیم و بایستی داغ آن نشان ننگین بردگی را بر طبیعت ناقص خود زده باشیم  - تا اینکه نسلی در آینده، خود را وقف رفاهی تن آسا برای محافظت از سلامت اخلاقی اش نماید و رشد آزاد انسانیتش را ارتقاء دهد! اما آیا واقعا انسان می تواند محتوم به سرنوشت نادیده انگاری خود از هر هدفی باشد؟ آیا طبیعت با طراحی های خود ممکن است قادر باشد که کمالی را که "خرد" برای ما تعیین کرده است از ما برباید؟ نادرست است که تربیت قوای فردی قربانی کردن کلیت آنان را الزام می بخشد ؛ و یا هر قدر زیاد که "قانون" طبیعت چنین تمایل نماید، "ما باید آزاد باشیم تا این تمامیت را در طبیعتمان را که هنر تخریبش کرده است، به وسیله  هنری والاتر اعاده نماییم."(پاورقی شماره 10 کتاب)

صفحات ۷۲ و ۷۳

  

 

 

108       دقیقا مانند باستانیان، با نیم نگاهی به رشد فردی، برای فراهم آوردن رفاه طبقه ای بالا تر توسط تقریبا فشار کامل اکثریت مردم عادی(رعایا و بردگان)، دنیای مسیحیت عینا با انتقال همین فرایند، تا حد ممکن، به فضای روانشناختی موجود در درون خود اشخاص، به وضعیت فرهنگ جمعی رسید – ممکن است کسی بگوید که آن را تا به سطح سابجکتیو بلند نمود. همانگونه که ارزش عمده افراد در عقیده مسیحی آن است که که روح ابدی باشند، دیگر برای اکثریت مردم کم مایه ممکن نبود که در حقیقت واقعی برای آزادی اقلیتی با ارزشتر تحت فشار باشند. در عوض، عملکرد باارزشتری در درون فرد بر عملکردهای کم ارزش ترجیح داده شده است. در این صورت اهمیت عمده دستیابی شده بود به یک عملکرد ارزشمند، یعنی به آسیب همه عملکردهای دیگر. از لحاظ روانشناختی این بدان معناست که شکل خارجی جامعه در تمدن یونان به سابجکت منتقل شد، تا اینکه وضعیتی که در درون فرد تولید شده بود که در دنیای باستان خارجی بوده است، یعنی عملکرد ممتاز غالبی که به هزینه اکثریت فرومایه توسعه یافته و تمایز یافته است. به وسیله این فرایند روانشناختی، یک فرهنگ جمعی به تدریج پا به عرصه وجود گذاشت، که در آن "حقوق انسان" برای فرد به درجه ای بی نهایت بزرگتر از دوران باستان تضمین شده بود. اما نقطه منفی آن، وابستگی به یک فرهنگ بردگی سابجکتیو بود، که به معنای انتقال اسارت توده قدیمی به فضایی روانشناختی است، در نتیجه همانطور که فرهنگ جمعی ارتقاء یافته است،  فرهنگ فردی تنزل یافته است. دقیقا همانطور که اسارت توده ها زخم باز دنیای باستانی بود، اسارت عملکردهای کم ارزش هم زخمی خونبار در روان انسان مدرن است.

 

109        شیلر می گوید: "درست است که یکجانبه نگری در استعمال قدرتها فرد را لزوما به خطا می کشاند، اما مسابقه را به واقعیت"(پاورقی شماره 6 کتاب) وضعیت ممتاز عملکرد ارشد،  به همان اندازه که برای فرد مضر است، برای جامعه سودآور است. این اثر زیان آور رسیده است به چنان درجه ای رسیده است که سازمانهای توده ای فرهنگ دوران کنونی ما واقعا جد و جهد می کنند که اطفاء فرد را تکمیل نمایند؛ زیرا که وجود آنها، خود به کاربردی ماشینی از عملکردهای ممتاز انسانها وابسته است. این انسان نیست که اهمیت دارد، بلکه عملکرد متمایزش است که ارزش دارد. انسان دیگر به عنوان انسان در فرهنگ جمعی ما ظاهر نمی شود: او تنها توسط عملکردی نمایانده شده است که بیشتر خودش را با این عملکرد به شکلی کامل هویت می بخشد و ارتباط با دیگر عملکردهای فرومایه را انکار می کند. بنابراین انسان مدرن به سطح عملکردی صرف تقلیل مکان داده شده است زیرا که این است که یک ارزش جمعی را نشان می دهد و به تنهایی یک معیشت ممکن را تضمین می نماید. اما همانطور که شیلر به وضوح بیان می دارد، تمایز عملکرد به هیچ صورت دیگری امکان وقوع نداشته است:

