ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه ۱۷۸

 

 

(ادامه پاراگراف 297)

به این دلیل است که که ظهار گوهری که در جهان است به گونه ای شرح شده است که حاصل آن تصویر(1) تولد بودا در للیتا-ویستارا(2) می باشد:(پاورقی 21 کتاب) پاندورا گوهر را بر زیر یک درخت گردو قرار می دهد، دقیقا همانگونه که یک مایا(3) در زیر درخت انجیر می زاید: 

در تاریکی نیمه شب، آن همیشه می تابد و می درخشد و شعله ور است و مانند ستاره صبح در آسمان تاریک، برق الماسینش تا دوردست می رود.

و زنبوران نیز و پروانه ها که بر فراز گلزار رقصیدند، شتاب نمود و بازی کرد و دور wonder-childتاب خوردند... و چکاوکهایی که از بالای بالا خود را پایین انداختند، همه مشتاق برای بزرگداشت روی جدید و دوست داشتنی تر خورشید و شاخه های زیاد آن و همینکه نزدیک شدند و پرتو خیره کننده آن را مشاهده نمودند، قلبهایشان سست گردید... و درحالیکه بالای همه جای گرفته است، پدرانه و مهربان، درخت منتخب با تاج بزرگ و پوشش پرمایه چمنزار، دستان مهربانش را در حال حمایت بالای صورت فرزندانش گذاشت. و شاخه های فراوانش با عشق خم گردیدند و به سمت زمین خود را خم نمودند گویا که خواسته باشند غربال کنند و نگاه های غریبه را از خود دور کنند با حسادتی که آنه صرفا ممکن است از جذابیت بی زحمت هدیه لذت ببرند؛ در حالیکه تمام بیشمارهای برگهایی که با شور و شعف می لرزند، در وجد و سرور چنین شعری را زمزمه می کنند: "چه کسی می توانست بداند که چه چیزی رد زیر سقف کوتاه مخفی است یا اینکه گنجینه ای را که در درونمان هست را حدس بزند!"(پاورقی 22 کتاب) 

1.imagery

2.Lalita-Vistara

3.Maya

صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷

  

295        پاندورا، آن شخص اسرار آمیز در اسطوره پرومتئوس، در نسخه اسپیتلر دوشیزه الوهی است که فاقد هرگونه رابطه ای با پرومتئوس می باشد؛ اما دارای بیشترین عمق است. این مفهوم بر پایه نسخه ای از اسطوره که در آن زنی که رابطه اش را با پرومتئوس آغاز می کند پاندورا - و یا مطابق روایت گوته، آتناست- بنا شده است. اما در نسخه اسپیتلر کوچی چشمگیر نشان داده شده، با اینکه در اسطوره تاریخی نیز به تصویر کشیده شده است، که در آنجا پرومتئوس و پاندورا به هفائستوس و آتنا آلوده هستند. در روایت گوته، ترجیح با نسخه پرومتئوس-آتنا است. در روایت اسپیتلر، پرومتئوس از فضای الوهی دور گشته است و  قلبی از آن خودش به وی داده شده است. اما الوهیت آن و رابطه اصیلش با پاندورا در اسطوره، در حکم ضدتوطئه ای کیهانی باقی مانده است که مستقلا در حیطه آسمانی ایفا گشته است. اتفاقات دنیای دیگر، آنهایی هستند که در جانب دیگر آگاهی که عبارتست از ناخودآگاه، واقع می شوند. درنتیجه میان پرده نقش پاندورا بر اثر آنچه در ناخودآگاه در حین رنج بردن از پرومتئوس روی می دهد، واقع می شود. آن هنگام که پرومتئوس از دنیا غایب می شود، در حالیکه هر رابطه ای که او را با انسان پیوند می دهد، او به اعماق خود سقوط می دهد و تنها چیزی که اطراف او هست، یعنی تنها آبجکتش، خودش است. او "خدای- گونه" شده است زیرا خدا، طبق تعریف، موجودی است که همه مکانها در او قرار دارند و درنتیجه حضور فراگیرش برای یک آبجکت همه جا و همه وقت حضور دارد. طبیعتا پرومتئوس کوچکترین احساس خدای گونگی نمی کند و در نهایت بدبختی قرار دارد. پس از آنکه اپیمتئوس به حدی که با عصبیت رازش را برملا کند، میان پرده نقشش در دنیای دیگر شروع می شود که طبیعتا عبارتست از صرف زمان حاضر که همه روابط پرومتئوسی با جهان به حد انقراض کشانده شده است. تجربه نشان می دهد در چنین مواقعی محتویات ناخودآگاه بهترین فرصت را می یابند که استقلال و نشاط خود را اظهار کنند، تا آن حدی که حتی ممکن است آگاهی را هم تحت کنترل خود قرار دهند.(پاورقی 18 کتاب) وضعیت پرومتئوس در ناخودآگاه در این صحنه نمایانده شده است: 

