ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه ۱۹۴

 

(ادامه پاراگراف 326) شباهت اخیر ارتباط تأیید شده میان تجدید خدا و پدیده فصلی را توضیح می دهد. انسان تمایل دارد فرض کند اسطوره های مرتبط با فصل، گیاه، خورشید و ماه علت اصلی شباهتها است. اما این امر باعث فراموشی آن می شود که یک اسطوره مثل هر امر روانی نمی تواند صرفا به رخدادهای خارجی مشروط باشد. هر امر روانی شامل وضعیتهای درونی نیز هست تا اینکه یک شخص با حقی یکسان بتواند اعلام نماید که اسطوره، کاملا روانشناختی است و از وقایع هواشناسی یا کیهان شناسی صرفا به عنوان وسیله ابراز مقصود خویش بهره می برد. غیر قابل پیش بینی و احمقانه بودن بسیاری از اسطوره های اولیه اغلب باعث آن می شود که توضیحات اخیر بسیار مناسب تر از خیلی های دیگر به نظر آید.

326        شروع بحث برای تجدید-خدا عبارت است از شکافی فزاینده در کارگیری انرژی روانی و یا لیبیدو. یک نیمه لیبیدو در جهتی پرومتئینی و نیمه دیگرش در جهت اپیمتئینی به کار گرفته می شود. به طور طبیعی این شکاف باعث مزاحمت در نه تنها جامعه بلکه در فرد نیز هست. در نتیجه حد مطلوب به طوری فزاینده از غایات متضاد کشیده می شود و به دنبال راهی میانه می گردد که بایستی به طور طبیعی، عقلانی و آگاه باشد. از آن جهت که وضعیت میانی به دلیل آنکه عملکردی میانجیگرایانه میان دو حد متضاد است، از ویژگی غیر عقلانی برخوردار است و هنوز ناخودآگاه است، به شکل خدایی میانجیگرایانه پروژکت شده و ظاهر می گردد. در قالبهای دینی ابتدایی تر غربی، یک منجی(1) – آنها را بدان دلیل ابتدایی می خوانیم که فاقد روشن بینی هستند – آورنده جدید زندگی به شکل خدا یا ناجی ظاهر می شود که روی عشق پدرانه و دلواپسی که یا بر اثر عزم درونی خود، هر وقت که میل داشته باشد و بنا بر دلایلی که از فهمش عاجزیم هر وقت که میل داشته باشد، به این افتراق پایان می بخشد. کودکانه بودن این مفهوم آشکار است. شرق، در طی هزاران سال با این فرایند آشنا بوده و بر پایه آن دکترین روانشناختی نجات را بنا نهاده که طریقه رستگاری را به درون فهم و ظرفیت انسان وارد می سازد. از اینرو ادیان هند و چین و به شکل ویژه بودا که حیطه هر دوی آنها را ترکیب می کند دارای ایده روش تأثیر جادویی میان رهایی بخش می باشد که با رویکردی آگاهانه می توان آن را به دست آورد. اندیشه ودایی، تلاشی آگاه برای رهایی از جفتهای متضاد به منظور دستیابی به راه رستگاری است.

1.Messiah

صفحات ۱۹۲ و ۱۹۳

 

 

(ادامه پاراگراف 323)