عبارت شیلر: هیچ راه دیگری برای تکامل تواناییهای متنوع انسان بجز قرار دادن آنها در تقابل با یکدیگر وجود نداشت. این خصومت قوا ابزار عظیم فرهنگ است، اما تنها ابزار است؛ زیرا که تا آن زمان که وجود دارد، ما تنها در راه ختم شده به فرهنگ هستیم.(پاورقی شماره 7 کتاب) 

 

110       مطابق این دیدگاه حالت کنونی تواناییهای جنگنده ما حالتی از سنخ فرهنگ نخواهد بود بلکه تنها مرحله ای صرف از این راه است. البته عقیده ها درباره این امر با یکدیگر تفاوتمی یابند زیرا که به وسیله فرهنگ، یک انسان حالتی از فرهنگ جمعی را  خواهد فهمید در حالیکه انسان دیگر این حالت را تنها به عنوان تمدن تلقی می کند(پاورقی شماره 8 کتاب) و از فرهنگ توقع تقاضاهای سختگیرانه تر از رشد فردی را خواهد داشت. با این حال شیلر در آن زمانی که خود را منحصرا با دومین دیدگاه پیوند می زد و فرهنگ جمعی ما را به شکلی نامطلوب با فرهنگ فردی یونان مقایسه می نمود در اشتباه بود زیرا او از نقایص فرهنگ آن دوران که اعتبار نامحدود آن فرهنگ را شدیدا زیر سوال می برد، غافل مانده بود. از این رو هرگز هیچ فرهنگی واقعا کامل نیست، زیرا همواره به این سمت و آن سمت نوسان می کند. گاهی ایده آل فرهنگی، برونگراست و در نتیجه ارزش عمده به آبجکت و رابطه انسان با آن مربوط می شود: گاهی درونگراست و ارزش عمده آن به سابجکت و رابطه اش با ایده مربوط می شود. در حالت قبل، فرهنگ متکفل نقشی جمعی و در دومی، عهده دار نقشی فردی می شود. در نتیجه ساده است که بفهمیم که چگونه تحت تأثیر مسیحیت که مبنایش عشق به مسیح است، فرهنگی جمعی رخ نموده است که در آن فرد امکان بلعیده شدن دارد زیرا ارزشهای فردی در مبنای اصلی کم بها شمرده می شوند. از اینروست که در دوران کلاسیستهای آلمان، اشتیاق شدیدی به دنیای باستان بر می خیزد که برای آنها نمادی از فرهنگ فردی بود هاست و بر آن اساس است که ارزشهای آن عمدتا اغراق شده است و اغلب به شکل ناجوری تصور شده است. حتی تلاشهایی قابل حساب هم برای تقلید و یا بازپس گیری روح یونان صورت گرفت، تلاشهایی که امروزه احمقانه به نظر می رسد اما با این وجود بایستی به عنوان طلایه داران یک فرهنگ فردی مورد تحسین واقع شوند.

صفحات ۷۰ و ۷۱

 

  

 

105       شیلر از همان آغاز، خود را به مسأله علت و ریشه جدایی این دو عملکرد، مرتبط می سازد. با غریزه یقینی(1) او متوجه تمایزات اشخاص، به عنوان انگیزه اصلی می شود. "این خود فرهنگ بود که این زخم را بر انسانیت مدرن وارد کرد."(پاورقی شماره 2) این جمله، آگاهی وسیع شیلر از مسئله را نشان می دهد. از بین رفتن تعامل هماهنگ میان نیروهای روانی در زندگی غریزی مانند زخمی همیشه باز است که هیچگاه بهبود نمی یابد، یک زخم واقعی آمفورتاس(2)، زیرا که تمایز یک عملکرد در میان تعدادی دیگر، منجر به تورم ناگزیر آن و غفلت و ضعف بقیه می شود: 