و در صبح تاریک همان روز، در چمنزار خاموش و تنها بر فراز جهانها، خداوند، خالق همه حیات، اراده کرد که نفرین شدگان را بخاطر تأثیر شدید و عجیب مرض رازآلود و دردناکش تعقیب کند.

زیرا به دلیل این مرض، او هیچگاه نمی توانست خستگی راه رفتنش پایان دهد، در مسیر راهش هیچ امکان استراحتی نداشت، همواره با گامهایی شمرده، روز به روز و سال به سال، باید با گامهایی یکنواخت و سری خمیده، با پیشانی پرچین و چروک و سیمایی بدقواره به دور چمنزار ساکت بگردد، در حالی که نگاه خیره ابهام آمیز او همواره به سوی مرکز دایره است.

و در هنگامی که امروز مانند همه روزهای دیگر، دور جدید اجتناب ناپذیر را ساخت و سر او از روی شرم پایینتر رفت و قدمهایش بر اثر خستگی مفرط به زمین کشیده شد و سرچشمه زندگی اش گویا دیگر بر اثر بیدار بودن دردناک شبانه اش به انتها رسیده است، در طی شب و طلوع فجر، پاندارا که کوچکترین دخترش است با قدمهایی مصمم و با وقار به نقطه مقدس نزدیک شد و با تواضع در کنارش ایستاد و با نگاهی فروتنانه و پرس و جو نمودن از او با لبهایی از سکوت حرمت، با او سلام گفت.(پاورقی 19 کتاب) 

 

296        کمی توجه روشن می سازد که خدا به بیماری پرومتئوس را گرفته است. زیرا همینکه پرومتئوس به هیجان می آید، کل لیبیدویش در جهت درون به سوی روح، که درونی ترین اعماقش است، به جریان می افتد. تماما مشغول توجه به روحش می گردد، بنابراین خدا مسیرش را در دور زدن مداوم حول جهان را دقیقا نظیر پرومتئوس که نزدیک بود خود را به نابودی بکشاند، ادامه می دهد و خود را به خستگی مفرط می کشاند. تمام لیبیدوی او معطوف به ناخودآگاه گردیده که باید جانشینی برای آن مهیا گردد؛ چرا که لیبیدو انرژی است و انرژی نمی تواند بدون برجای گذاشتن اثر، ناپدید گردد و همواره جانشینی برای خود می گذارد. این جانشین پاندورا می باشد و هدیه ای که او برای پدرش می آورد عبارتست از گوهری گران بها که می خواهد آن را به انسان عطا کند تا به مشکلات انسان را آرامش بخشد. 

