ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه ۵۶

 صفحه 59

 

و در موقعیتی دیگر وقتی که روزه بودم، شیطانی حیله گر با ظاهری مانند یکی از برادران راهب به سویم آمد که نان به همراه داشت و آغاز به چنین موعظه ای نمود: "برخیز و قلبت را با نان و آب تسکین بده و قدری از آن اعمال سنگین بیاسای چرا که تو انسانی و هرقدر هم که ممکن است شخصی رشدیافته باشی، باز هم با بدنی آسیب پذیر پوشیده شده ای و بایستی از مریضی و محنت بهراسی." سپس من به کلماتش دقت کردم و  آرامش خود را حفظ کردم و از دادن هر جوابی امتناع نمودم. سپس خود را در سکوت خم نمودم و شروع به تضرع در عبادت نمودم و گفتم: "خدای من، او را پایان بده حتی به گونه ای که برای همه اوقات او را دور نمایی." و  همینطور که من کلام خود را به انتها می رساندم، او مانند غباری نابود شد و مانند دود از در خارج شد.

اکنون در یک موقعیت، شیطان شبی به خانه ای نزدیک شد و در را زد و من خارج شدم که ببینم چه کسی در می زد و چشمانم را به بالا دوختم و تصویری از مردی بسیار بلند و نیرومند یافتم و در پاسخ سوالم که "تو کیستی؟" گفت: "من شیطانم" و پس از آن به او گفتم: "دنبال چه هستی؟" و او جواب داد: "چرا راهبان و گوشه نشینان و بقیه مسیحیان از من متنفرند و چرا همواره انبوهی از نفرین نصیب من می کنند؟" و در حالیکه بر اثر شگفتی از حماقت او سرم را محکم نگه داشته بودم به او گفتم: "چرا آنان را دچار مشکل می کنی؟" او در پاسخ من گفت:    "این من نیستم که آنان را دچار مشکل می کنم این آنها هستند که خود را در مشکل می اندازند. زیرا که در یک موقعیت که برای من اتفاق افتاد، و اگر من بر سرشان فریاد نکشیده بودم که دشمن هستم، کشتارهای وسیعش برای همیشه تمام می شد. در نتیجه من جایی برای زندگی ندارم و شمشیر براقی هم ندارم و حتی مردمی که واقعا تحت نفوذم باشند هم ندارم، زیرا که آنان که به من خدمت می کنند کاملا مرا خوار می کنند و بعلاوه، من مجبورم که آنان را در غل و زنجیر نگه دارم چراکه با من ارتباط دائمی نمی گیرند زیرا این کار را با ارزش می دانند و همواره در هر جا آماده فرار از من هستند. مسیحیان کل جهان را پر کرده اند و ببین که حتی صحرا هم با صومعه ها و سکونتگاه های آنان پر شده است. پس بگذار که در آن هنگام که انبوهی از نفرین نصیب من می کنند، به خودشان خوب توجه کنند."

سپس به لطف خدایمان به او گفتم: "چه شده که تو که در هر موقعیتی دروغ می گویی در اینجا حقیقت را می گویی؟ و چطور است که تو اکنون حقیقت را می گویی در حالیکه طبیعتا باید دروغ بگویی؟ در حقیقت درست است که وقتی مسیح به این جهان آمد، تو به درک اسفل کشیده شدی و ریشه خطایت از زمین برچیده شده است." و هنگامی که شیطان نام مسیح را شنید، شکلش به هم ریخت و کلماتش به انتها رسید.(پاورقی42کتاب)

صفحه 55

 صفحه 55

 

