349 تا بدان حدی که آنها نمایانگر تکراری جادویی یا بازانجام وقایع کیهانی باشند، رتا نیز در مراسمات مذهبی چهره می نماید. از آن رو که رودها در اطاعت رتا جریان می یابند و سپیده دم قرمز برافروخته می شود، "تحت افسار(پاورقی 82کتاب) رتا" قربانی ای است که روشن شده است؛ در مسیر رتا ، اگنی به پیشگاه خدایان قربانی تقدیم می کند. قربانی کننده می گوید: "رها از جادو، من خدایان را اعمال می کنم؛ با رتا کارم را می کنم، و تفکرم را شکل ده." با اینکه رتا در وداها به شخصیت نمی گیرند، مطابق برگاین(پاورقی 83کتاب) اشاره ای از وجود مشخص بی شک به او اتصال می یابد. از آنجاکه رتا مسیر رویدادها را اظهار می کرد، "مسیرها رتا وجود دارد" "ارابه رانان رتا"(پاورقی 84)، "کشتی های رتا" و گاهگاهی خدایان در قالبت معادلهایی ظاهر می شوند، مثلا همین عبارت درباره رتای وارونا(1) گفته می شود که آسمان-خداست. میترا نیز که خورشید-خدای باستانی است با رتا وابستگی دارد. درباره اگنی گفته می شود که: "تو وارونا خواهی شد اگر بعد از رتا بکوشی"(پاورقی 85کتاب) خدایان محافظان رتا هستند.(پاورقی 86) در اینجا به ارتباطات مهمی از آنان اشاره می کنیم:
رتا میتراست، زیرا میترا برهمن است و رتا برهمن است.(پاورقی 87کتاب)
با دادن گاو ماده به برهمنها، انسان همه جهانه را به دست می آورد، زیرا رتا در آن[گاو] است که وجود دارد، همچنین برهمن و تاپاس[هم در او وجود دارد](پاورقی 88کتاب)
پراجاپاتی، اولین فرزند رتا نام گرفته است.(پاورقی 89)
خدایان از قوانین رتا پیروی کردند.(پاورقی 90کتاب)
آنکه شخص مخفی(اگنی) را می بیند، به نزدیک جریانات رتا کشیده می شود.(پاورقی 91کتاب)
ای شخص هوشمند رتا، رتا را بشناس! برای جریانات فراوان رتا بور کن(2)(پاورقی 91کتاب)
1.Varuna
2.bore for rta's many streams
350 منظور از بور کردن پرستش اگنی است برای کسانی که این سرود برایشان از اهمیت برخوردار باشد.(اگنی در اینجا "گاو نر قرمز رتا" خوانده می شود.") در پرستش اگنی، از آتشی که با بور کردن به دست آمده است به عنوان نمادی جادویی از نو-زایش حیات استفاده می شود. بور کردن برای جریانات رتا به وضوح دارای همان معنی است؛ جریانات زندگی دوباره به بالای سطح می آیند، لیبیدو از قیود خود آزاد می شود.(پاورقی 93کتاب) اثری که توسط آتش-بور کردن آیینی و یا تکسرایی سرودهای مذهبی ایجاد می شود را باورمندان، طبیعتا اثر جادویی آبجکت می دانند؛ در واقع "افسونی" از سابجکت است، فزونی ای از احساسات حیاتی است، افزایش و رهایی قدرت زندگی است، تجدید پتانسیل فراروانی است:
بااینکه او [اگنی] یواشکی حرکت می کند، دعا مستقیما به سوی او می رود. جریانات روان رتا به سوی آنها[عابدان] سرازیر شده است.(پاورقی 94)
پاورقی 93: رهایی لیبیدو از طریق کار مذهبی به دست می آید. رهایی، لیبیدو را در اختیار آگاه قرار می دهد، که در آن اهلی می گردد. از حالت غریزی و نااهلی به وضعیت قابل دسترس مبدل می شود. عبارت زیر این امر را نشان می دهد: "فرمانروایان، اربابان سخاوتمند، او(اگنی) را توسط قوای خود از اعماق به بیرون تولید کردند، بیرون از شکل گاو نر" ریگ ودا شماره...
351 تجدید احساسات حیاتی، مربوط به حالت انرژی جاری، عموما با چشمه ای قیاس می شود که از منبعش می جوشد، یا ذوب شدن یخ محصور با آهن، زمستان در هنگام بهار یا از میان رفتن دوره طولانی خشکسالی با باران(پاورقی 95کتاب) این عبارت درباره این موضوع می باشد:
گاوهای شیری موموکنان رتا سرریز می شدند، پستانهایشان پر از شیر بود. جریانات، درحالیکه از دور، مرحمت خدایان را التماس می نمودند، با سیلشان وسط صخره را درهم شکاندند.(پاورقی 96کتاب)
این تصور به روشنی بیانگر حالتی از تنش انرژیک است که عبارت از مسدود نمودن لیبیدو و رها نمودن آن است. رتا در اینجا به عنوان اعطاکننده برکت در قالب "گاوهای شیری موموکنان" و به عنوان منبع اساسی انرژی رها شده ظاهر می شود.