297        اگر ما این فرایند را به محیط انسانی پرومتئوس ترجمه نماییم، بدین معنا خواهد بود که در آن حال که پرومتئوس در حالت "خدایگونگی اش" متحمل رنج می شود و قلبش مشغول آماده کردن کاری به منظور کاستن از آلام انسانهاست، روحش در صدد آن است که به انسانها آزار رساند. از اینرو کاری که روحش واقعا برنامه ریزی و اجرا می کند شباهتی با کار پاندورا ندارد. گوهر پاندورا تصویر-آینه ای ناخودآگاهی است که حاکی از کار واقعی روح پرومتئوس می باشد. متن، بی تردید آنچه را که گوهر حاکی آن است را نشان می دهد که عبارتست از خدایی نجات بخش و احیاگر خورشید.(پاورقی 20 کتاب) بیماری خدا، تمایلش را برای تولد دوباره نشان می دهد و جریان کل نیروی زندگیش به سوی مرکز سلف، که اعماق ناخودآگاه است و زندگی از بیرون آن از سر گرفته می شود، بازگشت می کند.

(بقیه پاراگراف در مطلب بعد)

صفحات ۱۷۴ و ۱۷۵

 

 

(ادامه پاراگراف 290)

از آغاز، کلمات تو برای من آسمانی بوده اند!

همواره با اینکه روح من با خود او سخن گفت

آیا او خود را به من نمود،

و در درون او به خواست خودشان

تناسبات خواهرانه صدا در دادند.

و وقتی آن را در نظر گرفتم، خودم بود،

یک الهه سخن می گفت،

خودم بود.

پس میان تو و من بود،

از نوعی پرشور. 

عشم تا ابد برای تو خواهد بود!(پاورقی 12کتاب) 

و در جای دیگر: 

همینکه شکوه غروب خور شید فقید

بر بالای کاکاسوس غمناک شناور می ماند

و با آرامشی مقدس قلبم را احاطه می کند،

جدایی، اما هنوز با من همراه است،

پس قدرتهایم به سفتی موم اندود کن

با هر نفسی که از هوای آسمانی می کشم.(پاورقی 13 کتاب) 

 

290      بنابراین پرومتئوس گوته نیز به روح وی وابسته است. شباهت میان این رابطه و رابطه ای که پرومتئوس اسپیتلر با روح او داشت بسیار قابل توجه می باشد. پرومتئوس اسپیتلر به روح خود می گوید:

و حتی اگر از همه چیز محروم گردم با این حال تا وقتی تنها تو با من هستی و با کلام شیرینت مرا دوست خود خطاب می کنی و روشنی غرور تو و سیمای دلپذیر تو از پیشم نرود، از همه لحاظ غنی هستم.(پاورقی 14 کتاب) 

 

291        اما برای همه مشابهت دو تصویر و رابطه شان با روح، یک تفاوت اساسی باقی می ماند. پرومتئوس گوته یک خالق و هنرمند است و مینروا تصاویر سفالینش را با زندگی القاء می کند. پرومتئوس اسپیتلر، خلاق نیست بلکه دردمند است؛ تنها روح او خلاق است اما کار او مخفی و رازآلود است. او[مونث] در خداحافظی اش به او[مذکر] می گوید:

و اکنون به تو بدرود می گویم، چرا که کار عظیمی در پیش دارم، کاری بسیار بزرگ، و باید که در انجام آن سریع باشم.(پاورقی 15 کتاب) 

 

292        چنین به نظر می رسد که با اسپیتلر، خلاقیت پرومتئی به روح سقوط می کند در حالیکه خود پرومتئوس صرفا از آلام روح خلاق درون او رنج می برد. اما پرومتئوس گوته خود-فعال است، الزاما و صرفا خلاق است که با تکیه به قدرت خلاقه خود از اطاعت خدایان سرمی پیچد:

چه کسی مرا یاری کرد

در برابر غرور تایتانها؟

چه کسی از مرگ نجاتم داد؟

و از بردگی؟

مگر تو همه آن کارها را به تنهایی انجام ندادی؟

ای عزیز من، قلب مقدس؟(پاورقی 16 کتاب) 

 

293        اپیمتئوس در این قسمت تنها به حد جزئی نگاشته شده است، او کاملا تحت پرومتئوس، طرفدار احساسات جمعی است که صرفا می تواند خدمت روح را به عنوان "لجاجت" درک کند. به پرومتئوس می گوید:

کنار بایست!

