279 به دلیل آنکه پرومتئوس گرایشی یکجانبه به روح خود دارد، همه رویکردهای تطبیق با دنیای خارجی، فروکوفته شده است و به قعر ناخودآگاه می رود. در نتیجه اگر بتوان درک کرد، گویا به شخصیت خود او تعلق ندارند اما مثل پروژکشنهایی هستند. به نظر تناقضی در اینکه روح - که به آن هدف پرومتئوس بدان معتقد شده است و آن را دارد- وجود دارد گویا کاملا به ناخودآگاه جذب شده اند، در عین حال مثل یک پروژکشن به نظر می آید. اما از آنجاییکه روح، مانند پرسونا عملکرد ارتباطی است، باید شامل حالت خاصی از دو جزء باشد – که یک جزء آن به فرد متعلق باشد و جزء دیگر به آبجکت ارتباط، که در اینجا ناخودآگاه می باشد، چسبیده باشد. اگر کسی صراحتا به فلسفه ون هارتمن(1) معتقد نشود، عموما به این امر متمایل می شود که به ناخودآگاه صرفا وجودی شرطی به عنوان فاکتوری روانشناسی عطا کند. به دلایلی معرفت شناسانه، در حال حاضر نمی توانیم هیچ عبارت معتبری درباره واقعیت آبجکتیو پدیده روانشناختی پیچیده ای که نامش را ناخودآگاه می گذرایم، تولید کنیم، دقیقا همانطوری که هیچ سخن معتبری درباره طبیعت ذاتی امور واقعی نمی توانیم بیان کنیم، زیرا این امر در ورای حیطه فهم روانشناسی ماست. اما بر پایه تجربه عملی باید خاطر نشان کنم که در رابطه با فعالیت آگاه، محتویات ناخودآگاه به دلیل پایداری سرسختانه شان، همان ادعای مالکیت را برواقعیت را دارند که امور واقعی دنیای خارجی؛ با اینکه این ادعا نزد ذهنی که "از بیرون هدایت شونده" است، بسیار بعید است. نباید فراموش کرد که همواره انسانهای زیادی بوده اند که محتویات ناخودآگاه برایشان واقعیت بزرگتری از امور دنیای خارجی را دارا بوده است. تاریخ تفکر انسانی بر هر دو واقعیت شهادت می دهد. بدون تردید، یک تحقیق جدی تر درباره روان انسانی نشان دهنده عموما تأثیری با همان قدرت از هر دو طرف بر فعالیت آگاه است، تا اینکه از لحاظ روانشناختی ما به دلایل کاملا تجربی حق داریم که دقیقا به همان اندازه که امور دنیای خارجی را واقعی می شناسیم، برای محتویات ناخودآگاه هم واقعیت قائل شویم، حتی اگر این دو واقعیت متقابلا متضاد باشد و در طبیعت های خود کاملا متفاوت به نظر برسند. اما واقعیتی را تحت دیگری قرار دادن، در مجموع غیر قابل قبول است. عرفان و ارتباط با ارواح درست مانند ماتریالیسم به حیطه های دیگر تجاوز می کنند. مجبوریم که خود را با ظرفیتهای روانشناختی خود وفق دهیم و به آن راضی باشیم.