352 تمثیل فوق الذکر باران به عنوان رهایی لیبیدو در عبارت زیر تصدیق می شود:
مه ها به سرعت حرکت می کنند، ابرها طوفان به پا می کنند. هنگامی که او که با شیر رتا باد کرده است به مسیر مستقیم رتا رهنمون می شود، آریامن، میترا و وارونا که در زمین پرسه می زند کیسه چرمی(=ابر) را در رحم امر پایینتر(جهان؟) پر می کنند.(پاورقی 97کتاب)
آن اگنی است ، با شیر رتا باد کرده است، که مشابه برقی دانسته می شود که از ابرهای متراکم بیرون می جهد که با باران و سنگین هستند. در اینجا دوبار رتا به عنوان منبع حقیقی انرژی ظاهر می شود از آنجاییکه اگنی دوباره زاده شده است همانطور که در Vedic Hymns به روشنی ذکر شد.(پاورقی 98کتاب)
آنها با فریادها، جریانات رتا را که در زادگاه خدا مخفی بودند، سلام و خوش و بش کردند، در جایگاه ایشان. درآنجا او نوشید وقتی که در رحم آبها اقامت پراکنده گزید.(پاورقی 99کتاب)
353 این امر آنچه را که ما رتا به عنوان منبع لیبیدو گفته ایم را تأیید می نماید که خدا در کجا اقامت می گزیند و از کجا در مراسمات مقدس به ثمر می نشیند. اگنی ظهور مثبت لیبیدوی راکد است؛ به انجام رساننده و اتمام کننده رتا است، "ارابه ران" اوست؛ او دو مادیان سرخ یالدار رتا را افسار می زند.(پاورقی 100کتاب) حتی رتا را مانند اسبی با افسار می گیرد.(پاورقی 101کتاب) خدایان را به انسان می آورد، قدرت و برکتشان را؛ آنان حالات روانشناختی معینی را که در آن احساسات و انرژیهای حیاتی با آزادی و لذت بیشتری جریان می یابند را نشان می دهند. نیچه این حالت را در این قسمت شعر به تصویر کشیده است:
تو با نیزه های آتشینت
قلب یخ-پیرامون مرا در هم می شکنی
تا امید بالا پیش می رود
با یورش و خروش به دریا.(پاورقی 102کتاب)
354 نیایش زیر پژواک این موضوع است:
ای کاش که دروازه های الهی، فزاینده های رتا، خویش را باز کنند... تا که خدایان بیرون آیند. ای کاش شب و سپیده دم... مادران جوان رتا با همدیگر بر چمن قربانی بنشینند.(پاورقی 103کتاب)
شباهت با طلوع خورشید به دور از اشتباه است. رتا به عنوان خورشید ظاهر می گردد، چرا که از شب و سپیده دم است که خورشید جوان زاده می شود.
338 قطبیت اصل جهان خلاق به شکل دیگری در Shatapatha Brahmana(2.2.4) آمده است:
در آغاز، پراجاپاتی(پاورقی 74کتاب) فقط همین دنیا بود. او مدیتیت کرد: چطور می توانم خود را بگسترم؟ زحمت کشید و tapas را به کار گرفت؛ سپس اگنی(آتش) را از دهانش تولید کرد[پدر او شد](پاورقی 75کتاب) و به دلیل آنکه اگنی را از دهانش خارج کرد، اگنی حریص غذاست.
پراجاپاتی مدیتیت کرد: اگنی را به حکم حرص به غذا از خودم خارج کردم اما جز خودم چیزی نیست که بتواند به آن حریص باشد. زیرا در وقتی که زمین کاملا بی ثمر بود، نه درختی بود و نه گیاهی و این تفکر بر او سنگین بود.
سپس اگنی با معده ای گشاده به او حمله ور شد. عظمت خودش به او گفت: قربانی کن! سپس پراجاپاتی دانست: عظمت خودم با من سخن گفته است. و او قربانی کرد.
سپس آنچه همه چیز را در اینجا خالص می گرداند(باد) برخاست. از اینرو پراجاپاتی، با تقدیم قربانی، خود را انتشار داد و در عین حال خود را از مرگ نجات داد و الا اگنی او را خورده بود.
339 قربانی همواره به معنای قطع رابطه با بخشی ارزشمند از خویش است و از آن طریق شخص قربانی کننده از آنکه بلعیده شود فرار می کند. به عبارت دیگر هیچ تبدیل وضعیتی به جهت متضاد رخ نمی دهد مگر به سوی تعادل و یگانگی، که شکل جدیدی از لیبیدو از آن بر می خیزد: خورشید و باد. در هرجای دیگرShatapatha Brahmana می گوید که یک نیمه پراجاپاتا میراست، و نیمه دیگر ابدی است.(پاورقی 76کتاب)
340 پراجاپاتی، به همان طریقی که خود را به گاو ماده و نر تقسیم می کند، به دو اصل manas(ذهن) و vac(سخن) نیز تقسیم می نماید:
این دنیا صرفا پراجاپاتی بود، واک سلف او بود و واک سلف دومش بود. او مدیتیت کرد: این واک را خواهم پراکند و در نتیجه آن خواهد رفت و در همه چیز نفوذ خواهد کرد. سپس واک را انتشار داد و واک رفت و کل جهان را فرا گرفت.(پاورقی 77کتاب)
این عبارت ارتباط زیادی به آن عبارت دارد که در آن سخن، جنبش خلاق و برونگرای لیبیدو در نظر گفته شده است که به اصطلاح گوته یک دیاستول(1) است. در عبارت زیر معادل دیگری وجود دارد:
در حقیقت پراجاپاتی این جهان بود و با او واک دومین سلفش بود. با او[مونث] جفت شد؛ او باردارد شد؛ از پیشش رفت و این مخلوقات را ساخت و بار دیگر وارد پراجاپاتی شد.(پاورقی 78کتاب)
1.Diastloe: اصطلاحی پزشکی مربوط به عروق
پاورقی74:پراجاپاتی اصل خلاق کیهانی =لیبیدو است
پاورقی 75: زادن آتش در دهان ارتباط قابل ملاحظه ای با تکلم دارد.
341 در Shatapatha Brahmana 8.1.2,9 نقشی که به واک نسبت داده شده است حیرت آور است: "در حقیقت واک ویشواکارمان(1) هوشمند است زیرا که به وسیله واک بود که کل این جهان ساخته شد." اما در عبارت1.4.5,8-11 موضوع برتر بودن میان ماناس و واک به گونه ای دیگررقم خورده است:
هم اکنون چنین شد که ذهن و سخن برای تقدمی که با یکدیگر دارند می کوشند. ذهن گفت: من از تو بهترم چراکه تو چیزی نمی گویی که من از همان اول ندانم. سخن در ادامه گفت: من از تو بهترم زیرا آنچه می دانی را اعلام می کنم و می شناسانم.