عبارت شیلر: لازم است که متذکر امتیازات مثبتی که نسل کنونی، که به عنوان یک کل متحد مورد توجه قرار گرفته است و وزنی در مقیاسهای دلیل داده شده است، ممکن است در مواجهه بهترین امور  دنیای باستانی ادعای بهترین امور دنیای قدیم را کند، بشوم، اما بایستی وارد مسابقه ای شود که دقیقا همانگونه است و بگذارد که همگان با همگان مسابقه دهند. برای کسب جایزه انسانیت از یک نبرد، به نظر می رسد که یک شخص مدرن چه نبردی با شخص آتنی می تواند بکند؟ این رابطه زیانبار علیرغم همه مزایای مسابقه از کجا میان اشخاص می آید؟(پاورقی 3 کتاب)

 

1.with sure instinct

2.a veritable Amfortas' wound 

106       شیلر مسئولیت این تنزل انسانهای مدرن را متوجه فرهنگ ، یعنی تمایزات عملکردها می داند. او در ادامه روشن می کند که چگونه در هنر و آموزش، اذهان شهودی و حدسگرا بیگانه شده اند و چگونه هر یک با حسادت مانع ورود دیگری به زمینه فعالیت مرتبط با خود شده است:

عبارت شیلر: با محدود کردن فعالیتمان به تنها یک حیطه، خود را به اربابی تحویل داده ایم که قرار است نه به ندرت، ما را در وضعیت سرکوب کردن بقیه تواناییهایمان قرار دهد. در حالیکه در یک جا، تخیلی مجلل به یغمای ثمرات عقل، که به سختی به دست آمده اند، می پردازد، در جای دیگر، روح تجرد(1) آتشی را که قلب ممکن است خود را در آن گرم کرده باشد و تخیل برافروخته باشد، فرو می نشاند. (پاورقی شماره 4 کتاب) 

اگر جامعه، عملکردی مشابه انسان داشته باشد، اگر به یکی از شهروندانش تنها در حد حافظه بها دهد و به دیگری در حد یک عقل قیاسی(2) و به شخص سوم تنها در حد مهارتهای مکانیکی؛ اگر تکیه تنها بر دانش صرف باشد و نه بر شخصیت، و در آنجاست که عمیقترین تاریکی عقل بخشوده می شود تا آنجائیکه با روحیه نظم و رفتار قانونمند همزیستی می کند – اگر در عین حال نیاز دارد به این استعدادها که با شدتی متناسب با کاهش اکستنسیتی(3)ای که اجازه می دهد در اشخاصی که مربوط است به کار انداخته شود – آیا در آن صورت می توانیم از این امر متعجب باشیم که استعدادهای باقیمانده ذهن نادیده انگاشته می شوند تا همه توجهات را تنها نثار استعدادی کنند که احترام و سود می آورد؟ (پاورقی شماره 5 کتاب) 

