ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات ۷۶ و ۷۷و ۷۸

  

  

 

 

114       واضح است که شیلر در زندگی شخصیش حس عمیقی از این تعارض را داشته است و اینکه دقیقا همین خصومت است که در او اشتیاق شدیدی برای انسجام یا همسنخی ای که بایستی به عملکردهای سرکوب شده (1)- که بیحال در حالت بردگی یا بازگرداندن زندگی همساز - آورده شود، ایجاد کرده است. این ایده موضوع اصلی و تکرار شونده در "پارسیفال نوشته و گنر"(2) نیز هست و در آنجا دارای بیانی نمادین در بازگشت به نیزه و بهبودی زخم (3) گردیده است. شیلر آنچه را که وگنر تلاش نموده بود تا در عباراتی هنری بیان نماید، با سختکوشی در واضح نمودن در بازتابهای روانشناختیش اجرا نمود. با اینکه در هیچ جایی صریحا گفته نشده است، دلالت به حد کافی واضح است که مسئله او حول ادامه فعالیت متوقف شده  حالت یونانی(4) زندگی و نگاه جهان دور می زد؛ که از آنها یک شخص لزوما به این نتیجه می رسد که یا او متوجه اهمیت راه حل مسیحی نشده است و یا اینکه عامدا آن را نادیده گرفته است. در هر صورت چشم روحانی او(5) بیشتر بر زیبایی روزگار باستان تمرکز یافت تا بر تعلیم مسیحی رستگاری(6) که به هر حال هدف دیگری جز آنچه شیلر در راه آن کوشید که همانا عبارت بود از رهایی از شیطان. جولیان مرتد (7) در مباحث خود با شاه هلیوس (8) (پاورقی شماره 11 کتاب) مطرح کرده است که  قلب انسان "آکنده از نبرد شدید" است و با این عبارات او نه تنها خود را بلکه همه دوران خود را  به خوبی توصیف می نماید: بریدگی داخلی انتهای دوران قدیم را که در آشفتگی بی سابقه مغشوش قلبها و ذهنها تجلی یافت که تعلیم مسیحی، نشانه های نجات از آن را نشان داد. البته آنچه مسیحیت ارائه داد راه حل نبود بلکه آزادی خردکننده ای بود که عبارت از جداسازی عملکردی با ارزش از همه عملکردهای دیگر بود که در آن زمان مطالبه ای به همان اندازه آمرانه برای حکمرانی اعمال می نمود. مسیحیت رویکردی نامحدود در حذف همه [عملکردها] ی دیگر ارائه داد. این امر دلیل مهمی بود که باعث شد شیلر از بیان مسئله امکان بردگی توسط مسیحیت با خاموشی صرفنظر کند. ارتباط  نزدیک کافر با طبیعت به نظر می رسید که تنها بیانگر این امکان ارائه نشده توسط مسیحیت باشد: 

عبارت شیلر: طبیعت در خلقت مادی خود راهی را که ما بایستی در خلق اخلاقی دنبال کنیم را به ما نشان می دهد. تا هنگامی که کشمکش قدرتهای ابتدایی در سازمانهای پایینتر آرام نشده باشد، طبیعت از تشکیلات با کرامت(9) انسان مادی بر نمی خیزد. به همان صورت تعارض میان عناصر در انسان اخلاقی، یعنی تعارض غرایز کور، باید در ابتدا کوچه داده شود و در خصومت خام درونش باید متوقف شود، قبل آنکه بتوانیم جرأت کنیم که مبادرت به ارتقاء تنوعش کنیم. از طرف دیگر وابستگی شخصیت او باید تضمین شود و تحت سلطه بودنش به اشکال مستبدانه بیگانه جای خود را به رهایی ای بانجابت داده باشد، تا آنکه بتوانیم تنوع او را به وحدت ایده آل تسلیم نماییم.(پاورقی شماره 12 کتاب)

 

1.suppressed

2. Wagner's Parsifal

3.symbolic

4.classical

5.spiritual eye

6.Christian doctrine of redemption

7.Julian the Apostate

8.King Helios

9.noble formation 

 