اما هرچه دیدن ذهن خلاق عمیقانه تر نفوذ می کند، برای انسانی که در هر حال در توده نقش برجسته ای دارد ابهام آمیزتر می گردد. با وجود آنکه توده به شکلی ناخودآگاه حرفهای او را زندگی می کند، با اینحال او را درک نمی کند؛ این نه بدان دلیل است که شاعر آن را اعلان نموده است بلکه بخاطر آنکه توده، زندگی اش را از ناخودآگاه جمعی به سوی آنچه قرینش شده است، می کشاند. هر چه ملت چیزی از پیغام خویش را با تأمل بیشتری درک کند، اما بدلیل آنکه بیاناتش با فرایندهایی همراه می شود که سابقا در توده رخ داده است، و نیز بدلیل آنکه او تمنیاتشان را پیش بینی می نماید، آنان نسبت به خلق کننده چنین تفکراتی نفرت می ورزند، نه از روی بداندیشی، بلکه صرفا از غریزه خودنگاه داری. وقتی که بصیرت او به ناخودآگاه جمعی به عمقی برسد که محتویات آن دیگر نتواند در هیچ قالب آگاهی بیانی به دست گرفته شود، مشکل است که تصمیم گرفته شود که آیا این امر محصولی ناگوار است یا آنکه به دلیل عمق شدیدش درک ناشدنی است. یک امر ناقص فهم شده که با اینحال محتوای عمیقا مهم معمولا دارای امری ناگوار در آن خصوص است. و محصولات ناگار معمولا مهم هستند. شهرت این خالقها، اگر اساسا اتفاق افتد، پس از مرگ رخ خواهد داد و معمولا چندین قرن به تأخیر می افتد.اظهارات استوالد(1) که یک نابغه امروز حد اکثر به مدت یک دهه مورد سوء برداشت واقع می شود، را باید به قلمرو کشفیات تکنولوژیکی مرتبط دانست و در غیر اینصور این حرف کاملا مضحک خواهد بود.

1.Ostwald's assertion 

 

324      نکته حائز اهمیت دیگری نیز هست که احساس می کنم بایستی توجه را بدان جلب نمایم. حل مسأله در فاست، در پارسیفال واگنر(1) درشوپنهاور و حتی در زرتش نیچه، به مذهب مرتبط است. درنتیجه تعجبی ندارد که اسپیتلر نیز به وضعیتی مذهبی کشیده شده باشد. وقتی که مسأله ای به عنوان امری دینی لحاظ می شود، بدان معنی است که از لحاظ روانشناختی بسیار مهم دانسته شده است که ارزش خاصی دارد و به کل انسانها مرتبط است و از اینرو به ناخودآگاه نیز مرتبط است(محدوده خدایان، جهان دیگر و ...) در نظر اسپیتلر زمینه مذهبی از چنان وفوری برخوردار است که مسأله صرفا مذهبی، با اینکه از غنای اسطوره شناختی و قدمت برخوردار می گردد اما عمق خود را از دست می دهد. شالوده پرمایه اسطوره شناختی باعث می شود که نزدیک شدن به کار، مشکل باشد زیرا مسأله را از فهم آشکار می پوشاند و حل آن را مشکل می سازد. ویژگی غامض، عجیب و غریب و تا حدودی بی مزه که همواره به این نوع از قلابدوزی اسطوره شناختی متصل می گردد، جریان یافتن همدلی را بررسی می کند، شخص را از معنای کار بیگانه می سازد و به کل ، طعم نسبتا نامطبوعی از نوع خاصی از اصالت که از اینکه صرفا توسط  توجه باریک بینانه اش به جزئیات لحاظ روانی غیرمعمول باشد موفق می شود فرار کند. اما این وفور اسطوره شناختی، هرچقدر طاقت فرسا و ناپسند باشد  دارای این مزیت است که به نماد فضای کافی می دهد که آن را در برگیرد، با اینکه در چنان روش ناخودآگاهی که هوش و بذله گویی آگاه شاعر کاملا در معرض از دست دادن توجه  به معنای آن است، اما خود را کاملا وقف تکثیر و تزیین آن می نماید. از این لحاظ شعر اسپیتلر هم با فاست و هم با زرتشت تفاوت می کند: در این کارها مولفان توجه بیشتری به معنای نماد داشته اند، با این نتیجه که وفور اسطوره شناختی فاست و وفور عقلانی زرتشت در امور مرتبط با راه حل مطلوب هرس گردیده است. هر دوی فاست و زرتشت بدین دلیل از لحاظ زیبایی شناسانه بسیار رضایت بخش تر از پرومتئوس اسپیتلر هستند با اینکه مورد اخیر که تفکر کمابیش باایمانی از فرایندهای واقعی ناخودآگاه جمعی می باشد، از حقیقت عمیقتری برخوردار است.