تو در لجاجت خود آن شعف را نمی فهمی

وقتی که خدایان، تو و هر آنچه داری،

دنیایت، آسمانت،

در تمامیت واحدی پیچیده است.(پاورقی 17 کتاب) 

 

294       چنین اشاراتی که در اجزاء پرومتئوس یافت می شود آنقدر کم تعداد هستند که نمی تواند ما را قادر به تشخیص شخصیت پرومتئوس نماید. اما طرح گوته در پرومتئوس، نسبت به پرومتئوس اسپیتلر از لحاظ تیپی تفاوت دارد. پرومتئوس گوته و به سوی دنیا خلق و فعالیت می کند(1). او با تصاویری که ساخته است و روحش بدان زندگی بخشیده است، در فضا زندگی می کند، او زمین را با فرزندانی که حاصل خلاقیتش هستند پر می کند، نیز استاد و معلم انسان است. اما با پرومتئوس اسپیتلر هر چیزی درونی می شود و در تاریکی اعماق روح نابود می گردد، دقیقا همانطور که او خودش از جهان انسانها ناپدید می گردد، حتی از محدوده های باریک وطن آواره و سرگردان می شود، انگار که می خواهد خودش را غیرقابل دید تر نماید. مطابق قاعده جبران در روانشناسی تحلیلی، روح، تجسم ناخودآگاه، باید در آن زمان مخصوصا فعال باشد، در حال آماده نمودن کاری که هنوز دیدنی نشده است. علاوه بر متنی که هم اکنون نقل شد، در کتاب اسپیتلر توضیحات کاملی از این فرایند جبران مورد انتظار وجود دارد. ما آن را در فاصله پندورا(2) می یابیم. 

1.works outwards into the world

2.Pandora interlude

صفحات ۱۷۲ و ۱۷۳

  

285         محدودیت احتیاط آمیزی که آگاهی معصوم دارد، چنین پوششی بر چشمان اپیمتئوس می گذارد که باعث می شود اسطوره اش را به کوری زندگی کند؛ اما همواره با این احساس که کار درست را دارد انجام می دهد، زیرا همواره آنچه از او توقع می رود و با موفقیتی که از جانب خودش نصیب می شود را انجام می دهد زیرا خواسته های همگان را متحقق می کند. به این طریق است که انسانها تمایل دارند که پادشاه خود را ببینند و بدینسان است که اپیمتئوس نقش خود را در هدف شرم آور ایفا می کند، هیچگاه با پشتیبانی موافقت عموم مردم ترک نشده است. اعتماد به نفس و حق به جانب بینی او، باور راسخی که به ارزشمندی خویش دارد، "درستکاری" بی چون و چرا و آگاهی شایسته اش، نمایانگر تصویر سهل الفهمی از شخصیت درونگراییده ای دارد که جردن تصویرش کرده بود. بیاییم گوش دهیم که چگونه اپیمتئوس با پرومتئوس بیمار دیدار می کند و می خواهد دردهایش را درمان کند: 

وقتی همه چیز به سر جای خود رفت، شاه اپیمتئوس به همراه یاری در هر دو کنار، قدم پیش نهاد، به پرومتئوس سلام نمود و این کلمات خیرخواهانه را به زبان آورد: "پرومتئوس، برادر، قلبا برایت ناراحتم! اما با این وجود شاد باش، چرا که دوایی به همراه دارم که درمان هر دردی است و در گرما و سرما شگفت آور است، بعلاوه هم به درد تسکین درد می خورد و هم به کار تنبیه و مجازات می آید." 

این را که گفت، چوبدستی اش را به دست گرفت و ظرف پماد را به آن بست و با دقت و توجه کامل به برادرش نزدیک شد. اما همینکه پرومتئوس پماد را دید و متوجه بوی آن شد، با تنفر سرش را برگرداند. در آن وقت، پادشاه لحنش را عوض کرد، فریاد کشید و با شوق فراوان به برادرش نصیحت کرد: "واقعا به تنبیه سخت تری نیاز داری زیرا سرنوشت کنونی ات برای اینکه بتوان به تو تعلیم دهم کفایت نمی کند." 