115         بنابراین قرار نیست که تفکیک یا رهایی ای از عملکرد پست صورت گیرد بلکه ارج نهاده می شود یعنی با مشکلاتش وفق یافته می شود که تضادهای موجود در راه طبیعت را وحدت می بخشد. اما شیلر احساس می کند که قبول عملکرد پست ممکن است به "تعارض غرایز کور" منجر شود، دقیقا همانگونه که در صورت عکس، وحدت ایده آل ممکن است باعث ایجاد دوباره تفوق عملکرد ارزشمند نسبت به عملکردهای کم ارزشتر شود و بدان وسیله حالت اصیل امور را اعاده کند. عملکردهای پست در ضدیت با عملکردهای ارزشمند هستند، البته نه خیلی در طبیعت ذاتیشان، بلکه بخاطر شکل زودگذرشان. آنها از اصل مورد غفلت و سرکوب(1) واقع شده بودند زیرا دستیابی به اهداف را برای انسان متمدن مشکل می ساختند.  اما اینها علایق یکجانبه هستند و به هیچ وجهی مرادف با کمال فردیت انسانی نیستند. اگر آن هدف می بود، این عملکردهای تأیید نشده ضروری می شدند و در حقیقت ذاتا با آن مخالف نیستند. اما تا آنجائیکه هدف فرهنگ با ایده آل کمال فردیت انسانی همراه نشود، این عملکردها دچار کاهش ارزش و مقداری سرکوب می شوند. قبول آگاهانه عملکردهای سرکوب شده معادل است با جنگی داخلی؛ گروه های درگیر که در سابق خوددار بوده اند از بند رها گردیده اند و "استقلال شخصیت" به یکباره از میان رفته است. این استقلال می تواند تنها به وسیله فروخوابیدن کشمکش به دست آید که به نظر می رسد بدون  داشتن قدرت اجرایی بر روی نیروهای درگیر محال است. در آن صورت است که آزادی به دست می آید و بدون آن ساختن شخصیتی آزاد از لحاظ اخلاقی به همان اندازه محال است. اما اگر جلوی آزادی گرفته شود، انسان تحویل غرایز متعارض داده می شود: 

عبارت شیلر: انسانهای ترسان از آزادی ای که همواره عداوتش را در تلاشهای نخست اظهار می دارد، در یک جا خود را در آغوش بردگی ای آسان خواهند سپرد و از طرف دیگر، برای انسانهایی که توسط قیمومت وسواس گونه، به ناامیدی دچار گشته اند، هرزگی وحشیگرایانه طبیعتشان رخ می دهد. غصب قدرت باعث درخواست ضعف طبیعت انسان خواهد شد. طغیان شأنش تا اینکه در نهایت پادشاه بزرگ همه امور انسان، نیروی کور، مانند یک مسابقه مشت زنی معمولی، درباره تعارض ساختگی قواعد به قضاوت می پردازد. 

1.repress 

 

 

116       انقلاب معاصر در فرانسه به این عبارت زمینه ای زنده و هر چند، خونین بخشید: آنچه در آغاز، نام فلسفه و عقل را با ایده آلیسمی بالارونده به خود گرفته بود منجر به هرج و مرجی خونین شد که در پی آن نابغه مستبدی به نام ناپلئون ظهور نمود. الهه عقل در مقابل قدرت شدید چارپای بی افسار، از خود ضعف نشان داد. شیلر شکست عقل و حقیقت را حس نمود و در نتیجه مجبور به بیان این فرضیه شد که حقیقت، خودش بایستی به یک قدرت بشود: 

عبارت شیلر: اگر طبیعت تا کنون قدرت خود را خیلی کم نشان داده است، تقصیر خیلی به گردن عقل ، که نمی دانست چگونه از آن پرده برداری کند نیست، همانطوری که با قلب که آن را در خارج نگه داشته است و با غریزه که به آن خدمت نخواهد نمود. این نوسان آرام و عمومی تعصب، این ظلمت عقلانی، در کنار همه روشنایی که فلسفه و تجربه ایجاد کرده است، از کجا بر می خیزد؟ دوران منور شده است، به عبارت دیگر، دانش کشف شده است و به شکلی عمومی گسترش یافته است، که لااقل برای تعدیل قواعد عملیمان به خوبی کفایت خواهد کرد. روحیه پرسشگری آزاد است توهماتی را که از نزدیک شدن به حقیقت، برای زمانی طولانی جلوگیری می کرد، پراکنده نموده است و در حال کاستن بنیانهایی است که افراط گرایی و فریب، سلطنت خود را بر طبق آن بنا نهاده بوده اند. عقل از توهمات حسها و سفسطه فریب آمیز تخلیه شده است و خود فلسفه که در ابتدا باعث شده بود که طبیعت را رها کنیم، با صدای بلند و به شکلی فوری دعوتمان می کند که به آغوشش باز گردیم – چرا ما هنوز بربری مسلک باقی مانده ایم؟(پاورقی شماره 14 کتاب)