1.Wagner's Parsifal 

 

325        فاست و زرتشت از همیاری بسیار  زیادی در تسلط بر مسأله برخوردارند، در حالیکه پرومتئوس و اپیمتئوس اسپیتلر، با عنایت به غنای  اسطوره شناختی ای که دارد، می تواند از عهده درون بینی کلی تری نسبت به آن و گونه ای که در حیات جمعی ظاهر می شود، برخوردار گردد. آنچه بیش از هر چیز دیگر در تصویرمحتویات مذهبی ناخودآگاه اسپتیلر معلوم می شود، نماد تجدید خداست که متعاقبا در "Olympian Spring" به آن در حد وسیعتری پرداخته است. این نماد به نظر می رسد که ارتباط وثیقی با تضاد میان تیپها و عملکردهای روانشناختی داشته باشد و به گونه ای آشکار، تلاشی برای یافتن راه حلی در قالب تجدید رویکرد عمومی است که به زبان ناخودآگاه، به شکل تجدید خدا بیان شده است. این تصویر اولیه معروفی است که عملا جهانی است؛ لازم است صرفا توجهی به عقده اسطوره شناختی خدای میرنده و تجدید قوا کننده و پیشروهایش در کل مسیر به سمت تجدید قوای طلسمها و charingaهای مرتبط با نیروی جادویی را صرفا توجه دهم. بیانگر تبدیل وضعیتی در رویکرد است که به وسیله آن استعدادی جدید، نمایش جدید از زندگی، ثمردهی ای جدید خلق می شود.

صفحات ۱۹۰و۱۹۱

 

 

320      نماد زندگی بخش جدید از عشق پرومتئوس به روح - بانو های(1) خویش که در حقیقت شخصیتی دمونیک است نشأت می گیرد. پس می توان مطمئن بود که در امتزاج با این نماد جدید و زیبایی جاری آن، عنصر شر نیز وجود خواهد داشت زیرا که زندگی و زیبایی در طبع اصیل خویش از لحاظ اخلاقی خنثی هستند. به این دلیل است که طرز تفکر جمعی اپیمتئینی هیچ امر احترام آمیزی را در آن نمی یابد. دیدگاه اخلاقی یکجانبه اش که شبیه "بره کوچک" است، او را کاملا  کور گردانیده است. شدتی که امپیمتئوس در دل بریدن از "بره کوچک" به خرج می دهد، صرفا "Encrasez l'infame"  در قالب جدید خویش است که طغیانی علیه مسیحیت رسمی بود که از درک نماد جدید و در نتیجه آن ارائه جهتی جدید برای زندگی عاجز بود .

1.soul-mistress 

321        این عبارت بی پیرایه در آن مورد، اگر که شاعرانی نبودند که بتوانند ناخودآگاه جمعی را بخوانند و عمق را بشناسند، ممکن است که ما را کاملا سرد رها سازد. آنان همواره اولین کسانی هستند که وقایع رازآلود و با تغییرات ابهام آمیز را درک نموده و به بهترین وجهی که می توانند آنها را در قالب نمادهایی که با ما ارتباط برقرار کنند، بیان می دارند. آنان مانند پیامبران حقیقی اوایل ناخودآگاه جمعی را -و یا به زبان عهد عتیق، "خواست خدا" را - که به تدریج و ناگزیر باید در قالب پدیده ای جمعی به حیطه سطح وارد شود به اطلاع می رسانند. اهمیت آزادی بخشی(1) عمل پرومتئوس، افول اپیمتئوس، آشتی او با برادر روح-آورش(2)، و اپیتمئوس انتقام جو به "بره کوچک" خسارات فراوان وارد می کند – برای یادآوری ستمگری او به صحنه میان اگولینو و اسقف اعظم روگیری(3) مراجعه شود(پاورقی 34 کتاب: کمدی الهی دانته،دوزخ، 32)- راه حلی برای تعارضی که مستلزم طغیانی خونبار علیه سیستم اخلاقی جمعی سنتی شده بود ارائه کند.