و این امر همچنان اتفاق می افتد که آنان(شیاطین) گاهی ما را برای نماز شب بیدار می کنند و ما را وادار می کنند که بلند شویم و نیز به صورتهایی مشابه راهبان و اشکالی مانند کسانی که ماتم دیده اند خود را بر ما ظاهر می کنند و آنچنان خود را به نزدیکی ما می کشانند که گویا از راه بسیار دوری آمده اند و شروع به گفتن چنان کلماتی می کنند که می تواند فهم کسانی که قوای روحی ضعیفی دارند را سست نماید: - "این قانونی است درباره به همه مخلوقات، که ما عزلت را دوست داریم اما به علت خدا، ما عازجیم از آنکه داخل خانه هایمان شویم هنگامی که به سمتشان می رویم و اعمال صالح انجام می دهیم." و وقتی که از اجرای خواسته شان به کمک چنین نقشه ای ناتوان باشند، به فریبکاری دیگری روی می آورند و می گویند: " هم اکنون چگونه زندگی کردن برایتان ممکن است؟ برای شما که گناه کرده اید و مرتکب شرارتهای مختلف شده اید. آیا فکر می کنید که آنچه را توسط شما انجام شده است، روح(1) برایم آشکار نکرده است و اینکه نمی دانم که شما چنین چیزی انجام داده اید؟" در نتیجه اگر برادر ناآزموده ای این امور را بشنود و حتی در خود احساس کند که همان اموری را که موجود شریر گفته است انجام داده است و با حیله گری او آشنا نباشد، ذهنش بی درنگ به رنج می افتد و به ورطه ناامیدی می افتد و عقبگرد می کند.

1.spirit

عزیزان من، ما نبایستی در این موارد بترسیم بلکه بایستی تنها هنگامی بترسیم که شیاطین مشغول تکثیر سخن از اموری هستند که درست می باشند و ما بایستی آنها را به شدت توبیخ کنیم ... بیاییم به این نکته توجه داشته باشیم که ما متمایل به شنیدن کلمات آنان نمی شویم حتی اگر کلمات درستی باشند که آنها بگویند؛ چرا که خفت و رسوایی ما خواهد بود که آنهایی که علیه خدا طغیان کردند، استاد ما باشند و برادران بیاییم خود را با سلاح درستی مسلح کنیم و کلاهخود رستگاری را بر سر کنیم و بیاییم در حین نبرد از ذهنی مومن، تیرهایی روحانی را به سان کمان کشیده شده پرتاب کنیم. به دلیل آنکه آنها[شیاطین] اصلا چیزی نیستند و حتی اگر هم باشند، قدرتشان در مقابل اراده صلیب، تاب هیچ مقاومتی ندارد.(پاورقی41کتاب)

و نیز در موقعیتی دیگر

شیطانی بسیار مغرور و با ظاهری بسیار جسور بر من ظاهر شد و با صدایی مانند همهمه تعداد زیادی انسان، پیشاپیش من قرار گرفت و جرأت کرد که به من بگوید: "من، و خود من، قدرت خدا هستم،" و "چه می خواهی که به تو دهم؟ بخواه و اجابت خواهد شد." سپس به او فوت کردم و به نام مسیح او را گوشمالی دادم...

صفحه 54

صفحه 54 

 

81      گونه ای که در آن مسیح محتویات ناخودآگاهش را به جهان نمایاند، مقبول واقع شد و برای همگان معتبر اعلام شد. از آن پس همه تخیلات فردی بی اهمیت و بی ارزش گردید و به دلیل الحاد، مورد مجازات واقع شد، همانگونه که سرنوشت جنبش گنوسیسم و همه گروه های دینی دیگر، بر آن گواهی می دهد. ارمیاء نبی در همین امر سخن می گوید و هشدار می دهد(فصل 23):

عبارت16. بنابراین به سخنان این انبیای دروغگو که به شما امیدهای بیهوده می دهند گوش ندهید چون سخن ایشان از طرف من نیست بلکه ساخته و پرداخته خودشان است!

عبارت25. من از سخنان این انبیاء مطلع هستم؛ می دانم که به دروغ ادعا می کنند که من کلام خود را در خواب بر ایشان نازل کرده ام!

عبارت26. تا به کی این پیام آوران دروغین با حرفهای ساختگی شان قوم مرا فریب خواهند داد؟

عبارت27.آنها با بیان این خوابهای دروغین می کوشند قومم را وادارند تا مرا فراموش کنند، درست همانطور که پدارنشان مرا فراموش کردند و دنبال بعل رفتند.

