310 پرومتئوس اسپیلتر، مانند خدای او، از دنیا، یعنی اطراف، باز می گردد و به درون و به سوی مرکز می نگرد که "معبر باریک"(پاورقی 29 کتاب) بازتولید است. این تمرکز یا درونگرایی، لیبیدو را به درون ناخودآگاه تزریق می کند. فعالیت ناخودآگاه افزایش می یابد – روان شروع به "کار کردن" می کند و محصولی تولید می کند که می خواهد از ناخودآگاه بیرون آید و پا به عرصه آگاه بگذارد. اما آگاه دارای دو رویکرد است: رویکرد پرومتئینی که لیبیدو را از جهان فرا می خواند و رویکرد اپیمتئینی که دائما می پراکند و به روشی بیروح واکنش نشان می دهد، که جذب ادعاهای آبجکتهای خارجی گشته است. هدیه ای پاندورا به جهان به معنای آن است که از حیث روانشناختی محصولی ناخودآگاه و بسیار پرارزش در آستانه رسیدن به آگاهی برونگرایانه قرار گرفته است، یعنی در جویای یافتن رابطه ای با دنیای واقعی است. با اینکه بخش پرومتئینی- که از لحاظ انسانی، بخش هنری می باشد- ارزش والای محصول را از راه شهود درک می کند، روابط شخصی اش با جهان آنچنان تحت ظلم سنت است که صرفا در حد اثری هنری مورد تحسین واقع می شود و به عنوان نمادی که حاوی معنای تجدید زندگانی است - که حقیقت واقعی آن است - مطرح نمی گردد. برای آنکه آن را از حیطه کاملا زیبایی شناختی تبدیل به واقعیتی زنده گردد، بایستی با زندگی همجنس شده و واقعا زندگی شود. اما هنگامی که نگرش یک فرد کاملا درونگرا و اغلب انتزاعی باشد(1)، عملکرد برونگرایی در درجه دوم قرارمی گیرد، که در گیر با محدودیتهای جمعی است. این محدودیتها مانع آن می شوند که روان، نماد را از زندگانی تولید نماید. گوهر گم می شود اما اگر "خدا"- که بالاترین و مهمترین ارزشی که در آن نماد ابراز گشته است- نتواند واقعیتی پویا گردد، هیچکس نمی تواند زندگی کند. از اینرو فقدان گوهر به معنای آن است که در همان حال، افول اپیمتئوس آغاز گشته است.
1.abstraction
311 و اکنون enantiodromia آغاز می گردد.(فراوانی بیش از حد هر نیرو منجر به عملیات عکس می شود) برعکس آنچه عقلگرایان و خوشبینان بدان معتقدند، که حتما به دنبال یک حالت خوب، حالت بهتری رخ خواهد داد، زیرا هر چیز به سوی "رشدی صعودی" تمایل می یابد، اپیمتئوس، که انسان دارای آگاهی بی عیب و قواعد اخلاقی محترم جهانی است، با بهموت(1) و میزبان شرورش پیمان می بندد و حتی فرزندان الهی که به رسم امانت برای مراقبت نزدش بودند را به شیطان واگذار می کند.(پاورقی 30 کتاب) از لحاظ روانشناختی این بدان معناست که رویکرد جمعی و تمایز نیافته به جهان باعث خاموشی والاترین ارزشهای انسان می گردد و نیرویی مخرب می گردد که تأثیرش تا زمانی که بخش پرومتئوس که رویکرد ایده آل و انتزاعی می باشد، خود را مانند یک پرومتئوس حقیقی در خدمت گوهر روح قرار دهد، آتشی تازه برای جهان بر می افروزد. پرومتئوس اسپیتلر مجبور است که از تنهایی خویش بیرون آید و با اینکه خطر از دست دادن زندگی او را تهدید کند، به انسانها بگوید که خطا می کنند و موضع اشتباه آنها را هم مشخص کند. او باید به بی رحمی حقیقت اعتراف کند، دقیقا همانطور که پرومتئوس گوته باید بی رحمی عشق را در فیلروس تجربه کند.
1.Behemouth
312 آن عنصر مخرب در رویکرد اپیمتئینی در حقیقت همین محدودیت سنتی و جمعی است که در عصبانیت شدید اپیمتئوس علیه "بره کوچک" نشان داده شده است، که کاریکاتوری واضح از مسیحیت سنتی است. در این فوران افکت امری رخ می دهد که در ذهن ما شبیه جشنواره مقعد(1) در کتاب زرتشت نیچه است. این امر تمایل معاصر را نشان می دهد.