1.redemptive significance

2.his soul-serving brother

3.scene between Ugolino and Archbishop Ruggieri

 

322        در شعری که دارای ظرفیتی نسبتا کم است،  ممکن است بپنداریم که اوج کار چیزی فراتر از غمها، شادیها و لذات شخصی اش نیست. اما اثر اسپیتلر کاملا ورای سرنوشت شخصی اش قرار دارد. بدین دلیل اس که راه حلی که برای مسأله ارائه می کند، راه حلی جدا نیست. از اینجا تا زرتشت، که ساختار شکن است(1) تنها یک قدم فاصله است. استیرنر(2) نیز در پی شوپنهار که اولین کسی بود که تئوری "نفی جهان"(3) را ارائه نمود، به این جمع پیوسته بود. از لحاظ روانشناختی "جهان" به معنای نحوه نگرش یا رویکرد به جهان است؛ از اینرو دنیا را می توان "خواسته من" یا "ایده من" دانست(پاورقی 35 کتاب) جهان به خودی خود نمی تواند بی جهت باشد. این بله و خیر من است که تفاوتها را ایجاد می کند. در نتیجه نفی رویکردی به جهان است که رویکرد عقلانی صرف شوپنهاوری است که از یک جهت کاملا عقلانی و منطقی است و از جهت دیگر احساسی عمیق از هویت اسطوره ای همراه جهان است. این گرایش، درونگراییده است؛ در نتیجه دچار تناقض تیپولوژی اش است. اما کار شوپنهاور از شخصیت او بسیار فراتر است. اعلام می کند که چه چیزی به شکل مبهم توسط هزاران هزار نفر، اندیشیده شده است. این امر درباره نیچه نیز از همین قرار است: خاصه کتاب زرتشت او محتویات ناخودآگاه جمعی دوران ما را نشان می دهد و ما در او همان ویژگیهای افتراقی را می یابیم: طغیان انتقادی نسبت به فضای اخلاقی مرسوم و قبول "زشت ترین انسان" که منجر به شکستن تراژدی ناخودآگاهی می شود که در زرتشت به نمایش درآمده است. اما آنچه را که اذهان خلاق  از ناخودآگاه جمعی دریافت می کنند نیز در حقیقت وجود دارد و دیر یا زود خود را در روانشناسی جمعی ظاهر خواهد نمود. آنارشیسم، شاه کشی، افزایش دائمی و جدایی عنصر نیهیلیستیکی موجود در تفکر چپ افراطی، با برنامه ای که شدیدا با فرهنگ دشمنی می ورزد- اینها پدیده های روانشناختی توده(3) هستند که طرح کلی آن را شاعران و متفکران خلاق زمانهای بسیار قدیم نشان داده اند.

1.breaker of the tables

2.Stirner

3.world negation

4.mass psychology

 

323      در نتیجه نمی توانیم از عهده تمایز با آن شاعران برآییم زیرا در آثار اساسی آنان و در عمیقترین تمایلاتشان، از خود اعماق ناخودآگاه جمعی خلق می سازند در حالیکه آنچه را که دیگران صرفا خوابش را می بینند، فریاد می زنند. اما با اینکه آن را فریاد می زنند، بدون اینکه به معنای حقیقی آن توجهی داشته باشند، آن را صرفا به شکل نمادی در می آورند که لذت زیبایی شناسانه خویش را از آن بجویند. من منکر تأثیر آموزنده شعرا و متفکران بر خود و بر نسلهای آینده نیستم اما چنین می پندارم که تأثیر آنها منحصر به آن است که آنان، آنچه را که همه انسانها می دانند را با بیانی واضحتر و بلندتر می گویند و تنها تا حدی که این "دانش"ناخودآگاه جهانی را ابراز می دارند از تأثیری آموزنده یا گمراه کننده برخوردارند. شاعری که دارای بیشترین و فوری ترین اثر یادآوری  است در واقع همان کسی است که می داند چگونه سطحی ترین سطوح ناخودآگاه را در قالبی مناسب بیان کند.

صفحات ۱۸۸ و ۱۸۹

 

 