و همینکه سخن می گفت آینه ای از لای جامه اش بیرون کشید و همه چیز را از ابتدا برایش روشن نمود و بسیار به سخنوری آمد و همه خطاهایش را دانست.(پاورقی 10کتاب) 

 

286       این صحنه،  تصویر کاملی از این سخنان جردن است: "جامعه باید حتی الامکان خرسند گردد؛ اگر خرسند نگردد باید متحیر گردد؛ اگر نه خرسند می گردد و نه متحیر، باید آن را آزار داد و به هراس کشانید."(پاورقی 11 کتاب) در شرق، یک شخص متمول شأن اجتماعی اش را هرگز با نمایاندن خود در میان عموم، اظهار نمی کند، مگر آنکه دو دارو به همراه داشته باشد. امپتئوس قالب نمایشی خود را عوض می کند تا اینکه تأثیری بگذارد. در عین حال رفتار نیک باید با نصیحت و سفارشات اخلاقی همراه باشد. و از آنجا که آن اثری تولید نمی کند، لااقل دیگری باید با تصویر پست بودن خود متوحش شود. همه چیز برای ایجاد تأثیر است. مطابق مثلی آمریکایی: "در آمریکا چه کسی می تواند بلف بزند." که به معنای آن است که تظاهر گاهی مانند واقعیت، موفقیت آمیز است. یک برونگرایی که از این سنخ می باشد ترجیح می دهد با ظاهر کار کند. درونگرا می کوشد که آن را با فشار انجام دهد و از کار خود تا آن هدف سوء استفاده می کند.

287       اگر پرومتئوس و اپیمتئوس را در قالب یک شخصیت ترکیب کنیم، مردی خواهیم داشت که از جهت بیرونی اپمتئی و از جهت درونی، پرومتئی است – فردی که پیوسته تحت تأثیر مخرب هر دو گرایش قرار دارد که هر کدامشان می خواهد نهایتا ایگو را در اختیار خود داشته باشد. 

 

 

مقایسه ای میان اثر اسپیتلر و پرومتئوس اثر گوته 

 

288         مقایسه مفهوم پرومتئوس نزد اسپیتلر با پرومتئوس گوته با بحث ما ارتباط زیادی دارد. معتقدم گوته بیشتر از آنکه به تیپ درونگرا متعلق باشد، به تیپ برونگرا متعلق است، اما اسپیتلر برعکس به تیپ درونگرا تعلق دارد. صرفا آزمایش و تحلیل سراسری زندگی گوته است که می تواند درستی فرضیه را اثبات کند. حدس من بر پایه برداشتهای مختلفی است که به علت متکی نبودن به دلایل کافی در اینجا از ذکر آنها خودداری می کنم. 

 

289         رویکرد درونگراییده الزاما به شکل پرومتئوس همراه نیست، به عبارت دیگر، پرومتئوس سنتی می تواند به شکلی کاملا متفاوت تفسیر شود. مثلا نسخه دیگر، پروتاگوراس(1) افلاطون است که در آن، موجوداتی که خدایان آنها را از آتش و آب ایجاد کرده اند، توسط پرومتئوس نیست که قوای حیات بدانها اعطا می شود، بلکه این قوا توسط اپیمتئوس به آنها اعطا می شود. در اینجا مانند آن اسطوره،  پرومتئوس(مطابق مذاق دوران کلاسیک)، نابغه حیله گر و مبتکرانه است. دو نسخه از پرومتئوس در آثار گوته یافت می شود. در "Prometheus Fragment" در سال 1773، پرومتئوس مخالفی جسور، متکی به خود، خدایگونه، خالق و هنرمندی خوارکننده خداست. روح او مینروا(2)، دختر زئوس می باشد. رابطه پرومتئوس با مینروا بسیار شبیه است به رابطه پرومتئوس اسپیتلر با روح خودش. 