عبارت28.بگذارید این انبیای دروغگو خواب و خیالهای خودشان را بیان کنند و سخنگویان واقعی من نیز کلام مرا با امانت به گوش مردم برسانند، چون کاه و گندم به سادگی از هم قابل تشخیص هستند.(نقل از ترجمه تفسیری کتاب مقدس)

82      به شکلی مشابه، در ابتدای مسیحیت مشاهده می کنیم که چگونه اسقفها با اشتیاق می کوشیدند که فعالیت ناخودآگاه فردی را در میان راهبان، فرونشانند. اسقف اعظم اسکندریه، آساناسیوس، در زندگینامه ای که برای سنت آنتونی نوشته مطالبی آورده است که بینش خیلی ارزشمندی در این مورد به دست می دهد. در دستوراتی که برای راهبان تعیین نموده است، وی به توضیح در مورد اشباح و تصورات می پردازد که عبارت از مخاطراتی است که برای آنان که در خلوت به نیایش و روزه می پردازند، رخ می دهد. او اخطار می کند که شیطان با زیرکی خاصی خود را به گونه ای نهان می دارد که انسانهای درستکار را به ورطه انحراف می کشاند. البته شیطان، صدای خود ناخودآگاه راهب است که در شورش علیه فشار مجبرانه طبیعتش اظهار شده است. تعدادی عبارات از این کتاب نسبتا نادر ارائه می کنم(پاورقی40 کتاب) این عبارات به روشنی فراوان نشان می دهند که ناخودآگاه چگونه از لحظا سیستماتیک تحت فشار و تنزل ارزش قرار داشت:

در بعضی اوقات هیچ انسانی را نمی بینیم اما با این حال صدای فعالیت شیطانها توسط ما شنیده می شود و مانند آوازی است که به بلندی خوانده می شود و گاهی نیز کلماتی از متون مقدس می شنویم، درست مانند آنکه یک انسان زنده آنها را تکرار می نماید و دقیقا مثل کلماتی که اگر شخصی در حال قرائت کتابی باشد، می شنود

صفحه 53

 صفحه 53

 

آن شامل این مشخه هاییست که با رویا مشترک است با اینکه رویا، البته بی اختیار انجام می شود و تا حد خیلی زیادتری عجیب می نماید.

80      رابطه شخص با تخیلش به حد زیادی به رابطه اش با ناخودآگاه وابسته است، به طور کلی که آن هم به نوبه خود مشخصا به روح زمانه وابسته است. مطابق حد عقل گرایی ای که غالب می شود، شخص کمابیش طرفدار مشغولیتهای ناخودآگاه و محصولاتش است. مسیحیت، مانند هر سیستم بسته دینی، گرایشی مسلم به محدود نمودن ناخودآگاه شخص تا حد ممکن دارد، که منجر به فلج سازی فعالیت تخیل می گردد. در عوض، دین مفاهیم نمادین کلیشه ای را ارائه می دهد که یکبار برای همیشه جانشین ناخودآگاه گردد. مفاهیم نمادین همه ادیان، وقت گذرانی های فرایندهای مخصوص ناخودآگاه است که از نوع خود و واجب الاتباع برای همگان است.  تعلیمات دینی اطلاعات نهایی را درباره "چیزهای نهایی" و جهان ماوراء آگاه انسان تهیه می کند. هر جا که شاهد تولد یک دین باشیم، خواهیم دید که چگونه اشکال عقیدتی در درون خود ایجاد کننده مانند الهام یا به عبارت دیگر مانند ذاتی کردن(1) تخیل ناخودآگاهش جریان می یابد. فرمهایی که از ناخودآگاهش سرریز می شود و اعلان می شود که اعتبارشان کلی است و در نتیجه جایگزین تخیلات شخصی دیگران می شود. متی(نویسنده انجیل متی) گوشه ای از این فرایند را برای ما از زندگی مسیح حفظ نموده است: در قضیه وسوسه، ما می بینیم که چگونه ایده سلطنت از ناخودآگاه موسس به شکل دیداری شیطان بر می خیزد که قدرتی مسلط بر همه سلطنتهای روی زمین را به او پیشنهاد می کند. اگر مسیح در این تخیل دچار سوء تفاهم شده و آن را اصل(2) می پنداشت در آن صورت، وی دیوانه ای مثل دیوانه های دیگر زمین می بود. اما او اصالت تخیلیش را نپذیرفت و به این عنوان به عرصه زندگی وارد شد که پادشاهی است که همه پادشاهان "آسمان" تحت تسلطش هستند. در نتیجه او شخص پارانوئیدی نبود، همانگونه که نتایج رفتارش نیز همان را نشان می دهد. دیدگاه هایی که به تدریج از جهت روانی مرتبط با کسالت شدید روانشناسی مسیح(3) چیزی بجز  چرندیات عقل گرایی مضحک بدون هیچ فهمی از معنای این چنین فرایندهایی در تاریخ انسان پیشنهاد شده است.