316      نافرمانی پرومتئینی خدایان مقبول، در چهره جادوگر قرون وسطایی ظهور یافته است. جادوگر در درون خویش ردپایی از کفر ابتدایی را نگاه داشته است(پاورقی 32 کتاب) او دارای طبیعتی است که هنوز تحت اثر افتراق مسیحی واقع نشده و در تماس با آگاهی ای است که هنوز کافر است که در آن، امور متضاد در حالت بی پیرایه و اصیل خویش در کنار یکدیگر قرار می گیرند، دور از دسترس "گناهکاری" اما مشمول آن، اگر جذب زندگی آگاه شود، تا اینکه شر را همانند خیر با همان انرژی دمونیک ایجاد نماید(بخشی از آن قدرتی که باشد/هر کار شرورانه ای، با اینحال باعث خیر می شود") او مخرب است اما ناجی هم هست و چنین شخصیتی عمدتا دارای این ویژگی است که حامل نمادین تلاش برای حل این تعارض باشد. به علاوه، جادوگر قرون وسطا سادگی دوران باستان را که دیگر حفظ آن ممکن نبوده است کنار گذارده است و کاملا غرق فضای مسیحی گشته است. عنصر قدیمی کافرانه در ابتدا بایستی جادوگر را به تکذیب مسیحی گونه و تمام عیار سلف و نیز تنبیه آن بکشاند، زیرا تمنای او برای رهایی آنقدر شدید است که برای آن به هر دری می زند. اما در آخر تلاش مسیحی هم برای یافتن راه حل به شکست می انجامد و سپس معلوم می شود که احتمال رستگاری بسته به پیگیری مصرانه عنصر کافرانه قدیمی است، زیرا نماد ضد-مسیحی برای قبولی شر راه باز می کند. شهود گوته بدین ترتیب به مسأله با همه ظرافتهایش دست می یابد. یقینا قابل توجه است که تلاشهای کم مایه تر برای یافتن راه حل– "جزء پرومتئوس" "پاندورا" و مصالحهRosicrucian، ترکیبی از شادمانی دیونوسوسی و فداکاری مسیحی- ناقص می ماند.

 

317        رهایی فاست در زمان مرگش رخ داد. شخصیت الوهی پرومتئینی ای که در همه زندگی اش حفظ کرده بود تنها در زمان مرگ به همراه بازتولدش از او جدا گردید. از لحاظ روانشناختی این بدان معنی است که قبل از آنکه فرد بتواند یک کل تلفیق یافته بشود، رویکرد فاستی باید رها شود. وجهه ای که در ابتدا به شکل گرتچن و سپس در سطحی بالاتر به شکل هلن ظاهر شد و در انتها به مارت گلوریوسا(3) ارتقاء یافت، نمادی است که معانی مختلف آن را در اینجا نمی توان مورد بحث قرار داد. همینقدر کافی است که این همان تصویر ازلی است که بر قلب گنوستیسم می نشیند، یعنی تصویر روسپی الهی – حوا، هلن، مریم، سوفیا احاموث(4).

1.Gretchen

2.Helen

3.Mater Gloriosa

4.Sophia-Achamoth

پاورقی 32 کتاب: اغلب عناصر عامیانه قدیمی تر هستند که دربردانده قوای جادویی اند. در نپالی ها و در اروپا، کولی ها و در مناطق پروتستانی، Capuchinها.

 

3-اهمیت نماد وحدت بخش

318         با عنایت به دیدگاهی که هم اکنون به دست آوردیم، اگر یکبار دیگر به نحوه ارائه مسأله توسط اسپیتلر بنگریم سریعا متوجه این امر می گردیم که پیمان با شر(پاورقی 33 کتاب) نقشه پرومتئوس نبوده است بلکه از روی بی ملاحظگی اپیمتئوس - که صرفا دارای آگاهی جمعی است اما هیچ قدرتی برای تمییز امور مرتبط با دنیای درون ندارد- ایجاد شده است. از آنجاییکه این امر برای موضوعی که دارای دیدگاه متمایل به آبجکت است، بدون تغییر همینگونه است، به خود اجازه می دهد که که خاصه توسط ارزشهای جمعی تعیین گردد و درنتیجه از امور تازه و منحصر به فرد چشم پوشی می نماید. ارزشهای جمعی کنونی را یقینا می توان بر مقیاسی آبجکتیو بیان نمود اما تنها ارزشیابی ای آزاد و فردی-از حیث احساس زنده- است که می تواند مقیاس واقعی امری که به تازگی ایجاد شده است را ارائه کند. همچنین به انسانی که دارای "روح" - و نه صرفا دارای روابط با آبجکتها - باشد نیاز دارد. 