1.Ass festival
313 انسان دائما در معرض فراموشی این امر است که امری که سابقا خوب بود تا ابد خوب نخواهد ماند. او پیرو روشهای قدیمی ای است که در زمانی در گذشته خوب بوده اند اما مدتهاست که بد شده اند و انسان تنها با بزرگترین سختکوشی ها و تحمل دردهای بیشمار است که می تواند خودش را از این توهم خلاصی بخشد و ببیند که امری که سابقا خوب بود، همینک قدیمی گشته و دیگر خوب نیستند. این امر هم در امور بزرگ و هم در امور کوچک صادق است. روشها و سنتهای کودکی که زمانی بسیار خوب و والا بودند را به ندرت می تواند کنار گذاشت حتی وقتی که زیانشان از مدتهای مدیدی آشکار شده باشد. عین همین امر، در نگاهی با مقیاس بسیار بزرگ، در مورد تغییرات تاریخی رویکرد، صادق است. رویکری جمعی معادل است با یک دین و تغییرات دین یکی از دردناکترین فصول تاریخ جهان را رقم زده است. در این مورد دوران ما مبتلا به یک کوری بی بدیل است. خیال می کنیم که صرفا مجبوریم که نوع مقبولی از ایمان را نادرست و غیرمعتبر بدانیم و از حیث روانشناختی بایستی از همه تأثیرات سنتی مسیحیت یا یهودیت دور گردانیم. به روشنگری معتقد هستیم، گویا که تغییر عقلایی در پهنای حوزه(1)، به نوعی تأثیر عمیقتری بر فرایندهای احساسی و یا حتی بر ناخودآگاه داشته است. ما کاملا از یاد می بریم که دین در دو هزار سال قبل، رویکردی روانشناختی، یعنی قالب و روشی معین برای تطبیق با جهان درون و بیرون بوده است، که طرحی فرهنگی ارائه می کند و فضایی ایجاد می کند که کاملا دور از تأثیر هر انکار عقلانی است. البته تغییر در پهنای حوزه از لحاظ علامت شناسی بیماری حائز اهمیت است مانند نمایانگری از احتمالاتی که در پیش است؛ اما در سطوحی عمیقتر روان به کار در مدتی طولانی به رویکرد قدیم، بر طبق قوانین مانایی(2) روانی ادامه می دهد. بدین علت بود که ناخودآگاه قادر گردید که کفر را نگه دارد. آسودگی ای که به وسیله آن روح دوران باستان به زندگی می افشاند را بار دیگر در رنسانس می توان دید و آمادگی نگرش ابتدایی بسیار قدیمی تر برای برخاستن از گذشته را شاید بهتر از هر دوران شناخته شده تاریخ، در همین امروز می تواند دید.
1.front
2.inertia
305 همانگونه که این عبارات شعر نشان می دهد، در نظر اپیمتئوس، پاندورا دارای ارزش یک روح-تصویر است- از روحش حمایت می کند؛ از اینروست که دارای قدرت الوهی، یعنی تفوق با صلابت می باشد. هر وقت نشانی اینچنینی به شخصیتی اعطا شود، می شود با اطمینان نتیجه گرفت که چنین شخصیتی، حامل نماد و یا تصویری از محتویات ناخودآگاه پروژکت شده است. به دلیل آنکه محتویات ناخودآگاه هستند که دارای قدرت برتر که گوته شرح کرده می باشند، که این امر به شکل منحصر به فردی در این عبارت مشخص گردیده است: "قیمتی به او پیشنهاد کن و او پیشنهادت را خواهد افزود" در این قسمت شعر استحکام عاطفی عجیب محتویات ناخودآگاه به کمال دچاره شده است. این استحکام در درون خود امری دمونیک و قانع کننده دارد و از اینرو دارای اثری "الهی" یا "ناخوشایند"(1) دارد.