1.von Hartmann
280 در نتیجه واقعیت عجبیب محتویات ناخودآگاه همان حق را به ما می دهد که آنها را مانند امور دنیای خارجی، به عنوان آبجکت شرح کنیم. اکنون دقیقا همانطور که پرسونا، به دلیل عملکردی ارتباطی اش، همواره با آبجکت خارجی شرطی شده و تا آن حد خود را بدان پیوسته است که به سابجکت پیونده داده است، بنابراین روح به عنوان عملکردی با ماهیت ارتباطی با آبجکت درونی، با آبجکت نشان داده شده است؛ از اینرو آن[مونث] همواره از یک لحاظ با سابجکت فرق می کند و در حقیقت به عنوان امری مختلف در نظر گرفته می شود پس برای پرومتئوس به عنوان امری کاملا مختلف از ایگوی فردی اش به نظر می آید. همانگونه که مردی که کاملا به دنیای خارجی تسلیم می گردد هنوز دنیا را به عنوان آبجکتی جدا از خودش دارد حتی وقتی کاملا بدان تسلیم شده باشد. و دقیقا مطابق آنچه دنیای ناخودآگاه تصاویر اسطوره ای به شکل غیر مستقیم می گوید، از طریق تجربه امور خارجی، برای انسانی که کاملا تسلیم دنیای خارجی می گردد، بنابراین دنیای واقعی و خواسته هایش راه خود را به شکلی غیرمستقیم به انسانی می یابند که کاملا تسلیم روح شده باشد؛ چرا که هیچ کسی نمی تواند از هر دوی واقعیتها فرار کند. اگر تنها مشتاق واقعیت خارجی باشد، باید اسطوره اش را بازی کند؛ اگر صرفا به واقعیت درونی کشیده شده باشد باید واقعیت به اصطلاح واقعی بیرونی اش را در رویا ببیند. به همین دلیل، روح به پرومتئوس چنین می گوید:
به تو گفتم که الهه ای خودسر هستم که تو را به بیراهه مسیرهای پیموده نشده می کشانم. اما تو به سخن من توجه نمی کردی و اکنون وقت آن رسیده که همان را که گفتم اجرا کنم: آنها به خاطر من تو را از افتخار نامت محروم کرده اند و شادی زندگیت را از تو ربوده اند.(پاورقی5کتاب)
فصل پنجم
مسأله تیپ در شعر
کارل اسپیتلر: پرومتئوس و اپیمتئوس(1)
1. نکات مقدمه ای درباره تیپولوژی اسپیتلر
275 در کنار مضامینی(2) که توسط پیچیدگی های زندگی احساسی برای شاعر پیش می آید، اگر مسأله تیپ هم نقش قابل ملاحظه ای ایفا نکند در واقع منجر به انکار وجود مسأله تیپ می شود. اما مشاهده کردیم که در خصوص شیلر، چگونه این مسأله، شاعر درونش را به همان عمق متفکر درونش، به تکاپو واداشت. در این فصل توجه خود را به یک اثر شعری که در نسبتا به طور ویژه بر پایه مسأله تیپ بنا شده معطوف می داریم: کتاب "پرومتئوس و اپیمتئوس" اثر کارل اسپیتلر، چاپ1881
1.Carl Spitteler: Prometheus and Epimetheus
2.themes
276 تمایلی ندارم که در همین آغاز اعلام کنم که پرومتئوس، "پیش تفکری"(1)، نماینده درونگراست و اپیمتئوس، مرد فعالیت و "تفکر پسینی"، نماینده برونگراست. تعارض میان این دو چهره، الزاما کشمکشی است که مسیرهای رشد درونگراییده و برونگراییده عینا در یک شخص وجود دارد با اینکه شاعر آن را در قالب دو چهره مستقل و سرنوشتهای تیپیکال آنها بیان نموده است.
1.the forethinker
277 این حقیقت که پرومتئوس نمایانگر خصوصیات شخصیت درونگراست می تواند گمراه کننده نباشد. او مردی را که در دنیای درونی خویش درونگراییده شده است را به تصویر می کشد، که برای "روحش" درست است. طبیعت او را به شکل کامل در پاسخی که به فرشته می دهد بیان کرده است:
(اسپیتلر: ) اما وظیفه من نیست که درباره چهره روح خودم قضاوت کنم زیرا که او بانو و همراه من است(1)، و خدای من در غم و شادی است و هرآنچه را که دارم تنها مدیون اویم و بنابراین همه شرافتم را با او قسمت می کنم و اگر نیاز شود حاضرم از همه آن لذات چشم پوشی کنم.(پاورقی 1کتاب)
1.she is my Lady and Mistress
278 پرومتئوس، چه با شرافت و چه بدون آن، خودش را تسلیم روح خود، یعنی تسلیم عملکرد رابطه با دنیای درونی می کند. به این دلیل است که روح دقیقا به دلیل رابطه اش با ناخودآگاه، دارای شخصیتی رازآلود و متافیزیکی است. پرومتئوس برای او اهمیت مطلقی ، به عنوان بانو و راهنما، قائل است به همین بی قید و شرطی ای خود را تسلیم می کند که اپیمتئوس در مقابل، خود را به جهان تسلیم می کند. او ایگوی شخصی اش را به روح، به رابطه با ناخودآگاه به عنوان رشدگاه تصاویر و معانی ابدی تقدیم می کند و از فردیت خارج می شود زیرا وزنه تعادل پرسونا (پاورقی2کتاب)، یعنی عملکرد رابطه با آبجکت خارجی، را از دست داده است. پرومته با چنین تسلیم شدنی که در برابر روح خود انجام می دهد کلیه ارتباطاتش را با دنیای اطراف از دست می دهد و اصلاح کننده بسیار ضروری ای که توسط واقعیت خارجی عرضه شده است نیز به همین سبب ایجاد شده است. اما این فقدان نمی تواند با امری از دنیای واقعی جبران شود. در نتیجه فرشته ای نزد پرومتئوس ظاهر می شود، که قطعا نماینده ای از روسا می باشد؛ به زبان روانشناسی، او تصویر پروژکت شده رویکردی است که هدفش تطبیق با واقعیت است. آن فرشته هم در جواب پرومتئوس می گوید:
اگر پیروز نشوی و خود را از روح پیش رویت(1) آزاد نسازی، بایستی چنین رخ داده باشد که تو پاداش بزرگ سالهای زیاد و لذت قلبت و همه ثمرات ذهن پر موهبتت را از دست داده باشی.(پاورقی 3 کتاب)
و در جایی دیگر می گوید:
بایستی در روز شکوهت به دلیل روحت کنار گذاشته شوی، چراکه [روح] نه خدایی می شناسد و نه از قانونی تبعیت می کند و در برابر غرور او هیچ امر مقدسی در آسمان یا زمین، وجود ندارد.