آندو برای قضاوت به نزد پراجاپاتی رفتند. پراجاپاتی به نفع ذهن حکم داد و به سخن گفت: واقعا ذهن از تو برتر است، چرا که تو آنچه را که ذهن در مسیرهایش انجام می دهد و اجرا می کند را نسخه برداری می کنی؛ بعلاوه آنکه عادت به تقلید از مافوقانش دارد، مادون است.
1. Vishvakarman:خدای اسطوره ای معماری هند
342 این عبارات نشان می دهد که اصولی که بر پایه آن خالق جهان خود را تقسیم می کند، خودشان تقسیم شده اند. مطابق آنچه آشکارا از عبارت زیر فهمیده می شود، آنها در ابتدا در پراجاپاتی جاگرفته بودند:
پراجاپاتی تمنا نمود: آرزو دارم که پرتعداد باشم، خود را تکثیر خواهم نمود. سپس به آهستگی در ذهنش مدیتیت نمود و آنچه در ذهنش بودbriaht(سرود) گردید. با دقت به خود اندیشید: این جنین که دارم در درونم مخفی است، از راه سخن باید آن را آشکار کنم. سپس سخن را آفرید.(پاورقی 79کتاب)
343 این عبارت آن دو اصل را به حکم عملکردهای روانشناختی نشان می دهد: ماناس که درونگرایی لیبیدوست محصولی درونی می آورد، واک عملکردی از سنخ تجسم خارجی یا برونگرایی است. این امر ما را به بازخوانی عبارت دیگری که درباره برهمن است می کشاند:
وقتی که برهمن وارد جهان دیگر شد با خود اندیشید: چطور می توانم خودم را در همه این جهانها بگسترانم؟ و او خود را به دو صورت در این جهانها وسعت داد، با شکل و با اسم.
اینها، دو هیولاهای برهمن هستند؛ هر که این دو هیولای برهمن را بشناسد، خودش به هیولایی قدرتمند بدل می شود. اینها دو نمود قدرتمند برهمن هستند.(پاورقی 80 کتاب)
344 کمی بعد، شکل به گونه ماناس تعریف می شود("ماناس همان شکل است زیرا که از طریق ماناس است که شخص در می یابد که این شکل است") و اسم به گونه واک تعریف می شود("زیرا از طریق واک است که انسان اسم را به چنگ می آورد") بنابراین این دو"هیولای قدرتمند" برهمن مبدل به ذهن و سخن می گردند که دو عملکرد فراروانی هستند که برهمن از طریق آنها می تواند در در هر دو جهان "خودش را بگستراند" که به روشنی حاکی از "ارتباط" است. صورتهای اشیا توسط درونگرایی از طریق ماناس "دریافت می شوند" یا "فهم می شوند"؛ اسمها توسط برونگرایی از طریق واک به اشیا داده می شوند. هر دو شامل ارتباط و تطبیق با آبجکتها و نیز تشبیهات آنها هستند. آن دو "هیولا" آشکارا به عنوان جلوه(1) در نظر گرفته می شوند؛ این امر با نام دیگرشان، yakasha نشان داده شده است(به معنای ظهور) زیرا یاکاشا بسیار به معنای یک دمون یا موجود فرابشری است. از لحاظ روانشناختی جلوه همواره بر خودگردانی نسبی محتوای تجلی شده دلالت دارد؛ یعنی جداشدن آن از مقامات فراروانی. چنین محتویاتی ممکن نیست به شکلی خودخواسته بازتولید شده باشد؛ آنها خود را به شکلی خودبخودی بازتولید می کنند و اگر چنین نشود به همان طریق خود را از آگاهی بیرون می کشند.(پاورقی 81کتاب) گسستگی این نوع مثلا زمانی رخ می دهد که یک ناسازگاری میان ایگو و یک عقده خاص وجود داشته باشد. همانطور که می دانیم، این امر اغلب زمانی مشاهده می شود که مورد اخیر عقده ای جنسی باشد اما عقده های دیگر نیز بتوانند جدا گردند، مثلا عقده قدرت، مجموع همه آن کوششها و عقیده هایی که به فراگیری قدرت شخصی می انجامد. اما نوع دیگری از گسست نیز وجود دارد و آن عبارت است از جدا شدن ایگوی آگاه، به طور کل با عملکری منتخب، از اجای دیگر شخصیت. این امر در میان مردمی که بسیار غرق در یکی از عملکردهای فراروانی خویش هستند و آن را به عنوان تنها وسیله آگاه تطبیق خود تفکیک نموده اند.
345 فاست در ابتدای تراژدی، مثال ادبی خوبی از چنین انسانی است. اجزای دیگر شخصیت او در شکل پودل(سگ موفرفری) و در زمانی پس از آن به شکل مفسیستوفل(نام شیطان در داستان فاست) به او نزدیک می شوند. بااینکه مفیستوفل، همانطوری که بسیاری از تداعی هایش کاملا پیداست، هم حاکی از عقده جنسی است، به نظرم اشتباه است که او را عقده ای جنسی عنوان کنیم و اعلام کنیم که چیزی جز تمایلات جنسی سرکوب شده نیست. این نحوه بیان، بیش از حد تنگ نظرانه است زیرا مفیستوفل امری است که از تمایلات جنسی بسیار فراتر است- او قدرت نیز هست؛ در حقیقت، او عملا کل زندگی فاست را تشکیل می دهد بجز آن قسمت از آن را که در آن مشغول تفکر و تحقیق است. نتیجه میثاق با شر این امر را بسیار آشکار می گرداند. چه احتمالات باور نکردنی ای از قدرت که خود را در مقابل فاست جوان شده فاش می سازند! در نتیجه توضیح درست این خواهد بود که فاست با یک عملکرد هویت یافت و تحت عنوان مفیستوفل کلا از شخصیت او جدا گردید.