پاورقی 33: [پیمان با بهموث(نگاه کنید به پاراگراف 311 بالا) در فصل 5 شرح شده است(نگاه کنید به پاراگرافهای 456 که در ادامه خواهد آمد) مطالعه کل فصل پنجم در اینجا می تواند برای خواننده مفید باشد، همانطور که(در پاراگرافهای 450 به بعد) سرنوشت نماد رهایی بخش شرح شده است که عبارت از همان گوهری است که سابقا درباره از دست رفتن آن سخن به میان آمد(پاراگرافهای 300 و 310) – ویراستاران]

 

319        افول اپیمتئوس با از دست دادن تصویر-خدای تازه متولد شده(1) آغاز می گردد. تفکر، احساس و رفتار غیرقابل منازعه از حیث اخلاقی اش، به هیچ وجهی از شر و عنصر مخرب از خزیدن و یافتن دست بالا، جلوگیری نمی نماید. هجوم شر نمایشگر آن است که امری که سابقا خوب بوده است مبدل به امری خطرآفرین شده است. اسپیتلر در اینجا به بیان این ایده می پردازد که قاعده اساسی اخلاق- در عین حال که شروع کار با آن، عالی است- به تدریج مقرر ارتباط ضروری خود را با زندگی از دست می دهد زیرا دیگر تنوع و فراوانی حیات را نمی پذیرد. آنچه از حیث عقلانی درست است، آنچنان مفهوم تنگ نظرانه ای است که نمی توان بر پایه آن به تمامیت زندگی دستی یافت و بیانی ماندنی از آن را ابراز نمود. تولد الهی رخدادی است که من حیث المجموع خارج از محدوده عقلانیت است. از لحاظ روانشناختی، این امر اعلان می کند که نمادی جدید در حال خلق شدن است. هر انسان اپیمتئینی و هر امر اپیمتئینی در انسان، نشان می دهد که از فهم این امر عاجز است. بااینحال از آن زمان، شدیدترین حالات زندگی تنها قرار است در این جهت یافت شود. هر جهت دیگر به تدریج ضعیف می گردد و به دست فراموشی سپرده می شود.

1.new-born God-image

صفحات ۱۸۶ و ۱۸۷

 

 