صفحات ۷۴ و ۷۵

 

 

 

111       از صد و بیست سالی که از نگارش نامه های شیلر می گذرد، وضعیت در خصوص فرهنگ فردی از حالت بد تبدیل به بدتر شده است زیرا توجه فرد مصروف به محدوده بسیار بزرگتری از مشغولیتهای جمعی شده است و در نتیجه وقت فراغت بسیار کمتری برای رشد فرهنگ فردی باقی مانده است. از اینرو ما امروزه دارای یک فرهنگ جمعی بسیار پیشرفته هستیم که در سازماندهی بسیار قویتر از همه نمونه های پیشین است اما به همان علت، بسیار برای فرهنگ فردی آسیب زننده گردیده است. فاصله عمیقی بین آنچه یک انسان هست و آنچه نشان می دهد وجود دارد، و نیز بین آنچه او به عنوان یک فرد و آنچه به عنوان یک موجود اجتماعی هست وجود دارد. عملکرد او به بهای فردیتش رشد یافته است. اگر او برتر است، تنها معادل است با عملکرد جمعی اش؛ اما اگر نباشد با اینکه ممکن است عملکردی در جامعه به شمار آید، فردیتش کاملا در سطح عملکردهای سطح پایین و رشد نایافته است و اساسا رشد نایافته( نوعی از بربریت) است در حالیکه در مورد قبلی خود را به خشنودی فریب داده است مانند بربریت واقعیش. این یکجانبه گری بلاشک مزیتهایی برای جامعه به همراه داشته است که شایسته نیست دست کم گرفته شود و سبب ساز اموری گردیده که از هیچ راه دیگری قابل دستیابی نبوده اند، همانطور که شیلر به خوبی بیان می دارد: 

تنها با تمرکز بخشی به همه انرژی روحمان در توانی واحد، و جمع کردن کل هستیمان در قدرتی واحد، ما گویا بالها را به این توان فردی متصل می گردانیم و آن را با مهارت، به فضایی بسیار دورتر از محدوده ای که به نظر می رسد طبیعت برایمان قرار داده است، هدایت می کنیم.(پاورقی شماره 9 کتاب)  

 

112        اما این رشد یکجانبه بایستی ناگزیر به واکنشی منجر شود زیرا که عملکردهای سطح پایین سرکوب شده نمی توانند همین گونه تا ابد از شرکت در زندگی و رشد ما مستثنی شوند. زمانی خواهد رسید که این دسته بندی درونی در انسان برچیده خواهد شد به گونه ای که توسعه نایافتگان برای زندگی تضمین می یابند. 

 