346 ظرفیتی آگاه برای یکجانبه نگری علامت فرهنگ بالاتر است، اما یکجانبه نگری بی اختیار، یعنی عجز از هر چیز جز یکجانبگی بودن، علامت بربریت است. از اینرو بیشترین تمایزات یکجانبه در میان مردم نیمه-بربر یافت می شود – مثلا جنبه های خاصی از زهد مسیحی که نوعی توهین به سلیقه نیکو هستند و امور مشابه میان مرتاضان و بوداییان تبت. برای شخص بربری، این گرایش برای انداختن قربانی به یکجانبه نگری به طریقی، و بدین گونه نادیده گرفتن آن کل شخصیت او، خطری بزرگ و دائمی است. برای نمونه حماسه گیلگمش با این تعارض آغاز می شود. یکجانبه گری بربری قالب اجبار دمونیک به خود می گیرد؛ دارای چیزی از قبیل خصوصیتهای آشفته شدن یا وحشی شدن است. در همه حالات دارای این پیش فرض است که تحلیل رفتن شعوری که در انسان اولیه واقعی یافت نمی شود، که از آن رو هنوز در کل از یکجانبه نگری بربری فرهنگی آزاد است.
347 هویت یابی با یک عملکرد خاص به یکباره باعث تنش متضادها می شود. هرچه یکجانبه نگری مجبرانه تر باشد و هرچه لیبیدویی که به یک سمت سریان می یابد اهلی ناشده تر باشد، دمونیک تر می گردد. هنگامی که انسان با لیبیدوی کنترل نشده و اهلی نشده خویش تغییر حالت می دهد، از دارایی دمونیک خود یا تأثیرات جادویی سخن می گوید. به این تعبیر ماناس و واک در حقیقت دمونهای قدرتمند هستند، زیرا با قدرت بر روی انسان کار می کنند. همه اموری که اثرات قدرتمندی ایجاد نمودند در زمانی خدا یا دمون محسوب می شدند. از اینرو در میان گنوستیکها ذهن شخصیتی از نوع عقل مار-گون و سخن در حکم لوگوس(خدای پسر در عقیده تثلیث) بر خود گرفته است. واک در نزد پراجاپاتی دارای همان نسبتی است که لوگوس نزد خدا دارد. نوع موجودات اهریمنی که درونگرایی و برونگرایی ممکن است به آنها تبدیل گردند، تجربه روازنه ما رواندرمانگران است. ما در بیمارانمان می بینیم و می توانیم در خود احساس کنیم که لیبیدو با چه نیروی مقاومت ناپذیری به درون یا بیرون سیلان می کند، با چه پشتکار راسخی یک رویکرد درونگرا یا برونگرا می تواند ریشه بگیرد. توصیف ماناس و واک به "هیولاهای قدرتمند برهمن" تناسب کاملی با این حقیقت روانشناختی دارد که لیبیدو در لحظه ظهورش به دو شعبه تقسیم می شود که معمولا چند وقت یکبار متناوبا تغییر می کند اما گهگاهی ممکن است که همزمان ممکن است به شکل یک تعارض که به عنوان تقابل جریانی بیرون رونده با درون رونده است آشکار گردد. ویژگی دمونیک دو جنبش در طبیعت لجام گسیخته شان و قدرت سرتاسریشان است. اما این ویژگی تنها وقتی خود را نشان می دهد که شعور انسان اولیه عقب مانده تر از آن باشد که بتواند از پاتک طبیعی و هدفمند به یکجانبه نگری جلوگیری کند و فرهنگ به اندازه کافی ارتقاء نیافته باشد که انسان لیبیدویش را رام نماید تا جایی که بتواند از جنبش درونگرا و برونگرای خواسته آزاد و مقصودش تبعیت کند.
1.personifications
ج- نماد وحدت بخش به عنوان اصل تنظیم پویا
348 در عبارات مذکور از منابع هندی، توسعه اصل رستگاری بخش را از جفتهای متضاد دنبال کردیم و ریشه آنها را به همان اصل خلاق مرتبط کردیم، که به موجب آن به یک رخداد روانشناختی باقاعده که با مفاهیم روانشناسی مدرن سازگار است، اگاه شدیم. قاعده مند بودن این رخداد را خود منابع هندی تأیید نموده اند، زیرا برهمن را با rta یکی می دانند. Rta چیست؟ Rta به معنای نظم، هماهنگی، سرنوشت مستقر، رسم، مجسمه مقدس، قانون، حق و حقیقت مقدس است. بنا به مدارک ریشه شناختی واژه معنای ریشه آن عبارتست از فرمان؛ راه، مسیر، جهت (راست) (برای دنباله روی). آنچه توسط rta مقدر شده کل جهان را پر می کند اما ظهورات خاصی از rta فرایندهای طبیعت هستند که همواره باثبات می مانند و تصور تکرار منظم را بر می انگیزند: " با فرمان rta" افراد باستانی که به جهان دستور می دهند، "خورشید را واداشتند که در آسمانها بالا رود" که خودش "چهره سوزان rta است." سال که چرخ دوازده پره rta است که هیچگاه پیر نمی شود، گرداگرد آسمانها می گردد. اگنی، فرزندrta خوانده می شود. در خصوص اعمال انسان، rta نقش قانونی اخلاقی دارد که به راستی و راه راست فرمان می دهد. "هرکه از rta پیروی کند مسیری هموار و بی خار را برای پیمودن می یابد."