314      به هر میزان که رویکرد از ریشه های عمیقتری برخوردار باشد، خلاصی از آن خشونت بار تر خواهد بود."Ecrasez l'infame"، ندای دوران روشنگری، پیشروی تحول مذهبی بود که از انقلاب فرانسه آغاز گشت و این تحول مذهبی چیزی بجز سازگاری اساسی با رویکرد نبود، هر چند که فاقد عمومیت بود. مسأله تغییر عمومی رویکرد از آن تاریخ تا کنون هیچگاه آرام نگرفته است؛ بار دیگر در ذهنهای برجسته زیادی در قرن نوزدهم رخ داد. دیدیم که شیلر چگونه به دنبال مسلط شدن بر آن بود و در شیوه ای که گوته در مقابل پرومتئوس و اپیمتئوس اتخاذ نموده است، باز هم شاهد تلاش دیگری برای ایجاد نوعی وحدت میان  عملکرد تمایزیافته تر- که با ایده آل مسیحی خشنود کردن خوبیها هماهنگ است- و عملکرد کمتر تمایز یافته -که سرکوبی آن با ایده آل مسیحی رد کردن شرور هماهنگ است- می باشیم.(پاورقی 31 کتاب) در نمادهای پرومتئوس و اپیمتئوس، مشکلی را که شیلر به دنبال حل آن بود، از هر دو حیث روانشناختی و زیبایی شناختی در پوششی از اسطوره  باستانی قرار دارد. در نتیجه امری رخ می دهد که همانطور که سابقا بدان اشاره کردم، رخدادی عادی و متداول است: هنگامی که شخصی با وظیفه سنگینی روبرو می شود که با امکانات موجود خود از عهده حل آن بر نمی آید، حرکتی قهقرایی از لیبیدو به شکل خودکار شروع می گردد و ادامه می یابد، که به عبارت ساده تر، بازگشتی قهقرایی است. لیبیدو مسأله حال حاضر را پشت سر می گذارد، درونگراییده می شود و در ناخودآگاه مشابهتی کمابیش ابتدایی را با موقعیت آگاه از نو فعالسازی می کند. این قانون باعث شد که گوته در انتخاب این نماد مصمم گردد: پرومتئوس ناجی ای بود که روشنایی را برای انسانی که در تاریکی پریشان گشته بود آورد. فضل و کمال عمقی گوته به سادگی می توانست ناجی دیگری را برگزیند، تا اینکه نمادی را که او انتخاب نمود، برای توضیح کفایت ننماید. بایستی به روحیه باستانی مربوط باشد که در آغاز قرن هجدهم احساس می شد که ارزشی جبرانساز در برداشته است و به هر طریقی که ممکن شده ابراز گردیده است- در زیبایی شناسی، فلسفه، اخلاقیات و حتی در سیاست(Philhellenism). آنچه با تمنای آن دوران سازگار گشت، عبارت بود از کفر دوران باستان که با عناوینی مثل "آزادی"، "بی تکلفی" "زیبایی" ستوده می شد. همانطور که شیلر به وضوح نشان داده است، این تمنیات از احساس نقص، بربیت روحیه ای، بندگی اخلاقی، ملال نشأت گرفته بود. این احساس از ارزیابی یکجانبه نسبت به هر امر یونانی و از حقیقت متعاقب آن که گسست روانی میان عملکردهای تمایز یافته و تمایز نیافته به حد دردناکی بدیهی گردیده بودند آغاز گشت. تقسیم بندی مسیحیت از انسان که او را به دو نیمه ارزشمند و شرور تقسیم می نمود، برای حساسیتهای ممتاز آن دوران قابل تحمل نبود. گناهکار بودن که باتوجه به تفکر زیبایی طبیعی جاودانی گیر داشت، در آن تفکر که دوران به زمان سابقتری برگشته است که در آن ایده گناهکاری هنوز تمامیت انسان را از هم نگسیخته بود در حالی که بلندی ها و عمقهای طبیعت انسانی هنوز می توانست در سادگی تمام بدون اینکه به حساسیتهای  اخلاقی یا زیبایی شناختی آزاری رسانیده باشد با یکدیگر سکونت بورزد. 

315        اما تلاش برای رنسانسی عود کننده سرنوشت "بخش پرومتئوس" و "پاندورا" را رقم زد: تازه متولد شده بود. راه حل باستانی دیگر کارا نخواهد بود، زیرا که قرون میان آن در مسیحیت با تحولات شدید و عمیق روحیه ای نمی توانست بی اثر گردد. بنابراین میل شدید برای باستان در قرون وسطی به تدریج به انتها رسید. این فرایند با فاست گوته آغاز گشت که در آن مسألهseized by both horns. شرط بندی الوهی میان خوبی و بدی مقبول واقع می شود. فاست، پرومتئوس قرون وسطی، با مفیستفلیس(1)      enters the list که اپیمتئوس قرون وسطی است و با او پیمان می بندد. و در اینجا مسأله آنچنان باریک می شود که ممکن است حتی فاست و مفیستو، یک شخص واحد به نظر بیایند. اصل اپیمتئینی که همواره به گذشته فکر می کند و هر چیز را به حد آشفتگی اولیه "قالبهای interfluent"(پاراگراف 303) تقلیل می دهد، تغلیظ می شود و به شری مبدل می شود که اثر سوء آن هر موجود زنده را با "مشت سرد شیطان" تهدید می کند و نور را به حد تاریکی مادرانه ای که از آن به دنیا آمده است، عقب می راند. شیطان در هرجا نشانگر تفکر واقعی اپیمتئینی است که به عبارت "هیچ چیز بجز" بیان می شود که همه چیز را به هیچ چیز تقلیل می دهد. هیجان ساده اپیمتئوس برای پاندورا تبدیل به  نقشه شیطانی مفیستفلس برای روح فاست می گردد. و پیش بینی مسامحی پرومتئوس در کاستن از پاندورای الوهی در تراژدی گرتچن(2) و اشتیاق هلن با انجام تأخیر آمیز و با صعود بی پایان به مادرهای آسمانی مورد عفو واقع می شود("زنانگی های دائمی/ ما را به بالا و پیش رو راهبری می کند.")

1.Mephistopheles

2.Gretchen