1. froward
268 یقینا درست است که برونگرا اگر هیچ چیز دیگری برای گفتن نداشته باشد، لااقل تقاضا کند که پنجره ای باز یا بسته شود. اما چه کسی توجه می کند که چه کسی توسط آن ضربه خواهد خورد؟ تنها انسانی که در حال تلاش است که برای همه دلایل و نیاتی که پشت چنین اعمالی ممکن بالغ شود است که تامل می کند٬ بررسی می کند٬ بر پایه آن عمارت فکری می سازد درحالیکه برای هر کس دیگری این تحریک کوچک باعث نابودی کل هیاهوی زندگی می شود بدون اینکه آنها در آن هیچ امر گمراه کننده یا جالب توجهی را ببینند. اما این امر دقیقا همان گونه ای است که روانشناسی برونگرا خودش را نشان می دهد: جزء و قسمتی از رویدادهای زندگی روزانه انسانی است و بر هیچ چیزی بیش از آن دلالت نمی کند، نه بهتر و نه بدتر. اما انسانی که اهل تأمل است آینده را در نظر می گیرد و – تا بدانجاییکه به زندگی واقعی مربوط می شود- ناراستی می بیند، با اینکه بینش او با توجه به زمینه ناخودآگاه تفکر برونگرا از صحت کافی برخوردار است. او انسان مثبت را نمی بیند بلکه صرفا سایه خودش را می بیند. و این سایه به بهای انسان آگاه مثبت، نشان می دهد که قضاوت درست است. فکر می کنم برای فهمیدن خوب است که انسان را از سایه اش، ناخودآگاه، جدا سازیم در غیر اینصورت این بحث ممکن است دچار به هم ریختگی بی مانندی شود. انسان در افراد دیگر امور زیادی را می بیند که به روانشناسی آگاه خودش متعلق نیست، اما سوسویی از ناخودآگاه اوست و با نسبت دادن کیفیت مشاهده شده به ایگوی خودش به بیراهه رفته است. زندگی و سرنوشت ممکن است این کار را انجام دهد اما یک متخصص روانشناسی که دانستن ساختار روان و یافتن فهمی برتر از انسان دلمشغولی عمده اوست، نباید چنین کند. تفکیک روشن انسان آگاه از ناخودآگاهش ضروری است زیرا که تنها توسط تشبیه دیدگاه های آگاه است که به وضوح و فهم می توان دست یافت اما توسط فرایند تقلیل به زمینه های ناخودآاگاه، اطلاعات ضمنی و فرعی هرگز نمی توان بدان دست یافت.