1.concretization.۳    concrete.۲   morbidity

صفحه ۵۲

 صفحه52 

پس به راستی واقعیت چه خواهد بود اگر در خودمان واقعیتی نباشد، یک esse in anima (در قلب بودن) واقعیت زنده نه محصول رفتار واقعی و آبجکتیو اشیاست و نه منحصرا محصول ایده طراحی شده است، بلکه ترکیبی از هر دو در فرایند روانشناختی زنده است، توسط esse in anima. تنها به واسطه فعالیت حیاتی و خاص روان است که حس-نظر(1) به آن کثرت و ایده دست می یابد و ایده که که نیروی موثر که آن دو جزء غیر قابل توزیع واقعیت زنده است.

1.sense-impression

78        این فعالیت مستقل روان(1)، که نه به عنوان عمل بازتابی تحریک حسی و نه به عنوان عضو اجرایی ایده های درونی قابل توضیح نیست، مانند هر فرایند حیاتی دیگری، رفتاری دائما خلاق است. روان، هر روز خلاقیت تولید می کند. تنها عبارتی که برای این فعالیت می توانم به کار برم، تخیل است. تخیل دقیقا شامل همان میزان احساساتی است که تفکر دارد، و همان میزان درکی(2) که حس دارد. عملکرد روانی ای وجود ندارد که از طریق تخیل، به گونه ای حل ناشدنی وابسته به بقیه عملکردهای روانی باشد. گاهی به شکل بسیار عمیق رخ می نماید، گاهی درشت ترین محصول نهایی همه قوای ماست که با هم ترکیب شده باشند. بنابراین تخیل به نظر من واضح ترین بیان فعالیت مخصوص روان است. فعالیت خلاقانه است که پاسخ به همه سوالات قابل پاسخ، به شایستگی از او می آیند. مادر همه امکانهاست که مانند همه تضادهای روانشناختی، جهانهای درون و بیرون در اتحادی زنده به یکدیگر متصل شده اند. تخیل بوده و خواهد بود چیزی که به پل مابین ادعاهای وفق ناپذیر سابجکت و آبجکت، و درونگرایی و برونگرایی شکل می دهد. تنها در تخیل است که هر دو مکانیسم با هم جمع می شوند.

1.psyche.۲         intuition

79        آبه لارد در جستجوی عمیقش برای تشخیص تمایزات روانشناختی میان دو دیدگاه، منطقا چاره ای نداشت جز آنکه در تولید قاعده میانجیگرانه اش از تخیل کمک بگیرد. اما در جهان علم(1)، تخیل  به اندازه احساس، تابو بود. به هرحال هرگاه مخالفت اساسی را از نوع روانشناختی تشخیص دهیم، روانشناسی مجبور خواهد بود نه تنها دیدگاه احساس را بلکه دیدگاه میانجیگرایانۀ تخیل را هم به رسمیت بشناسد اما مشکل بزرگ در اینجا ظاهر می شود: تخیل عمدتا محصول ناخودآگاه است. از آنجائیکه بلاشک شامل عناصر آگاه می شود، با اینحال مشخصۀ خاص تخیل نیست که ضرورتا بی اختیار است و به دلیل غرابتش، دقیقا در مقابل محتویات آگاه جبهه گرفت.

science.۱