1.devilish
306 پیشتر شرح کردیم که پرومتئوس گوته برونگراست. در مورد "پاندورا" هم هنوز همین طور است با اینکه در اینجا رابطه پرومتئوس با روح، یعنی سرچشمه مونث ناخودآگاه، مفقود است. برای جبران این امر، اپیمتئوس در قالب درونگرایی که به دنیای درون روی کرده است ظاهر می گردد، او خودخواری می کند، خاطراتی از گور گذشته را فراخوانی می کند، "تأمل می کند". او با اپیمتئوس در روایت اسپیتلر کاملا متفاوت است؛ در نتیجه می شود بگوییم که در "پاندورای" گوته، وضعیتی که در قسمت قبلی از آن خبر داده شده بود به وقوع پیوسته است. پرومتئوس نماینده انسان برونگرای فعال می باشد و اپیمتئوس نماینده درونگرایی خودخوار است. این پرومتئوس در قالب برونگرایش عبارت است از همان پرومتئوس اسپیتلر در قالب درونگرایش. در "پاندورا"ی گوته، او به دلایل جمعی کاملا خلاق است – او کارخانه ای عادی در کوهستان خود بنا می کند، که در آن لوازم کاربردی برای همه جهان تولید می شود. او از دنیای درونی خویش جدا گردیده است که رابطه در این زمان بر اپیمتئوس گسترش می یابد یعنی بر تفکر و احساس بازتابی ثانویه و خالص برونگرا که دارای همه مشخصات عملکرد تفکیک نایافته می باشد. بدین ترتیب چنین می شود که اپیمتئوس کاملا در چنگال پاندورا اسیر می شود زیرا پاندورا در همه جهات بر او تفوق دارد. معنای روانشناختی این امر عبارتست از آنکه عملکرد ناخودآگاه اپیمتئی برونگرا، یعنی خیال پردازی موهوم، خودخوارنده و فکورانه توسط درونگرایی روح شدت می یابد. اگر روح با عملکردی که تمایز کمتری یافته است همراه گردد، لاجرم عملکردی والاتر و دارای تمایز کمتر(1) است، بیش از حد حالت جمعی دارد، خدمتکار آگاهی جمعی است(رفتارهای اسپتلر(2)) و نه خدمتکار آزادی. هر وقت که چنین باشد – که اغلب هم همینطور است – عملکردی که تمایز کمتری یافته و یا "طرف دیگر" توسط خود اختلال آلود مستحکم تقویت می گردد. در ادامه، برونگرا در اوقات فراغت، خود را با اندیشه های مالیخولیایی و یا هراسی(3) مشغول می دارد و ممکن است که حتی تخیلات هیستریایی و دیگر علائم را نیز داشته باشد(پاورقی 27 کتاب) در حالی که درونگرا با احساس ناخواسته حقارت، کلنجار می رود(پاورقی 28 کتاب) که او را غافلگیر ساخته و او را در مخمصه ای که غمش کمتر از آن نیست، قرار می دهد.
1.less differentiated function
2.Spittler's p's and q's
3.hypochondriacal
پاورقی 27: این امر می تواند با فوران معاشرت پذیری و یا گردش شدید اجتماعی در تعقیب مشتاقانه ای جبران گردد که در صدد فراموشکاری از آن هستند.
پاورقی 28: گاهی با فعالیت ناسالم و هیجانی ای جبران می شود که همانگونه در راستای هدف سرکوب قرارمی گیرد.
307 مشابهت میان پرومتئوس در "پاندورا" و پرومتئوس اسپیتلر در اینجا تمام می شود. او صرفا تمایلی جمعی(1) برای فعالیت می باشد، آنچنان یکجانبه است که منجر به سرکوبی شهوت می گردد. پسر او فیلروس(2) (عاشق اروس)، هیجان شهوانی واقعی است زیرا به حکم آنکه فرزند پدر است، باید – طبق روابط معمول فرزند و پدر – تحت اجبار ناخودآگاهی که وجود مرده والدینش اعمال می کند، از نو کار کند.
1.collective itch
2.Phileros
308 دختر پاندورا و اپیمتئوس، که مردی است که همواره در فعالیتهای غیرتفکریش به خودخواری می پردازد، دارای اسم با مسمای اپیملیا، به معنای مراقبت است. فیلروس عاشق اپیملیاست و از اینرو جرم پرومتئوس در رد کردن پاندورا جبران گردیده است. در همان زمان، پرومتئوس و اپیمتئوس با هم آشتی داده می شوند زمانی که آشکار می شود که سخت کوشی پرومتئوس چیزی بجز عدم رضایت جنسی نیست و خودخواریهای دائمی اپیمتئوس درباره گذشته، ترسهایی منطقی است که ممکن است از سوددهی مدوام پرومتئوس جلوگیری کرده باشد و آن را در محدوده حیطه های معقول نگاه داشته باشد.
309 جستجوی گوته برای یافتن راه حل، که به نظر می آید از روانشناسی برونگرا نشأت گرفته باشد، ما را به تلاش قبلی اسپتلر باز می گرداند که برای مدتی کوتاه آن را رها می کنیم تا به بحث درباره پرومتئوس گوته بنشینیم.