/span>>/>
د- مرد درونگراییده( "مرد دارای احساسات بیشتر")
269 جردن درباره مرد درونگراییده می گوید:
ممکن است بعد از ظهرهای خود را مشغول لذت بردن از عشق اصیلی از آن باشد؛ اما لذات او هر ساعت عوض نمی شود و صرفا از روی بی قراری به سوی آنها کشیده نمی شود. اگر مشغول کار عمومی باشد احتمالا از تناسب خاصی به انجام آن کار دعوت شده است؛ یا اینکه در دل نیت کاری – نیک یا بد – دارد که می خواهد به آن برسد. وقتی کارش انجام شود با رغبت کناره گیری می کند. می تواند متوجه اموری شود که مردم بهتر از او آنها را انجام می دهند؛ و ترجیح می دهد که آرمان او توسط دیگران پیشرفت کند تا اینکه در دست خودش شکست بخورد. او لحن دوستانه ای برای تحسین همکاران خود دارد. نظر دست بالا گیرانه او در ارزش دادن زیادی به اطرافیانش احتمالا کار اشتباهی است که می کند. هیچگاه انسان بد دهانی نیست و در حقیقت نمی تواند که باشد... انسانهایی که از احساسات عمیق و توجهات فراوان هستند به تعلیق یا حتی تردید گرایش دارند؛ هیچگاه ممکن نیست که جزو پایه گذاران ادیان باشند؛ هیچگاه رهبران حرکتهای مذهبی نیستند؛ نه پیامهای الهی را دریافت می کنند و نه ابلاغ می کنند. علاوه بر این، آنان هیچوقت مطمئن نیستند که خطای همسایگانشان چه بوده که مستحق سوزاندنشان کرده اند؛ هیچگاه آنقدر مطمئن نیستند که حامل حقیقت حقه ای هستند که ولو با شجاعت آن را نمی خواهند، اما آماده اند که در راه آن سوزانیده شوند.(پاورقی 6کتاب)
270 برای من قابل توجه به نظر می رسد که جردن در فصلی که در آن درباره مرد درونگراییده بحث نموده است، هیچ امر موثری را بجز آنچه در گزیده های بالا آمده است بیان ننموده است. آنچه ما بیش از هر چیز فاقد آن هستیم، توضیح این امر است که چرا درونگرا، در مرتبه نخست، "احساساتی" دانسته شده است. البته باید در حدسهای تشخیصی محتاط بود، اما در این مورد به نظر می رسد که به دلایل نظری، نسبت به مرد درونگراییده رفتاری تنگ نظرانه اعمال شده است. پس از توضیحات غیرمنصفانه پیچیده درباره تیپ برونگرا، انسان توقع به تمامیتی مساوی در توضیحات درونگرا می کند. چرا در شرف تحقق نیست؟
271 فرض می کنیم جردن خود جزو درونگراها باشد، در آن صورت می توانیم بفهمیم که توضیحی مانند آنچه او در برابر تیپهای مقابل خود با چنان خشونت بی رحمانه ای با کتابش هماهنگ نیست. نخواهم گفت که این امر از فقدان آبجکتیویتی رخ داده است بلکه نسبتا از فقدان دانش سایه خویش است که چنین رخ داده است. درونگرا احتمالا نمی تواند بداند یا تصور کند که چگونه در برابر تیپ مقابلش ظاهر می شود مگر آنکه به برونگرا اجازه دهد که مستقیما به او بگوید، البته این خطر وجود دارد که مجبور به دوئل با او شود. به دلیل آنکه برونگرا هر قدر اندک در معرض قبول توضیحات جردن است تصویر دوست داشتنی و درخور شخصیت او درونگرایی است که جهت دهی شده است تا به تصویرش اجازه دهد که توسط یک مشاهده گر و منتقد برونگراییده نقاشی شود. به اندازه یکدیگر، کاهنده هستند. دقیقا همانطور که درونگرایی که تلاش می نماید طبیعت برونگرا را به شکل یکنواخت چنگ زند از دقت خارج می شود، بنابراین برونگرایی که تلاش می کند درون دیگری را از دیدگاه وقوع در خارج بفهمد نیز به همان میزان گیج است. درونگرا این اشتباه را می کند که همواره می خواهد فعالیتهای دیگری را از روانشناسی سابجکتیو برونگرا استخراج کند در حالیکه برونگرا می تواند درون دیگری را صرفا به عنوان نتیجه ای از رخدادهای خارجی تصور کند. برای برونگرا یک زنجیره فکری ذهنی، تخیل، نوعی مه عقلانی در زمانی است که هیچ رابطه ای با یک آبجکت وجود ندارد. و در حقیقت بافته های ذهنی درونگرا اغلب بیش از آن چیزی نیست. در هر صورت درباره مرد درونگرا مطالب بسیار بیشتری می شد گفته شود و هر کس می تواند تصویر تاریکی از آن را بکشد که از آنچه جردن از برونگرا تصویر نموده است ناقصتر و ناخوشایند تر نخواهد بود.