113        تا بحال مشخص نموده ام که فرایند تفکیک در رشد فرهنگی غایتا سبب وقوع تفکیکی در عملکردهای اساسی روان می شود که خیلی ورای تفکیک تواناییهای فرد است و حتی به تدریج به محیط گرایش روانی عمومی نیز تجاوز می کند، محیطی که مدیریت روشی به کار گرفته شدن آن قابلیتها را انجام می دهد. در عین حال، فرهنگ باعث تمایزی در عملکرد می شود که بالفعل دارای قابلیت بهتری برای رشد از طریق وراثت است. در یک شخص، قابلیت اندیشه و در دیگری قابلیت احساس، که مشخصا متمایل به پیشرفت است و در نتیجه تحت اجبار تقاضاهای فرهنگی، خود را در درجه ای خاص از استعداد مطلوبی که طبیعت بالفعل در او قرار داده است مرتبط می کند. منظور از تربیت، آن نیست که عملکرد مورد نظر ادعای a priori(پیشینی) در خصوص توانایی و مهارت داشته باشد؛ برعکس، می توان گفت که آن پیش فرضی ظریف، و قابلی انعطاف دارد که مطابق آن قرار نیست همواره بالاترین ارزش فردی جستجو یا یافت شود بلکه فقط شاید بالاترین ارزش جمعی است که جستجو و یافت می شود زیرا این عملکرد برای هدفی جمعی تکامل یافته است. همانطور که سابقا گفته ام، ممکن هم هست که تحت عملکردهای مغفول، ارزشهای فردی بسیار والاتری پنهان گردیده باشد که علیرغم اهمیت جزئی آن برای زندگی جمعی، دارای بالاترین ارزش برای زندگی فردی باشند و در نتیجه ارزشهای ضروری ای هستند که می توانند زندگی فرد را با شدت و زیبایی ای که او به بیهودگی  در عملکرد جمعی اش به دنبال آن خواهد بود اعطا کنند. عملکرد تمایز یافته امکان وجودی جمعی را برای او تحصیل می دارد اما نه آن رضایت و joie de vivre (لذت شادمانه یا بدون دغدغه)را که رشد ارزشهای فردی به تنهایی می تواند بدهد. عدم حضور آن اغلب به عنوان فقدانی عمیق حس می شود و این جدایی مانند شکافی درونی است که می توان آن را با توجه به عبارات شیلر با زخمی دردناک مقایسه نمود. او در ادامه می گوید:

عبارت شیلر: بنابراین آنچه از راه تربیت جزء به جزء قوای انسان عاید دنیا(به عنوان یک کل) شده است هر قدر زیاد هم که باشد، این حقیقت قابل انکار نیست که افرادی وجود دارند که تحت لعنت این هدف جهانی رنج می بینند. اجسام ورزشکار یقینا به وسیله تمرینهای ژیمناستیک رشد می یابند اما زیبایی بدنی تنها از طریق بازی ملایم و آزادانه اعضاء است که ایجاد می شود. به همان شکل، کاربرد مجبرانه استعدادهای فردی یقینا باعث تولید انسانهای فوق العاده می گردد، اما تنها ملایم کردن آن است که باعث تولید انسانهای کامل و شاد می گردد. و در چه رابطه ای ما بایستی بایستیم در دوره های گذشته و آینده اگر کشت طبیعت انسان باعث الزام چنین قربانی ای شود؟ ما بهتر است برده های زرخرید انسانیت بوده باشیم، بهتر است در طی هزاران سال برای آن سختکوشی کرده باشیم و بایستی داغ آن نشان ننگین بردگی را بر طبیعت ناقص خود زده باشیم  - تا اینکه نسلی در آینده، خود را وقف رفاهی تن آسا برای محافظت از سلامت اخلاقی اش نماید و رشد آزاد انسانیتش را ارتقاء دهد! اما آیا واقعا انسان می تواند محتوم به سرنوشت نادیده انگاری خود از هر هدفی باشد؟ آیا طبیعت با طراحی های خود ممکن است قادر باشد که کمالی را که "خرد" برای ما تعیین کرده است از ما برباید؟ نادرست است که تربیت قوای فردی قربانی کردن کلیت آنان را الزام می بخشد ؛ و یا هر قدر زیاد که "قانون" طبیعت چنین تمایل نماید، "ما باید آزاد باشیم تا این تمامیت را در طبیعتمان را که هنر تخریبش کرده است، به وسیله  هنری والاتر اعاده نماییم."(پاورقی شماره 10 کتاب)

صفحات ۷۲ و ۷۳

  

 

 