330 این نقل قولها نشان می دهد که برهمن، پیوستگی و از هم پاشیدگی همه متضادهاست و در عین حال به عنوان فاکتوری غیرعقلانی از آنها فاصله دارد. در نتیجه تماما بیش از حد ادراک و فهم است. نهادی الهی است و در عین حال سلف است(با آنکه از مقام پایینتری نسبت به مفهوم مشابه آتمن دارد) و یک حالت روانشناختی معین با ویژگی انزوا از سیلان تأثیرات است. از آن رو که رنج کشیدن نوعی تأثیر است، آزادی از تأثیرات به معنای رهایی است. رهایی از سیلان تأثیرات، از تنش متضادهاست، با طریقه رستگاری که به تدریج به برهمن می انجامد، به یک معناست. در نتیجه برهمن صرفا یک حالت نیست بلکه یک فرایند نیز هست، یک duree creatrice است. در نتیجه تعجب انگیز نیست که این امر در اپانیشادها به کمک نمادهایی که نامشان را نمادهای لیبیدو گذاشته ام، آمده است.(پاورقی 56کتاب) در اینجا مثالهایی برای ابین قضیه می آوریم.
ب- ادراک برهمنی از نماد اتحاد بخش
331 وقتی گفته می شود که برهمن در ابتدا در شرق به دنیا آمد، بدین معناست که برهمن هر روز مانند خورشید آن طرف، در شرق زاده می شود.(پاورقی 57 کتاب)
انسان آن سویی در خورشید عبارت از پارامستین، برهمن، آتمن است.(پاورقی 58کتاب)
برهمن نوری است مانند خورشید.(پاورقی 59 کتاب)
در ارتباط با آن برهمن، قرص سوزان آن طرف است.(پاورقی 60کتاب)
در ابتدا برهمن در شرق زاده شد.
از افق مطبوع شخصی با شکوه رخ می نماید.
قالبهای این دنیا را روشن می نماید، عمیقترین و مرتفع ترین را،
گهواره ای است برای آنچه هست و آنچه نیست.
پدر شخصیتهای تابناک، مولد گنجینه،
او در حالی که اشکال مختلف داشت وارد حیطه های هوا شد.
آنها او را با سرودهای روحانی می ستایند.
جوان سازی عبارت است از افزایش برهمن توسط برهمن.(پاورقی 61کتاب)
برهمن خدایان را پیش فرستاد، برهمن دنیا را ایجاد کرد(پاورقی 62 کتاب)
332 در قسمت فوق الذکر بعضی نکات خاص مهم را به شکل ایتالیک علامت گذاشته ام که نشان می دهد که برهمن صرفا تولید کننده نیست بلکه تولید هم می شود و همواره متناسب است. لقب "شخص باشکوه" (vena) که در اینجا به خورشید داده شده است، در جای دیگر به بیننده ای داده شده که روشنی الهی به او داده شده است، زیرا مانند برهمن-خورشید، ذهن بیننده از "زمین و آسمانی که به برهمن می اندیشند" عبور می کند(پاورقی 63کتاب) ارتباط صمیمی، در حقیقت یگانگی، میان موجود الهی و سلف(آتمن) انسان عموما شناخته شده است. مثالی از ودای آثاروا می زنم:
هواخواه برهمن به هر دو جهان زندگی می بخشد.
در نظرش همه خدایان از یک ذهن هستند.
زمین و آسمان را در بر می گیرد و پشتیبانی می کند.
tapas او غذاست حتی برای استاد خویش.
می آیند که در آنجا با هواخواه برهمن دیدار کنند.
پدران و خدایان، با آواز و گروه گروه،
و او همه خدایان را با tapas خود تغذیه می کند.(پاورقی 64)
333 هواخواه برهمن خودش نمودی از برهمن است، که از آنجا منجر به آن می شود که گوهر برهمن با حالت روانشناختی معین معادل باشد.
خورشید، که خدایان به حرکتش می دارند، در آن طرف بهتر و بیشتر از هر چیز دیگر می درخشد.
قدرت برهما از آن آمد، برهمن اعلی،
و همه خدایان، و هر آنچه آنها را ابدی می سازد.
هواخواه برهمن از شکوه برهمن پاسداری می کند،
میزبانهای خدایان در او تنیده شده است.(پاورقی 65کتاب)
334 برهمن، prana (یعنی دم حیات و قانون کیهانی) نیز هست؛ vayuاست، یعنی بادی که در Brihadaran yaka Upanishad(3،7) به معنای " رشته ای که این جهان و آن جهان و همه اشیاء با آن به هم متصل گشته اند، سلف، کنترلگر درونی، ابدی" آمده است.
آنکس که در انسان اقامت می گزیند با آنکس که در خورشید اقامت می گزیند، یکی هستند.(پاورقی 66 کتاب)
نیایش مرگ:
روی واقعیت
با قرصی از طلا پوشیده است.
ای خورشید، آن را کنار بزن،
تا سرشت واقعیت را ببینیم.
...
شعاعهایت را بپراکن و آنها را در درون گرد آر.
نوری را که لطیفترین حالت توست،
می بینمش.
آنکه در آن طرف می زید، در خورشید، در خودم.