272 نظر او در خصوص آنکه عشق لذت در درونگرا "اصیل" است به نظر من با اهمیت است. این امر به نظر ویژگی خاصی از احساسات درونگراییده به طور کلی است: اصیل است زیرا از خود، وجود دارد، در طبیعت عمیقتر انسان ریشه دارد؛ از خودش سرازیر می شود، خودش را هدف خودش می گیرد؛ به کار دیگری نمی آید، به هیچ چیز تکیه نمی کند و از اینکه هدفش در خودش باشد خشنود است. این امر با خودبخودی هر پدیده کهن و طبیعی که هرگز به اهداف و مقاصد تمدن سر فرود نیاورده است سازگار است. درست یا غلط یا به هر میزان بدون توجه به درست یا غلط بودن، تناسب یا عدم تناسب، حالت افکتیو ناگهان رخ می دهد در حالیکه خودش را بر ذهنیت تحمیل می کند حتی بر خلاف خواسته و توقعش خودش را ضد سابجکت تحمیل می کند. هیچ چیزی درباره آن نیست که نشانگر انگیزه ای محاسبه شده باشد.
273 نمی خواهم درباره بقیه فصلهای کتاب جردن بحث کنم. او شخصیتهای تاریخی را به عنوان شاهد مثال می آورد که در آن نظرات ناصواب متعددی را ارائه نموده است که همگی ناشی از سفسطه ای است که همینک توضیح دادیم، از جمله معیار قرار دادن اکتیو و پسیو و خلط کردن آن با بقیه معیارها. این امر منجر به نتیجه مکرری شده است که یک شخصیت اکتیو باید که به عنوان یک تیپ بدون احساسات شناخته شود و در جهت مقابل، طبیعتی احساساتی باید که پسیو باشد. برای دوری از این خطا، من عامل فعالیت را بالکل از میان معیارها حذف نمودم.
274 با اینحال تا بدانجا که من می دانم جردن دارای این افتخار است که نخستین کسی است که یک طرح شخصیتی نسبتا مناسب برای تیپهای احساساتی طرح نموده است.
(پایان فصل چهارم)
266 از این توضیحات نیز می توان به سادگی این تیپ را تشخیص داد. اما علیرغم تماسهای تشکرآمیز گاه به گاه، شاید حتی بیش از آنچه در توضیحات زن درونگراییده است، در آنجا عنصری از سنخ کاهش قیمت که مشابه کاریکاتور است، ظاهر می شود. این امر نسبتا به این دلیل است که از این روش توضیح به طور عمومی نمی توان امید داشت که درباره طبیعت برونگرا عادلانه باشد زیرا از نظر مجازی برای رویکرد عقلانی محال است که ارزش خاص برونگرا را در نور صحیح (1) قرار دهد. این امر خیلی درباره درونگرا محتمل تر است زیرا معقول بودن او و پویایی آگاهانه اش(2) می تواند بر حسب امور عقلانی بیان شود به همان سادگی که هیجاناتش و فعالیتهایی که از آنها ناشی می شود می تواند بیان گردد. درباره برونگرا، از سوی دیگر، ارزش خاص در رابطه او با آبجکت قرار دارد. به نظرم می آید که تنها زندگی صرف است که می تواند برونگرا را تضمین کند همان چیزی را که شایسته انتقاد عقلانی نمی تواند به او بدهد. زندگی به تنهایی ارزشهای خود را آشکار می کند و آن را تحسین می نماید. ما البته می توانیم دریابیم که برونگرا از لحاظ اجتماعی سودمند است، که او سهم زیادی در پیشبرد جامعه انسانی و غیر آن ایفا نموده است. اما هرگونه تحلیلی از منابع و انگیزه های او همواره نتیجه ای منفی خواهد داد زیرا ارزش خاص او در رابطه متقابل با آبجکت و نه با خود او می باشد. رابطه با آبجکت یکی از آن امور نااندیشیدنی است که درباره آن به هیچ قالب ذهنی(3) منطقی نمی توان دست یافت.
1.right light
2.conscious motivation
3.formulation
267 انتقاد منطقی نمی تواند از راه گرداندن انگیزه ها و اهداف باعث تداوم تحلیلی و آوردن تیپ مشاهده شده به حد وضوح کامل گردد. اما همانگونه که سابقا گفته ایم این امر در تصویری نتیجه می دهد که مساوی است با کاریکاتور روانشناسی برونگرا و هرکسی که معتقد باشد که گرایش درست را برای برونگرا اعمال نموده است، بر پایه چنین چنین توضیحی متعجب خواهد شد که ببیند چگونه شخصیت واقعی، توصیفات را به استهزاء مبدل می سازد. چنین دیدگاه یکجانبه ای از امور هر نوع تطابق با برونگرا را محال می کند. به منظور اینکه با او به عدالت رفتار شود، از تفکر درباره او کلا باید خودداری کرد در حالیکه برای قسمت خودش، برونگرا می تواند به شایستگی با درونگرا وفق یابد تنها زمانیکه که برای قبول محتویات ذهنی اش صرفنظر از سودمندی عملی شان در آنها آماده شده است. تحلیلی منطقی نمی تواند کمک کند که به برونگرا هر طرح قابل تصور، حیله نبرد، انگیزه نهانی و غیره را با اینکه هیچ وجود واقعی ای ندارند نسبت داد اما نهایتا اثرات سایه داری هستند که از پس زمینه ناخودآگاه نشت می کنند.