303 اپیمتئوس با این کلمات، طبیعت خود را نمایان می کند: او در گرداب تفکر گذشته غوطه می خورد و هیچگاه نمی تواند خود را از دست پاندورا که (مطابق اسطوره کلاسیک) او را به همسری گرفته است، آزاد سازد. او نمی تواند خودش را از تصویر-خاطره ای(1) او رها سازد با اینکه خود پاندورا مدت مدیدی است که او را رها کرده است و دخترش اپیملیا(مراقبت) را برایش گذاشته است؛ اما فرزند دیگرش، الپور(امید) را با خود برده است. اپیمتئوس آنقدر تصویر روشنی دارد که ما بی درنگ می توانیم تشخیص دهیم که نماینده کدام عملکرد روانی می باشد. در حالیکه پرومتئوس هنوز همان خالق و مدلگری است که صبحهای زود از جای بر می خیزد، با اصراری بی وقفه برای تولید و قراردادن مهر خود بر جهان دارد، اما اپیمتئوس کاملا تسلیم تخیلات، رویاها و خاطرات است و پر است از بدگمانی های دلواپسی و تأملات نگران. پاندورا به شکل مخلوق هفائستوس ظاهر می شود که توسط پرومتئوس طرد گشته است اما اپیمتئوس او را به همسری برگزیده است. اپیمتئوس درباره اش می گوید: "چنین گنجینه ای حتی دردهایی را هم اگر به بار بیاورد، باز لذت است." در نزد او پاندورا گوهری گرانبها، یعنی ارزش والاست:
و او تا ابد برای من است، با شکوه!
من از او شادی برین دریافت نمودم.
من مالک زیبایی بودم و زیبایی مرا در آغوش گرفت.
در پی بهار، بسیار عالی آمد
او را شناختم، او را گرفتم و سپس کار انجام شد
تفکرات کدر، به سان مه نابود شدند
او از زمینم برداشت و تا به آسمان،
به دنبال کلماتی هستی که در خور ستودن او باشد،
او را خواهی ستود، او در بلندی حاضر می شود.
بهترین حالاتت را د رکنار او جای گیر، خواهی دید که بد است.
کلمات او انسان را شگفت زده می کند، از اینرو حق با اوست
علیه او تقلا کنی، پیروز میدان خواهد شد
اگر در خدمت کردن به او تردید کنی هم هنوز برده اویی.
مهربانی و عشق را می خواهد پس بفرستند
چه چیزی منجر به احترام فراوان می شود؟ آن را از پای در می آورد
او هدفش را تعیین می کند و راهش را می پیماید
اگر راهت را سد کند، درنگ تو را بلند خواهد کرد
دارایی ات را به او خواهی داد و خرد را نیز.
او در هزار قالب به زمین می آید
در حال معلق بودن بر بالای آبها، چمنزار را در می نوردد
با ارتباطی الهی خیره می کند و به هیجان وامی دارد،
قالبش، محتوای درونش را شرف می بخشد،
به آن و خودش عظیمترین قدرت را وام می دهد
با جوانی و جسم زنانه می درخشد
302 قبل از آنکه این مسأله را بیشتر بشکافیم بایستی به پرومتئوس گوته نگاهی دوباره بیندازیم. همانطور که دیدیم پرومتئوس خلاق در روایت گوته تفاوت بارزی با شخص رنجور روایت اسپیتلر دارد. تفاوت دیگر که مهم هم هست، نحوه رابطه آنها با پاندوراست. در روایت اسپیتلر، پاندورا نسخه دوم همان روح پرومتئوس (1)است که به دنیای دیگر-که حوزه خدایان است- تعلق دارد؛ در روایت گوته، او به کلی مخلوق و دختر تایتان است و از این رو مطلقا به وی وابسته است. ارتباط پرومتئوس گوته با مینروا، او را در جای ولکان(2) قرار می دهد و این حقیقت که پاندورا، یکسره مخلوق اوست و نقش موجودی الهی الاصل را ندارد، او[مذکر] را یک خدا-خالق می گرداند و به طور کلی از حوزه انسانی خارج می سازد. بدین سبب پرومتئوس می گوید:
و هنگامی که پنداشتم، آن خودم بود
الهه ای که سخن می گفت
و هنگامی که پنداشتم، الهه ای سخن می گفت
خودم بود
1.duplicate of the soul of Prometheus
2.Vulcan
303 در نقطه مقابل، مطابق روایت اسپیتلر، پرومتئوس از الوهیت مخلوع است، حتی روح او صرفا دمونی غیررسمی(1) است. الوهیت او جسمانی شده(2) است؛ کاملا از هر امر انسانی دور گشته است. روایت گوته به همین حد ساده است(3): بر الوهیت تایتان تأکید می ورزد و در نتیجه اپیمتئوس هم دچار تنزل ارزش می شود، در حالیکه در روایت اسپیتلر، شخصیتی بسیار مثبت تر به خود گرفته است. اکنون در "پاندورا"ی گوته ما خوشوقتیم که شاهد کاری هستیم که تصویر بسیار کاملتری از اپیمتئوس را نسبت به بخشی که مشغول بحث در آن بوده ایم، را دربردارد. اپیمتئوس خودش را اینگونه معرفی می کند:
نزد من، روز و شب فرق روشنی ندارند
همواره حامل مصیبت نام خود هستم:
اجدادم مرا اپیمتئوس نامیدند.