ای کاش نفسم به باد ابدی برود
در آن وقت که جسمم خاکستر می شود.(پاورقی 67کتاب)
و این نور که بر فراز این آسمان می درخشد، بالاتر از همه، برفراز هر چیزی، در بالاترین جای جهان که در ورایش جهانهای دیگری نیست، این همان نوری است که در انسان هست. و ما اثبات روشنی از این امر داریم، وقتی با لمس کردن، گرمایی را که اینجا در جسم وجود دارد درک می کنیم.(پاورقی 68کتاب)
این انسان طلایی است در قلب، مانند دانه برنج یا جو یا ارزن یا مغز دانه ارزن است، مانند شعله ای بدون دود، بزرگتر از زمین، بزرگتر از آسمان، بزرگتر از فضا، بزرگتر از همه این عوالم. آن روح همه موجودات است، آن خودم است. از اینروست که باید وارد جدایی شوم.(پاورقی 69کتاب)
335 برهمن در Atharva Veda قاعده ای سرزنده(1) یعنی نیروی حیات دانسته شده است که به همه اندامها و غرایز مرتبط با آنها شکل می بخشد:
چه کسی دانه درون او را کاشت، که رشته تولید را بگرداند؟ چه کسی قوای ذهن را در درونش گرد آورد، به او صدا و بازی چهره ها را اعطا کرد؟(پاورقی 70 کتاب)
1.vitalistic
336 حتی قدرت انسان از برهمن می آید. از این مثالها که می توان بسیار بسیار دیگر از آن را یافت، آشکار می شود که مفهوم برهمن به دلیل همه صفات و نمادهایش با نوعی قاعده پویا یا خلاق همزمان می شود که نامش را لیبیدو گذارده ام. برهمن در لغت به معنای نیایش، افسون، سخن مقدس، دانش مقدس(veda)، زندگی مقدس، طبقه مقدس(برهمنها) و مطلق می باشد. دیوسن(1) مفهوم نیایش را مشخصا معنای کلمه می داند.(پاورقی 71 کتاب) این کلمه از ریشه barth(مقایسه کنید با واژه لاتینfarcite) به معنای "باد کردن" مشتق شده است(پاورقی 72کتاب) که از آنجا "نیایش" به "خواسته بالارونده انسان به سوی تقدس و الوهیت" است. این اشتقاق نمایانگر حالت روانشناختی خاصی است که عبارتست از تمرکزی خاص بر لیبیدو که از طریق تحریک عصبی سرشار، حالتی کلی از تنش مرتبط با احساسات باد کردگی ایجاد می کند. از اینرو در محاورات معمولی برای اشاره به چنان حالتی، انسان غالبا از تمثیلاتی مانند "سرشار از عواطف"، "ناتوان از مهار خویش"، "در حال انفجار" استفاده می کند. ("آنچه در قلب پر شود، لاجرم از زبان خارج می شود.") یوگی به دنبال تأثیر این تمرکز یا انباشتگی لیبیدو از طریق توجه بازگیرنده نظام مند(لیبیدو) هم از آبجکتهای خارجی و هم از حالات روانی درونی و در یک کلام از متضادهاست. زدودگی ادراک حسی و اختفای محتویات آگاه باعث کاهش آگاهی می شود(مانند هیبنوتیسم) و فعالسازی محتویات ناخودآگاه یعنی تمثیلات ازلی که بخاطر جهانی بودن و قدمت زیادشان، از ویژگی کیهانی و فوق بشری برخوردارند. این امر است که مسبب همه آن تشبیهات خورشید، آتش، شعله، باد، نفس که از زمان ازلی نمادهای قدرت تولید مثل و خلاقیتی که جهان را به تکاپو وامی دارد هستند، باشد. به دلیل آنکه این نمادهای لیبیدو را در کتاب Symbols of Transformation بررسی کرده ام نیازی نیست که این موضوع را در اینجا شرح دهم.
1.Deussen
پاورقی 72: معنای دیگری که آن نیز در اشاره به برهمن یا نفس(prana) تأیید می شود عبارتست از matarisvan به معنای"کسی که در مادر بزرگ می شود" که در ودای آثاروا11.4.15....وجود دارد.
337 تفکر قانون-جهان خلاق ادارکی پروژکت شده از جوهر زندگی در خود انسان است. برای آنکه از همه سوء برداشتهای vitalistic جلوگیری شود لازم است به این ذات نگاهی انتزاعی به سادگی انرژی داشته باشد. از جهت دیگر جسمیت بخشیدن به مفهوم انرژی پس از دوران تشکیل پرشکی مدرن شدیدا رد شود. مفهوم انرژی به آن قطبیت مرتبط است زیرا جریانی از انرژی الزاما دو حالت مختلف یا قطب را پیش فرض می گیرد که بدون آن جریانی وجود نخواهد داشت. هر پدیده انرژیک(و پدیده ای نیست که انرژیک نباشد) شامل جفتهای متضاد است: آغاز و پایان، بالا و پایین، گرم و سرد، زودتر و دیرتر، سبب و اثر و ... تفکیک ناپذیری مفهوم انرژی از مفهوم قطبیت به مفهوم لیبیدو نیز مرتبط می گردد. از اینرو نمادهای لیبیدو چه در اصل خود از سنخ اسطوره باشند و چه از سنخ گمان، یا مستقیما خود را به شکل متضادها عرضه می کنند و یا آنکه دارای این قابلیت هستند که به متضادها تجزیه شوند. در اثر قبلی ام به این شکافت لیبیدو پرداخته ام که مخالفتهای فراوانی از آن به عمل آمد که به نظرم بی مورد بود، زیرا ارتباط مستقیم میان یک نماد لیبیدو و مفهوم قطبیت به خودی خود توجیه کافی دارد. این ارتباط را در مفهوم یا نماد برهمن نیز می یابیم. برهمن، که ترکیبی از نیایش و قدرت خلاق ازلی است، که امر اخیر در تضاد میان جنسها خود را نشان می دهد، در سرودی جالب توجه در ریگ ودا وجود دارد:
و این نیایش آوازخوان، که به دوردست پراکنده می شود،
گاو نری می شود که قبل از جهان وجود داشته است.
خدایان، شیرخوارگان همزاد هستند،
که با یکدیگر در عمارت آسورا می زیند.
چوب چه بود درخت چه بود،
که آسمان و زمین از آن شکل گرفتند؟
این دو محکم می ایستند و هرگز پیر نمی شوند،
ستایشهایی برای سپیده دمان و صبحهای زیادی سرداده اند.
هیچ چیز بزرگتر از او نیست،
آن گاو نر، پشتیبان زمین و آسمان.
پوستش را صافی اشعه ها می کند،
وقتی مانند سوریا اسبان سرخش او را حرکت می دهند.