1.Protagoras

2.Minerva:الهه خرد رومی معادل آتنای یونانی

صفحات ۱۷۰ و ۱۷۱

 

 

281       پرومتئوس از قبول پادشاهی که فرشته به او پیشنهاد می کند سرباز می زند که به معنای آن است که از تطبیق با امور به گونه ای که هستند سرباز می زند زیرا این پیشنهاد، به بهای دادن روح اوست که صورت گرفته است. سابجکت، یعنی پرومتئوس، الزاما انسان است اما روح او دارای شخصیتی کاملا متفاوت است. او[مونث] نیمه انسان و نیمه خداست زیرا آبجکت درونی یعنی آن بخش فوق بشری، ناخودآگاه جمعی که او[مونث] با آن به عملکرد رابطه مرتبط می باشد، از درون او سوسو می زند. ناخودآگاه، که زمینه تاریخی روان انسان است، در قالب متمرکز خود شامل توالی کامل engrams (نقش (1)) هایی است که از زمان ازل همان ساختار روانی ای را که تا کنون وجود دارد، تعیین نموده اند. این engramها چیزی بجز آثار عملکرد نیستند که نماینده عموما پرتعدادترین و بیشترین میزان کاربرد عملکردهای روان انسان هستند. آنها خود را در قالب طرح ها(2) و تصاویر اسطوره شناسانه ای عرضه می کنند که اغلب در قالبی یکسان و همواره با تشابه برجسته در میان همه نژادها، ظاهر می شوند؛  وجود آنها را به سادگی هم می توان در درون ناخودآگاه انسان مدرن تأیید نمود. با این بیان می توان فهمید که مسلما خصوصیتها و یا عناصر حیوانی بایستی در کنار اشخاص والایی  که از ایام باستان در مسیر زندگی همراه انسان بوده اند، در محتویات ناخودآگاه ظاهر شود. ناخودآگاه دنیای سراسر تصویری ای است که دامنه اش به بیکرانی دامنه دنیای امور "واقعی" است. درست همانطور که انسانی که کاملا به دنیای خارجی تسلیم شده است با آن در قالب موجودی صمیمی و دوست داشتنی برخورد می کند که سرنوشتش از طریق آن نسبت به آبجکت شخصی فداکاری زیادی کند، او[مذکر]  به دنیا و طبیعت خودش تردید کامل خواهد داشت، بنابراین دیگری، که به روح تسلیم شده است، روح او را با مظهر دمونیک(3)ناخودآگاه مواجه می کند، که تجسم تمامیت، تقابل مطلق و تردید دنیای تصاویر است. اینها پدیده هایی مرزی هستند که از حد معیار قدم فرا نهاده اند؛ از اینرو انسان نرمال و معتدل از این معماهای بیرحم چیزی نمی داند.  آنها برای او وجود ندارند. همواره تنها افراد نادری هستند که به کناره دنیا که در آن تصویر آینه ای اش شروع می شود، می رسند. برای انسانی که همواره در حد وسط قرار می گیرد روح  دارای شخصیتی انسانی و نه شک برانگیز دمونیک است و همسایه او هرگز مشکل آفرینی نمی کند. تنها تسلیم کامل شدن به جهانهای مختلف است که تردیدشان را بر می انگیزاند. شهود اسپیتلر دچار روح-نمایی(4) شد که برای طبیعتی سطحی تر حداکثر در یک رویا روی می داد:  

و در حالیکه او[مذکر] به این طریق شوریدگی هیجانش را نشان می داد، لرزشی غیرعادی در لبها و صورت او[مونث] ظاهر شد و پلکهای چشمش با سرعت باز و بسته شد و در پشت حاشیه نرم و ظریف مژگانش امر پرمخاطره ای در کمین بود و پرسه می زد به سان مثل آتشی که بر کل خانه ستمکارانه و مخفیانه دستبرد می زند و یا مثل ببری که در جنگل گشت می زند و در میان برگهای کدر، برق بدن راه راه و زردش را نشان می دهد. 