108       دقیقا مانند باستانیان، با نیم نگاهی به رشد فردی، برای فراهم آوردن رفاه طبقه ای بالا تر توسط تقریبا فشار کامل اکثریت مردم عادی(رعایا و بردگان)، دنیای مسیحیت عینا با انتقال همین فرایند، تا حد ممکن، به فضای روانشناختی موجود در درون خود اشخاص، به وضعیت فرهنگ جمعی رسید – ممکن است کسی بگوید که آن را تا به سطح سابجکتیو بلند نمود. همانگونه که ارزش عمده افراد در عقیده مسیحی آن است که که روح ابدی باشند، دیگر برای اکثریت مردم کم مایه ممکن نبود که در حقیقت واقعی برای آزادی اقلیتی با ارزشتر تحت فشار باشند. در عوض، عملکرد باارزشتری در درون فرد بر عملکردهای کم ارزش ترجیح داده شده است. در این صورت اهمیت عمده دستیابی شده بود به یک عملکرد ارزشمند، یعنی به آسیب همه عملکردهای دیگر. از لحاظ روانشناختی این بدان معناست که شکل خارجی جامعه در تمدن یونان به سابجکت منتقل شد، تا اینکه وضعیتی که در درون فرد تولید شده بود که در دنیای باستان خارجی بوده است، یعنی عملکرد ممتاز غالبی که به هزینه اکثریت فرومایه توسعه یافته و تمایز یافته است. به وسیله این فرایند روانشناختی، یک فرهنگ جمعی به تدریج پا به عرصه وجود گذاشت، که در آن "حقوق انسان" برای فرد به درجه ای بی نهایت بزرگتر از دوران باستان تضمین شده بود. اما نقطه منفی آن، وابستگی به یک فرهنگ بردگی سابجکتیو بود، که به معنای انتقال اسارت توده قدیمی به فضایی روانشناختی است، در نتیجه همانطور که فرهنگ جمعی ارتقاء یافته است،  فرهنگ فردی تنزل یافته است. دقیقا همانطور که اسارت توده ها زخم باز دنیای باستانی بود، اسارت عملکردهای کم ارزش هم زخمی خونبار در روان انسان مدرن است.

 

109        شیلر می گوید: "درست است که یکجانبه نگری در استعمال قدرتها فرد را لزوما به خطا می کشاند، اما مسابقه را به واقعیت"(پاورقی شماره 6 کتاب) وضعیت ممتاز عملکرد ارشد،  به همان اندازه که برای فرد مضر است، برای جامعه سودآور است. این اثر زیان آور رسیده است به چنان درجه ای رسیده است که سازمانهای توده ای فرهنگ دوران کنونی ما واقعا جد و جهد می کنند که اطفاء فرد را تکمیل نمایند؛ زیرا که وجود آنها، خود به کاربردی ماشینی از عملکردهای ممتاز انسانها وابسته است. این انسان نیست که اهمیت دارد، بلکه عملکرد متمایزش است که ارزش دارد. انسان دیگر به عنوان انسان در فرهنگ جمعی ما ظاهر نمی شود: او تنها توسط عملکردی نمایانده شده است که بیشتر خودش را با این عملکرد به شکلی کامل هویت می بخشد و ارتباط با دیگر عملکردهای فرومایه را انکار می کند. بنابراین انسان مدرن به سطح عملکردی صرف تقلیل مکان داده شده است زیرا که این است که یک ارزش جمعی را نشان می دهد و به تنهایی یک معیشت ممکن را تضمین می نماید. اما همانطور که شیلر به وضوح بیان می دارد، تمایز عملکرد به هیچ صورت دیگری امکان وقوع نداشته است:

عبارت شیلر: هیچ راه دیگری برای تکامل تواناییهای متنوع انسان بجز قرار دادن آنها در تقابل با یکدیگر وجود نداشت. این خصومت قوا ابزار عظیم فرهنگ است، اما تنها ابزار است؛ زیرا که تا آن زمان که وجود دارد، ما تنها در راه ختم شده به فرهنگ هستیم.(پاورقی شماره 7 کتاب) 

 