1.spirit of abstraction

2.tabulated intellect

3.extensity 

107       در حقیقت این تفکرات شیلر با اهمیت است. قابل درک است که در نسل شیلر، که با آگاهی ناقص خود از دوران یونان، از شکوه کارهایی که آنان از خود بر جای گذاشته اند به قضاوت درباره یونانیان می پرداختند، گویا آنها را فوق آنچه شایسته اش بودند بالا برده اند زیرا زیبایی خاص هنر یونان یقینا به تضاد آن با اجتماعی که از آن برخاسته است وابسته است. مزیتی که یونان از آن بهره برد، آن بود که نسبت به انسان مدرن تفکیک کمتری یافته بود، اگر که در حقیقت کسی بخواهد که آن را مزیت حساب کند، زیرا که زیان آن وضعیت نیز به همان اندازه آشکار است. تمایز عملکردها مطمئنا حاصل هوس انسان (1) نبوده است اما مانند هر امر دیگر در طبیعت، حاصل نیاز بوده است. اگر یکی از ستایندگان اخیر "بهشت یونانی" و سعادت آرکیدیایی(2)[در یونان] زمین را به دید یک برده آیتیکی(3) می دید احتمالا از چشم دیگری به زیباییهای یونان می نگریست. حتی اگر درست باشد که شرایط ابتدایی قرن پنجم پیش از میلاد، به اشخاص امکان بیشتری برای رشد چندین جانبه این امور و تواناییها را می داده است، این امر تنها به این دلیل ممکن بوده است که هزاران تن از همنوعانشان در گرفتگی و فشار شرایطی که تأسف بار تر درگیر بوده اند. بی شک شخصیتهای خاص الگو به سطح بالایی از فرهنگ شخصی دست یافته بودند، اما فرهنگ جمعی(4) برای دنیای باستان کاملا ناشناخته بود. این پیروزی  برای مسیحیت ذخیره شد. از اینروست که انسانهای مدرن به عنوان یک توده، به سطح یونانیان برسند اما در همه استاندارهای فرهنگ جمعی، از آنان پیشی می گیرند. به عبارت دیگر، شیلر در عقیده خود که "فرهنگ انفرادی ما پا به پای فرهنگ جمعی ما رشد نکرده است" کاملا درست می گوید و یقینا در طول صد و بیست سالی که از زمان نوشتن شیلر می گذرد هم همینطور بوده است. کاملا برعکس است زیرا اگر ما حتی بیش از این هم به در درون جو جمعی ای که برای رشد انفرادی بسیار زیان آور است منحرف نشده بودیم، واکنشهای تند استیرنر یا نیچه(6) به ندرت به عنوان اصلاح مورد نیاز بوده است. در نتیجه بیانات شیلر هنوز هم معتبر است. 

1.human caprice

2.Arcadian bliss

3.Attic helot

4.collective culture

5.Stirner or Nietzche

صفحات ۶۷ و ۶۸ و ۶۹

 

 

  

 

 

 

فصل دوم

نظرات شیلر درباره مسأله تیپ 

1.نامه هایی پیرامون مطالعات زیبایی شناسانه درباره انسان(1)

الف- عملکردهای(2) مافوق و مادون  

               

101      آنچه تا کنون با دانش نسبتا اندک خود فهمیده ام آن است که به نظر می رسد فردریک شیلر(3) اولین شخصی باشد که برای یک تمایز آگاه از گرایشات تیپیکال در مقیاسی وسیع تلاش کرده و با شرح جزء به جزء، ویژگی آن را بیان کرده اند. این کوشش مهم برای حاضر نمودن هر دو مکانیسم در صحنه فکر و یافتن راهی ممکن برای وفق دادن آنها با هم، در مقاله تفصیلیش که برای نخستین بار در سال 1795منتشر شد، مشهود است: (عنوان مقاله به آلمانی در کتاب آمده است) این مقاله شامل تعدادی نامه می شود که شیلر خطاب به دوک هولستاین-آگوستنبرگ(4) نوشته است.(پاورقی: همه نقل قولها از ترجمه اسنل(5) بر کتاب روبرو اقتباس شده است:On the Aesthetic Education of Man

1.aesthetic education of man

2.functions

3.Friedrich Schiller

4.Holstein-Augustenburg

5.Snell 

 

102       مقاله شیلر، به سبب عمق نگاهش و نفوذ روانشناختیش و نگاه عمیقش برای یافتن راه حل روانشناختی ممکن برای رفع تعارض، مرا بر می انگیزد که به بحث و ارزیابی نسبتا مبسوطی درباره نظریات او بپردازم، چرا که آن مباحث تا بحال در چنین زمینه ای مجال بحث پیدا نکرده اند. خدمتی که از دیدگاه روانشناسی ما توسط شیلر ارائه شده است، همانطور که در طی این بیانات روشن خواهد شد، به هیچ وجه ناچیز و ناقابل نیست زیرا که برای ما رویکردهایی روشی با طراحی دقیق را ارائه می کند که ما به تازگی شروع به درک ارزش آن نموده ایم. تعهد من کار ساده ای نیست، چرا که به سادگی ممکن است متهم شوم که بر ایده های شیلر بنایی ساخته ام که توسط کلمات خود او پشتیبانی نمی شود. با اینکه من بایستی تلاش کنم که اصل کلماتش را در هرجا که لازم باشد، نقل کنم در مجموع در این نوشته ممکن نخواهد بود که عقاید او را بدون پاره ای توضیحات و ترکیبات نقل کنم. این امکانی است که بایستی متوجه آن باشم اما از طرف دیگر بایستی به خاطر داشته باشیم که خود شیلر به تیپ خاصی متعلق بود و در نتیجه– حتی شخصی مثل او، همچنانکه من نیز چنین هستم - محتوم بود که ایده های خود را به شکلی یکجانبه بیان کند. محدودیتهای نگاه های و دانش ما هیچ کجا از مباحث روانشناختی آشکارتر نیست چرا که تقریبا محال است که ما تصویری را بجز آنچه طرحهای اصلی آن در درون روان خودمان نهادینه است را طرح ریزی نماییم. 