او به سان پیکان خورشید، زمین پهناور را منور می کند،
به سان باد، مهی را که در جهان می تازاند را می پراکند.
با میترا و وارونا، با کره روغن مال می شود،
به سان آگنی در firestick شکوه را ناگهان فریاد می کند
با کشیدن به سوی او، آن گاو ماده ای که نازا بود، زایید،
امر بی تحرکی را که او خلق کرد حرکت نمود و آزادانه می چرید.
او فرزندی به دنیا آورد که از والدین مسن تر بود.(پاورقی 73 کتاب)
الف- مسأله متضادها در اندیشه برهمایی
327 عبارت سانسکریت برای جفتهای متضاد به زبان روانشناسی، دواندوا(dvandva) می باشد. این واژه به معنای جفت نیز هست(خاصه زن و مرد)، نزاع، ستیزه، نبرد، شک.جفتهای متضاد توسط خالق-جهان ایجاد شده بودند. قانونهای مانو(1) می گوید: (پاورقی 36کتاب)
علاوه بر این، به منظور تشخیص فعالیتها، او حسن را از عیب جدا کرد، و مخلوقات را واداشت که از جفتهای متضاد مانند درد و لذت تأثیر گیرند.
مفسر کولاکا در ذکر بقیه جفتهای متضاد از میل و عصبانیت، عشق و نفرت، گرسنگی و تشنگی، توجه و حماقت، احترام و فضاحت نام می برد. رومایانا می گوید: "این دنیا باید تا ابد متحمل بار جفتهای متضاد باشد."(پاورقی 37) حفظ خود از تأثیرات جفتهای متضاد و نیردواندوا بودن(آزاد و بدون اثر از متضادها)، خود را بالای آنها نگاه داشتن، وظیفه ای است ضرورتا قومی زیرا رهایی از متضادها باعث رستگاری می گردد.
پاورقی 36 کتاب: کتابهای مقدس شرق جلد 25، پاراگراف13. [از آن رو که ترجمه موجود انگلیسی متون سانسکریت که در بخشهای الف، ب و ج از آنها نقل قول شده است با یکدیگر تفاوت زیادی دارند و نیز با منابع آلمانی که در اختیار مولف بوده است نیز هم از لحاظ معنا و هم از نظر قابلیت قرائت تفاوت دارند، نقل قولهایی که در اینجا ارائه گردیده است، اغلب ترکیب نسخه های آلمانی و انگلیسی است و درکل متمایل به نسخه انگلیسی است. برای مقایسه، ترجمه های استاندارد در پاورقی آدرس داده شده است؛ اطلاعات کامل کتابها نیز در کتابنامه آورده شده است. – ویراستاران]
1.Manu
328 در عبارات زیرین مثالهایی می زنم:
هنگامی که با خلقیات[قلب خویش] او نسبت به همه آبجکتها بی علاقه می گردد، شادی ابدی را هم در این دنیا و هم پس از آن خواهد یافت. آنکس که بدین سان تدریجا همه اتصالات خویش را رها کرده و از همه جفتهای متضاد رها گردیده است به تنهایی در برهمن خواهد آسود. (پاورقی 39 کتاب)
سپس[در عمیقترین مدیتیشن، یعنی samadhi] حالت بی رنجی از متضادها ایجاد می شود.(پاورقی 40کتاب)
در آنجاست که او از تعقیب اعمال خوبش و بدش رها می شود؛ خویشان عزیزش به کارهای خوب ادامه می دهند؛ آنهایی که خیلی هم عزیز نیستند، به کارهای بد ادامه می دهند. سپس، مانند کسی که ارابه می راند در شب و روز خود را از دو چرخ ارابه برتر می داند و در نتیجه خود را از شب و روز برتر می پندارد همان طور است نسبت به انجام امور خیر و شر و همه جفتهای متضاد. با رهایی از خیر یا شر بودن، دانای برهمن وارد برهمن می گردد.(پاورقی 41کتاب)
برای ورود به مدیتیشن بایستی بر خشم، ارتباط با جهان، و تمایلات حسی تسلط وجود داشته باشد و فرد از جفتهای متضاد آزاد شده و از خودخواهی و توقعات خالی گشته باشد.
با پوشش غبار، سکونت زیر آسمان باز، اقامتگاه خود را در ریشه درختی می سازم که در آن از همه چیزهایی را که بسیار دوست می دارم و نمی دارم رها می گردم بدون اینکه غم یا شادی داشته باشم، در حالیکه هر دوی نکوهش و ستایش را تاوان داده است، بدون آنکه امید بورزد یا احترام ارائه کند، رها از متضادها، بدون هیچ اقبال یا دارایی.(پاورقی 43کتاب)
آنکه زندگی و مرگ برایش یکسان است، اقبال و بی اقبالی برایش یکسان است چه برنده باشد و چه بازنده، عشق بورزد یا نفرت رها خواهد شد. آنکه چشمش به دنبال چیزی نباشد و هیچ چیز نخواهد، از متضادها آزاد شده باشد، روحش هیچ هیجانی نورزد، از همه جهات آزاد است... آنکه نه کار خیر می کند و نه شر، حسن و عیبی را که در زندگی های سابق به دست آمده بوده را تقبیح می کند، آنکه روحش در زمانی که عناصر جسمانی نابود می گردند، در آرامش است، او آزاد خواهد گردید.(پاورقی 44 کتاب)
هزار سال از امور حسی لذت برده ام، در حالی که هنوز تمنای آنها بدون وقفه افزوده می شود. در نتیجه اینها را ترک خواهم گفت و ذهنم را معطوف برهمن خواهم کرد؛ بدون علاقه به متضادها و رها از خودخواهی، در دنیای وحش پرسه خواهم زد.(پاورقی 45کتاب)
از راه شکیبایی نسبت به همه مخلوقات، از طریق زندگی زاهدانه، از طریق انضباط شخصی و رهایی از تمایلات، از طریق نذر(1) و زندگی بی گناه، از طریق متانت و تحمل امور متضاد، انسان در سعادت برهمن شریک خواهد شد که بدون کیفیت است.(پاورقی 46 کتاب)
رها از مباهات و پندار بیهوده، با شرهای اتصالی که بر آنها تفوق حاصل شده است، همواره به رفیعترین آتمن وفادار، با تمایلاتی خاموش شده، و بدون تماس با متضادهای درد و لذت، آنها بدون فریب به سوی آن مکان دائمی خواهند رفت.(پاورقی 47کتاب)
1.vow
پاورقی 39 کتاب: توصیه های مشهور کریشنا، باگاواد گیتا، جلد2ص45.[ این سه گونا عبارتند از کیفیتها یا ترکیبات امور اساسی: تمس(تاریکی، مانایی)، راجاس(هیجان، ناخالصی، فعالیت)، ساتوا(خلوص، وضوح، تناسب).- مترجمین کتاب از آلمانی به انگلیسی]
پاورقی 45 کتاب:... "هنگامی که هم از حالت غیر زاهدانه و هم از حالت زاهدانه متنفر گردد، در آن وقت است که برهمن می گردد."