1.imprints

2.motifs

3.daemonic personification

4.soul-image

 

 

282         مسیر زندگی ای(1) که پرومتئوس انتخاب می نماید آشکارا درونگراست. او همه ارتباطاتش را با زمان حال(2) فدا می کند تا اینکه با دوراندیشی، آینده ای دور را سامان دهد. اپیمتئوس اینگونه نیست: او درک می کند که هدفش دنیا و ارزشهای دنیایی است. بنابراین به فرشته می گوید:  

اما حالا به حقیقت تمایل دارم و روحم را در دست دارم و اگر شما را راضی نماید، لطفا به من آگاهی ای را بدهید که مراقب رفتار و گفتارم و هر چه بجاست باشم.

اپیمتئوس نمی تواند وسوسه دستیابی به سرنوشت خود را رد کند و تحت دیدگاه "بدون روح" قرار گیرد. این پیوستگی با دنیا فورا پاداش داده می شود:

و آنگاه که اپیمتئوس بر پاهایش ایستاد، احساس نمود که مقامش ارتقاء یافته و شجاعتش بیشتر شده و همه بودنش با خود آن عجین شده بود و همه احساساتش با آرامش، بی عیب و قدرتمند است. و بنابراین او با گامهای جسورانه در طول دره قدم بر می داشت و مثل کسی بود که از هیچ کسی نمی ترسد، با سلوک باز و آزاد مثل مردی که تحت تأثیر عمق درستکاریش قرار گرفته است.(پاورقی 8 کتاب)  

1.lifeline

2.present 

 

283         مطابق آنچه پروتئوس می گوید، روح خود را در قبال احتیاطات و مراقبتها فروخته است(پاورقی 9 کتاب) او روحش را برای سود بردن برادرش از کف داده است. با برونگراییش همراهی نموده و به دلیل آنکه این امر او را به آبجکت خارجی جهت می دهد در تمایلات و توقعات دنیا که در ابتدا به سودش می نماید، گرفتار می شود. او برونگرا شده است، پس از آنکه سالهای تنهایی زیادی را تحت تأثیر برادرش و مانند برونگرایی که با تقلید از درونگرا خشنود بوده است، زیسته است. این نوع "simulation dans le caractere" داوطلبانه (Paulhan)، معمول نیست. درنتیجه تحول او به برونگرایی واقعی، قدمی به سوی "درستی" است و پاداشی منصفانه را نصیبش می کند.

 

 

284         در حالیکه پرومتئوس به واسطه مطالبات ظالمانه روحش در همه رابطه هایش با آبجکت خارجی به تأخیر افتاده است و مجبور است که ستمکارانه ترین قربانی ها را تقدیم روح کند، اپیمتئوس به سپر موثری مجهز است که  برای برونگرا بسیار تهدید کننده است- یعنی خطر تسلیم شدن کامل در برابر آبجکت خارجی. این محافظت، به آگاهی ای وابسته است که بر پایه "ایده های درست" سنتی قرار دارد، یعنی توسط گنجینه های نفرت نیافتنی(1)خرد جهانی، که در اذهان عمومی مردم در به همان صورتی است که قاضی در نظام قضاوت به کار می برد. این امر سد محافظی برای اپیمتئوس ایجاد می کند  که از آنکه به همان صورت بدون حد و حصری که پرومتئوس به روح تسلیم می شود، از تسلیم شدن به آبجکت باز داشته شود. این امر توسط آگاهی ای که نیابت روحش را دارد منع شده است. هنگامی که پرومتئوس به جهان انسانها و آگاهی تدوین شده شان(2) پشت می کند، این کار به سود روح-بانوی ستمکار و هوسهای آن بانو تمام می شود و صرفا پس از تحمل آزارهای بی پایان است که از بی توجهی اش به دنیا پشیمان می شود.  

1.not-to-be-despised

2.codified conscious