 

103       از مشخصه های مختلفی به این نتیجه گیری رسیده ام که شیلر متعلق به تیپ درونگرا است، در حالیکه گوته – اگر ما دریافت(1) برجسته اش را نادیده بگیریم - بیشتر به تیپ برونگرا متمایل است. به سادگی می توانیم تصویر خود شیلر را در توصیفش از تیپ ایده آل، بیابیم. بدلیل این هویت یابی، محدودیتی ناگریز بر طرح ریزی او(2) تحمیل شده است، حقیقتی که ما اگر بخواهیم فهم کاملتری را به دست بیاوریم، هرگز نبایستی از آن چشم پوشی نماییم. اینکه یک عملکرد که توسط شیلر با طرح پرمغزتری (3) از طرح دیگر ارائه می شود، به این محدودیت مربوط است که هنوز به شکلی ناقص در درونگرا رشد یافته است و تنها به دلیل رشد ناقصش است که بایستی لزوما مشخصات فرومایه ای را که بدان متصل است داشته باشد. در اینجاست که تفسیر نویسنده نیازمند انتقاد و تصحیح ماست. همچنین آشکار است که این محدودیت در شیلر او را مجبور کرده است که از ترمینولوژی ای استفاده نماید که انسجام کلی ندارد. او با توجه به درونگراییش، رابطه بهتری با ایده ها نسبت به اشیا داشته است. بسته با اینکه آیا شخص بیشتر به تیپ احساسی متعلق است و یا به تیپ تفکری، رابطه با ایده ها می تواند احساسی تر و یا صیقلی تر باشد. و در اینجا بایستی از خواننده، که احتمالا با آثار سابق من که در آنها تیپ احساسی را با برونگرایی و تیپ تفکری را با درونگرایی مرتبط دانسته بودم، آشناست درخواست نمایم که تعریفاتی را که در فصل ششم این کتاب آمده است را به خاطر داشته باشد. من با [گروه بندی] تیپهای درونگرا و برونگرا، دو گروه کلی انسان را از هم جدا می کنم که در آینده می توان آنها را به زیرگروه هایی از تیپهای عملکرد(4) یعنی تیپهای تفکری، احساسی، حسی و شهودی تقسیم نمود. از آنجائیکه یک شخص درونگرا می تواند یا از تیپ تفکری و یا احساسی باشد، زیرا که احساس مانند تفکر می تواند تحت تفوق ایده درآید، دقیقا همانطور که هر دو می توانند تحت تسلط آبجکت درآیند.

 

1.intuition

2.formulation

3.a richer outline

4.function-types

 

 