نگران گذشته با کارهای عجولانه اش
با نگاهی به عقب و در اندیشه
در حیطه مالیخولیای موقتی
ممتزج (4)با فرصتهای پیشین
چنین زحمت دردناکی بر جوانی ام نهاده شده بود
آن گردش بی صبرانه به زندگی را
با بی اعتنایی زمان حال را به چنگ گرفتم
و به باورهای زجرآور حمایتی تر و تازه نائل شدم.
1.unofficial daemon
2.hypostatized
3.is classical to this extent
4.interfluent
298 وقتی که زمانش فرا رسید، مایا فرزندش را زیر درخت plaksa به دنیا آورد که تاجش را با حمایت رسانی به زمین خم نمود، از بودیستاوای(1) مجسم، تابشی بی اندازه در میان جهان پخش گردید؛ خدایان و همه طبیعت در تولد شرکت یافت. در پای او نیلوفری پا گرفت و در حالی که در نیلوفر ایستاده بود، دنیا را ورانداز می کرد. از اینجاست که در نیایش تبت چنین گفته می شود:
ام! به گوهر نیلوفر بنگر(2) و لحظه بازتولد، بودیستوا در زیر درخت منتخب بودی یافت ، در آنجاییکه او بودا – به معنای شخص روش بین – گردید. این تولد دوباره یا نوسازی، ملازم بود با همان پدیده نورانی، یعنی همان امور فوق العاده طبیعت و شبحهای خدایان، مثل تولد.
1.Bodhisttva
2.Om mani padme hum
299 در روایت اسپتلر، گنجینه بی حساب در قلمرو سلطنت اپیمتئوس گم می شود. سلطنتی که در آن تنها آگاهی حکومت می کند و روح تسلطی ندارد. فرشته، در حالیکه از حماقت اپیمتئوس به شدت خشمناک است او را اینچنین ملامت می کند: "مگر تو روح نداشتی که مثل حیوانات زبان بسته و بی شعور از الوهیت شگرف پنهان گشته ای؟"
300 آشکار است که گوهر پاندورا نماد تجدید خداست، خدایی نو، اما این امر در حوزه الهی رخ می دهد، یعنی در ناخودآگاه. آگاه بودن از فرایند غربالگری به درون بخش خودآگاه توسط قانون اپیمتئان که رابطه با جهان را اداره می کند، فهمیده نمی گردند. این امر توسط اسپیتلر در قسمتهای بعدی شرح شده است(پاورقی 24 کتاب) که در آن می بینیم که دنیای ناخودآگاه با رویکرد منطقی خود و رویکردی که به آبجکتها دارد، چگونه از درک اهمیت و ارزش حقیقی آن گوهر ناتوان است. به این دلیل است که آن گوهر مفقود شده است و جبرانی برای این ضایعه وجود ندارد.
301 خدای نوشده نماد رویکردی احیاشده، امکانی برای زندگی دوباره، بازیابی نیرو و سرزندگی است زیرا از جنبه روانشناختی، خدا همواره به معنای والاترین ارزش، بالاترین مجموع لیبیدو، سرشارترین تراکم حیات و انرژی روانشناختی بهینه می باشد. اما در اسپیتلر، رویکرد پرومتئینی، نامناسب بودن خود را دقیقا مانند اپیمتئینی نشان می دهد. هر دو گرایش از یکدیگر تفکیک می گردند: رویکرد اپیمتئینی با جهان، همانگونه که هست، سازگار گشته است اما رویکرد پرومتئینی چنین نیست و بدان سبب مجبور است که برای تجدید حیات کار کند. همچنین رویکرد جدیدی به دنیا ایجاد می کند(که گوهر اعطایی به انسان، نماد آن است) هر چند که این امر درباره اپیمتئوس لطف نمی یابد(1) با اینهمه ما در هدیه پاندورا تلاشی نمادین برای حل مسأله ای که در این کتاب در فصل مربوط به نامه های شیلر مطرح شد می یابیم که عبارتست از مسأله یکی نمودن عملکرد تفکیک شده از غیر آن.
1.find favour