(ادامه پاراگراف 265)
به ندرت پیش می آید که او ایده هایی جدید تولید کند و یا مسیرهای جدیدی را فتح نماید اما او در تبعیت، به چنگ درآوردن و انجام، سریع الاقدام است. رویکرد طبیعی او قالبهای تفکر و خط مشی کهن و یا لااقل با کمترین مقبولیت منعطف است. شرایط خاص گهگاهی می تواند منجر شود که او درباره گستاخی اش در نظر بدعت آمیزش(1) تفکری تحسین آمیز داشته باشد. به دفعاتی که کم نیستند، عقلی که کمتر احساسی است آنقدر رفیع و دستوری است که هیچ تأثیر مخربی نمی تواند تشکیل دیدگاه های وسیع و عادلانه را در همه ابعاد زندگی به تعویق بیندازد. ویژگی زندگی او معمولا اخلاقیات، صداقت و اصولی بودن است؛ اما گاهی تمایل او به تولید اثر فوری باعث مشکلات بعدی می گردد.
در گردهمایی عمومی اگر او امکان هیچ کاری را بر اثر اقبال بد خویش پیدا نکند -هیچ موردی برای ارائه یا تأیید یا پشتیبانی یا اصلاح یا تقابل برایش رخ ندهد – بر خواهد خاست و طلب خواهد کرد که فلان پنجره بسته شود تا اینکه از یک نقشه بازداری کرده باشد، یا آنچه محتمل تر است آنکه یکی از پنجره ها باز شود تا هوای بیشتری به داخل راه یابد زیرا از لحاظ فیزیولوژیکی او عموما به هوای بیشتری نیاز دارد همانطوری که به توجه بیشتر، محتاج است: او مخصوصا خیلی امکان دارد که اموری را انجام دهد که از او درخواست نشده باشد- آنچه که شاید خیلی هم برای انجام آن کار شایسته نباشد؛ اما مستمرا چنین می پندارد که مردم او را همانطور که دوست دارد به نظر بیاید ، یعنی همانطوری که خودش را می بیند، می بینند – او دیگران را وامدار خویش می سازد و نمی تواند بدون پاداش بماند. ممکن است با انتخاب دقیق نحوه بیانش، مخاطبانش را تحت تأثیر قرار دهد هرچند خودش متأثر نشده باشد. احتمالا در فهم زمان خویش یا لااقل در فهم دسته همفکر(2)خویش سریع الفهم است؛ او نسبت به شری که محتمل الوقوع است هشدار می دهد، نیروهایش را سازمان می دهد، با دشمنانش به زیرکی تعامل می کند. سرشار از طرحها و پیش بینیها و هیاهوست. جامعه باید در صورت امکان رضایتمند شود؛ در صورتی که ممکن نباشد باید حیرتزده شود، اگر نه رضایتمند می شود و نه حیرتزده، باید اذیت شود و هول و هراس پیدا کند. از نظر شغلی، ناجی است و به عنوان یک ناجی تصدیق شده، به سختی از خودش راضی نمی شود. ما درباره خودمان نمی توانیم کار درستی انجام دهیم – اما می توانیم او را باور داشته باشیم و رویای او را ببینیم، بخاطر او خدا را شکر گوییم و از او بخواهیم که با ما سخن گوید.
در حال استراحت ناخشنود است و هیچ جایی به مدت طولانی استراحت نمی کند. پس از یک روز پرکار باید عصری سوزناک داشته باشد. در تئاتر یا کنسرت یا کلیسا یا بازارهای ممالک شرقی، در حال شام یا در مجمع بحث پیرامون ادبیات و هنر، یا کلوپ یا همه این مکانها یکی پس از دیگری یافت می شود. اگر در جلسه ای شرکت نکند، یک تلگرام حاکی از دعوت خودنمایان تری است.
1.audacity of his own heresy
2.party