104       بنابراین اگر من ملاحظه کنم که شیلر در طبیعت خود و خاصه در تقابل ویژه اش با گوته، به تیپ درونگرا مرتبط است، سوال بعدی به این شکل مطرح می شود که او به کدام تقسیم بندی جزئی متعلق است؟ پاسخ این سوال مشکل است. بدون شک شهود نقش مهمی در او ایفا می نموده است؛ بدین دلیل و یا اگر ما تنها شاعر بودن او را مدنظر قرار دهیم، او را شخصی شهودی می شماریم. اما در این نامه ها که پیرامون مطالعات زیبایی شناسانه درباره انسان است، این یقینا شیلر متفکر است که با ما طرف است. نه تنها از اینها بلکه از اعترافات مکرر خودش هم ما می فهمیم که عنصر بازتابی (1)در شیلر بسیار قدرتمند بوده است. بنابراین بایستی شهودی بودن او را بسیار زیاد به سمت تفکری بودن انتقال دهیم، که در نتیجه آن، او را به سمت روانشناسی تیپ تفکری درونگرا نزدیک نماییم. امیدوارم که با توضیحاتی که خواهد آمد به اندازه کافی روشن شود که این فرضیه با واقعیت تطابق دارد، زیرا که در نوشته های شیلر کم نیست عباراتی که مشخصا این امر را تأیید می کند. بنابراین از خواننده تقاضامندم که به خاطر داشته باشد که فرضیه ای را که هم اکنون مطرح کرده ام مبنای کل مباحثم می باشد. یادآوری این نکته به نظرم ضروری می نماید، زیرا شیلر به مسئله از زاویه تجربه درونی خودش وارد می شود. در نگاه به این حقیقت  که روانشناسی دیگر یعنی تیپ دیگری از انسان، هم از راهی کاملا مختلف، دقیقا به همین مسأله برخورد خواهد نمود، فرمولاسیون(2) بسیار وسیعی که شیلر ارائه می نماید ممکن است به عنوان تعصب یکجانبه نگری ای سابجکتیو و یا تعمیمی ناپخته شمرده شود. اما چنین اظهار نظری نادرست است زیرا که در حقیقت دسته(3) وسیعی از انسانها هستند که برایشان مسأله عملکردهای تفکیکی دقیقا مانند شیلر می باشد. در نتیجه اگر در مباحث آتی گاه بر یکجانبه نگری و سابجکتیویتی شیلر تأکید کنم، به دنبال آن نیستم که از اهمیت و اعتبار عمومی مسئله ای که او مطرح کرده است بکاهم اما می خواهم که فضا را برای فرمولاسیونهای دیگر باز کرده باشم. چنین انتقاداتی را که گهگاهی ارائه می نمایم، بیشتر این ویژگی را دارد که رونوشتی است به زبانی دیگر که فرمولاسیون شیلر را از محدودیتهای سابجکتیوش خلاص می سازد. با این وجود، مباحث من بسیار به مباحث شیلر نزدیک است، زیرا که در قیاس با "تعارض تیپیکال تیپ تفکری درونگرا"، ارتباط خیلی اندکی با مسأله کلی درونگرایی و برونگرایی - که منحصرا توجهمان را در فصل اول به خود مشغول داشت – پیدا می کند.

 

1.reflecting element

2.formulation

3.class

صفحات ۶۵ و ۶۶

 

 

 

 

 

 

 

او از درک  یک نشانه تنها در آن ناتوان بود؛ واقعیت لذتبخشی و تجربه آنی آن، برای او ضرورت مذهبی ناگزیری بود. بنابراین به حضور بدن و خون مسیح را در مراسم عشای ربانی معتقد بود. او "در درون و تحت" نان و شراب، بدن و خون مسیح را دریافت می نمود. برای او اهمیت مذهبی تجربه آنی آن آبجکت چنان زیاد بود که تخیلش مجذوب حضور مادی بدن مقدس شده بود. همه تلاشهای او برای توضیح این امر تحت این جذابیت قرار می گیرد: جسم مسیح حاضر است اما به شکلی لامکانی(5). مطابق دکترین به اصطلاح کانسابستنشیشن(6)، ماده واقعی جسم مقدس هم در کنار نان و شراب واقعا وجود داشت. حضور همه جایی بدن مسیح، که این نظریه آن را درست می پندارد، به شکل ویژه برای عقل انسان غیر قابل هضم بود و متعاقبا جایگزین عقیده والیپرسنس (7) گردید که مطابق آن، خدا در هر جائیکه بخواهد حاضر است. اما لوتر، که از این مشکلات ناخرسند نبود، عقیده ای راسخ به تجربه آنی آن اثر لذتبخش داشت و ترجیح داد که به هیچیک از این بصیرتهای استدلال انسانی، به بهانه اینکه  مضحک یا حداکثر غیر قابل قبول هستند نیندیشد.