329 همانطور که از این نقل قولها آشکار است، این متضادهای خارجی مانند گرما و سرما هستند که در گام نخست باید از حضورشان در روان ممانعت شود و سپس نوسانات شدید احساس مانند عشق و نفرت. نوسانات احساسی البته ملازمهای دائمی همه متضادهای روانی هستند و از اینرو با همه تعارضات فکری خواه اخلاقی باشد و خواه نباشد، ملازمند. از طریق تجربه دریافته ایم که احساساتی که بدینسان برخاسته اند به نسبت آنکه عامل مهیج بر تمامیت فرد تأثیر می گذارد افزوده می شوند. در نتیجه مقصود هندی واضح است: می خواهد که فرد را بالکل از متضادهایی که به درون انسان به ارث رسیده آزاد کند، تا آنکه زندگی جدیدی را در برهمن به دست آورد که حالت رهایی و در عین حال خدایی است. پیوند غیرعقلانی متضادهاست، آخرین چیرگی آنهاست. با اینکه برهمن پایه جهان و خالق جهان، متضادها را ایجاد کرده است، اما آن امور بایستی بار دیگر در وجود خود او خنثی شوند، زیرا در غیر اینصورت منجر به حالت رهایی نخواهد گردید. بیایید مثالهای دیگری بزنم:
برهمن ست و است(1) می باشد، وجود و عدم، satyam و asatyam، واقعیت و غیرواقعیت.(پاورقی 48کتاب)
دو نوع برهمن وجود دارد: قالب یافته و غیر قالب یافته، فانی و ابدی، ثابت و سیال، واقعی و متعالی.(پاورقی 49کتاب)
آن شخص، سازنده همه چیز، خود بزرگ(2)، برای همیشه در قلب انسان جای گرفت، با قلب، تفکر، ذهن درک می شود؛ آنان می دانند که ابدی می شوند. وقتی تاریکی [جهالت] نباشد، نه روز است و نه شب، نه وجود است و نه عدم.(پاورقی 50کتاب)
در برهمن ابدی، بیکران و والای مطلق دو امر پنهان است: دانایی و نادانی. نادانی نابود می شود، دانایی ابدی است؛ اما کسی که هر دوی دانایی و نادانی را کنترل کند شخص دیگری است.(پاورقی 51کتاب)
آن سلف، کوچکتر از کوچک، در دل این مخلوقی که در اینجاست قرار دارد. انسان از تمایل و از سلف رها می شود. در حالیکه هنوز نشسته است از دور راه می رود؛ در حالی که دراز کشیده است به هرجایی می رود. چه کسی جز من می تواند خدایی را که شادی می کند و شادی نمی کند را بشناسد؟(پاورقی 52کتاب)
بدون آنکه حرکت کندسفت تر از از ذهن است.
با سرعت گرفتن، از خدایان حواس پیشی می گیرد.
در حالیکه از کنار بقیه ای که می دوند می گذرد، مشغول ایستادن است.
...
حرکت می کند. حرکت نمی کند.
دور اما نزدیک.
در درون همه
در بیرون همه.(پاورقی 53کتاب)
درست مثل یک شاهین یا عقاب، که پس از پرواز به جلو و عقب در فضا، کسل می گردد و بالهایش را جمع می کند و بر لانه مرتفعش فرود می آید، این فرد (پروشا(3)) هم به حالتی می شتابد، خوابیده، هیچ خواسته ای ندارد و هیچ رویایی نمی بیند.
براستی این امر آن قالبی از اوست که در ورای خواسته است، از بدی رهاست، بدون ترس است. مثل مردی که در آغوش زنی محبوب است، هیچ امر درونی یا برونی را نمی فهمد، این شخص نیز در آغوش دانایی سلف هیچ امر درونی یا برونی را نمی فهمد. براستی که این حالت، آن قالب اوست که در آن همه خواسته ها ارضا شده است، سلف تنها خواسته اش که خواسته نیست، بدون غم.
اقیانوسی از دیدن، یکی بدون دومی، تبدیل به کسی می شود که جهانش برهمن است... این بالاترین موفقیت انسان است، بزرگترین ثروت، هدف غایی، منتهای شادی اوست.(پاورقی 54 کتاب)
آنچه حرکت می کند، آنچه پرواز می کند و بااینحال ثابت است،
آنچه نفس می کند و با این حال تنفس نمی کند،
آنچه چشمها را می بندد،
آن امر با قالبهای زیادی که دارد کل زمین را پشتیبانی می کند،
آن امر یکپارچه صرفا یک چیز می شود.(پاورقی 55 کتاب)
پاورقی 53: ...[دو خط آخر احتمالا عبارتست از "امر متعالی حاضر در همه جا"
1.sat and asat
2.the great self
3.purusha