 5.spatial

6. consubstantiation

7. volipersence

97         فرض نمودن این امر مشکل است که تنها نیروی سنت بود که لوتر را مصمم نمود تا به این عقیده دینی وفادار بماند، زیرا که او درمیان همه مردم دیگر، دلایلی وافی برای تواناییش برای کنار نهادن قالبهای ایمانی سنتی نشان داد. در حقیقت ما نبایستی از این امر دور شویم که تقریبا، این ارتباط حقیقی با "واقعی"  و ماده در مراسم عشای ربانی و احساس ارزش این ارتباط برای خود لوتر بود که بر قاعده ایونجلیک - که مصرانه بیانگر این امر بود که رحمت الهی تنها توسط کتاب مقدس و تعلیماتش(1) است که فرود می آید نه تنها یک مراسم - غالب آمد. در نظر لوتر کتاب مقدس و تعلیماتش یقینا دارای قدری رهایی بخشی بود اما سهیم شدن در مراسم عشای ربانی نیز واسطه(2) رحمت الهی بود. تکرار می کنم که این امر بایستی تنها یک امتیاز ویژه آشکار برای نهادهای(3) کاتولیکی باشد؛ در واقعیت اعلام تاییدی(4) بود که توسط روانشناسی خود لوتر انجام شده بود مبنی بر احساساتی که بر پایه اثرات حسی (5) آنی واقع بود.

1.word

2.mediator

3.institutions

4.acknowledgement

5. sense-impression

98        در جهت مخالف دیدگاه لوتر، زوینگلی قهرمان مفهوم کاملا سمبولیکی از مراسم عشای ربانی گردید. آنچه واقعا برای او مهم بود شراکت "روحانی"(1) دربدن و خون مسیح بود. این دیدگاه با دلیل و با مفهوم ایده آل مراسم مشخص شده است. طرز فکر او این مزیت را داشت که با اصل ایونجلیک تعارض نمی یافت و در عین حال همه فرضیات غیر مستدل را رد می کرد. اما به چیزی که لوتر می خواست حفظ نماید، یعنی واقعیت اثر حسی(2) و ارزش احساس (3)خاص آن، انصاف کمی داد. این درست است که زوینگلی هم مراسم عشای ربانی را برگزار می نمود و مانند لوتر در نان و شراب سهیم می شد؛ اما مفهوم او از آن مراسم شامل هیچ فرمولی که بتواند به اندازه کافی، بی مانندی حسی و ارزش احساسی آبجکت(4) را تولید کند، نبود. لوتر برای این امر فرمولی ارائه داد که مخالف با استدلال و اصل ایونجلیک بود. از نقطه نظر حس و احساس، این امر اهمیت کمی دارد و در حقیقت هم  به درستی است که چنین است، برای ایده یعنی آن اصل کلی، به همان اندازه، اندک، به حس آن آبجکت مرتبط است. در نهایت(5)، هر دو دیدگاه مانعه الجمع می باشند(نمی شود که هر دو در عین حال موجود باشند.)

1.spritual

2.sense-impression

3.feeling-value

4.unique sensory and feeling value of the objet

5.last resort in the

99        قاعده سازی(1) لوتر به سود مفهوم برونگرایانه اشیاء است، در حالیکه این امر برای زوینگلی به سود مفهوم دیدگاه ایده آل است. با اینکه قاعده(2) زوینگلی تعارضی با احساسات و حس ندارد و تنها مفهمومی ایده آل ارائه می دهد، اما با اینحال به نظر می رسد که فضا را برای آبجکت ترک کند. اما به نظر می رسد که گویا دیدگاه برونگرایانه – یعنی دیدگاه لوتر – تنها به خالی کردن فضا برای آبجکت رضایت نمی دهد؛ بلکه جز آن یک فرمولاسیون تقاضا می کند که در آن ایده آل، به خدمت حسی می آید، دقیقا همانطور که فرمولاسیون ایده آل، خدمت احساسات و حسها را تقاضا می کند.

1.formulation
2.
formula

100      در اینجا با آگاهی از اینکه کاری جز طرح مسأله انجام نداده ام، این فصل را که درباره مساله تیپها در تفکر کلاسیک و قرون وسطی بود، به اتمام می رسانم. من هرگز صلاحیت لازم برای رو در روشدن کامل با چنین مساله مشکل و موثری را ندارم. اگر موفق شده باشم که مقداری ایده در خصوص وجود تمایزات تیپی در دیدگاه ها را منتقل کرده باشم، هدفم تامین شده است. بعید است نیاز به ذکر این توضیح باشد که خود، آگاهی دارم که در این فصل به هیچ مبحثی به شکل کامل پرداخته نشده است. این وظیفه را بایستی به کسانی محول کنم که اطلاعات وسیعتری از موضوع نسبت به من دارند.

(پایان فصل اول)