110       مطابق این دیدگاه حالت کنونی تواناییهای جنگنده ما حالتی از سنخ فرهنگ نخواهد بود بلکه تنها مرحله ای صرف از این راه است. البته عقیده ها درباره این امر با یکدیگر تفاوتمی یابند زیرا که به وسیله فرهنگ، یک انسان حالتی از فرهنگ جمعی را  خواهد فهمید در حالیکه انسان دیگر این حالت را تنها به عنوان تمدن تلقی می کند(پاورقی شماره 8 کتاب) و از فرهنگ توقع تقاضاهای سختگیرانه تر از رشد فردی را خواهد داشت. با این حال شیلر در آن زمانی که خود را منحصرا با دومین دیدگاه پیوند می زد و فرهنگ جمعی ما را به شکلی نامطلوب با فرهنگ فردی یونان مقایسه می نمود در اشتباه بود زیرا او از نقایص فرهنگ آن دوران که اعتبار نامحدود آن فرهنگ را شدیدا زیر سوال می برد، غافل مانده بود. از این رو هرگز هیچ فرهنگی واقعا کامل نیست، زیرا همواره به این سمت و آن سمت نوسان می کند. گاهی ایده آل فرهنگی، برونگراست و در نتیجه ارزش عمده به آبجکت و رابطه انسان با آن مربوط می شود: گاهی درونگراست و ارزش عمده آن به سابجکت و رابطه اش با ایده مربوط می شود. در حالت قبل، فرهنگ متکفل نقشی جمعی و در دومی، عهده دار نقشی فردی می شود. در نتیجه ساده است که بفهمیم که چگونه تحت تأثیر مسیحیت که مبنایش عشق به مسیح است، فرهنگی جمعی رخ نموده است که در آن فرد امکان بلعیده شدن دارد زیرا ارزشهای فردی در مبنای اصلی کم بها شمرده می شوند. از اینروست که در دوران کلاسیستهای آلمان، اشتیاق شدیدی به دنیای باستان بر می خیزد که برای آنها نمادی از فرهنگ فردی بود هاست و بر آن اساس است که ارزشهای آن عمدتا اغراق شده است و اغلب به شکل ناجوری تصور شده است. حتی تلاشهایی قابل حساب هم برای تقلید و یا بازپس گیری روح یونان صورت گرفت، تلاشهایی که امروزه احمقانه به نظر می رسد اما با این وجود بایستی به عنوان طلایه داران یک فرهنگ فردی مورد تحسین واقع شوند.

صفحات ۷۰ و ۷۱

 

  

 

105       شیلر از همان آغاز، خود را به مسأله علت و ریشه جدایی این دو عملکرد، مرتبط می سازد. با غریزه یقینی(1) او متوجه تمایزات اشخاص، به عنوان انگیزه اصلی می شود. "این خود فرهنگ بود که این زخم را بر انسانیت مدرن وارد کرد."(پاورقی شماره 2) این جمله، آگاهی وسیع شیلر از مسئله را نشان می دهد. از بین رفتن تعامل هماهنگ میان نیروهای روانی در زندگی غریزی مانند زخمی همیشه باز است که هیچگاه بهبود نمی یابد، یک زخم واقعی آمفورتاس(2)، زیرا که تمایز یک عملکرد در میان تعدادی دیگر، منجر به تورم ناگزیر آن و غفلت و ضعف بقیه می شود: 

عبارت شیلر: لازم است که متذکر امتیازات مثبتی که نسل کنونی، که به عنوان یک کل متحد مورد توجه قرار گرفته است و وزنی در مقیاسهای دلیل داده شده است، ممکن است در مواجهه بهترین امور  دنیای باستانی ادعای بهترین امور دنیای قدیم را کند، بشوم، اما بایستی وارد مسابقه ای شود که دقیقا همانگونه است و بگذارد که همگان با همگان مسابقه دهند. برای کسب جایزه انسانیت از یک نبرد، به نظر می رسد که یک شخص مدرن چه نبردی با شخص آتنی می تواند بکند؟ این رابطه زیانبار علیرغم همه مزایای مسابقه از کجا میان اشخاص می آید؟(پاورقی 3 کتاب)

 

1.with sure instinct

2.a veritable Amfortas' wound 

106       شیلر مسئولیت این تنزل انسانهای مدرن را متوجه فرهنگ ، یعنی تمایزات عملکردها می داند. او در ادامه روشن می کند که چگونه در هنر و آموزش، اذهان شهودی و حدسگرا بیگانه شده اند و چگونه هر یک با حسادت مانع ورود دیگری به زمینه فعالیت مرتبط با خود شده است:

عبارت شیلر: با محدود کردن فعالیتمان به تنها یک حیطه، خود را به اربابی تحویل داده ایم که قرار است نه به ندرت، ما را در وضعیت سرکوب کردن بقیه تواناییهایمان قرار دهد. در حالیکه در یک جا، تخیلی مجلل به یغمای ثمرات عقل، که به سختی به دست آمده اند، می پردازد، در جای دیگر، روح تجرد(1) آتشی را که قلب ممکن است خود را در آن گرم کرده باشد و تخیل برافروخته باشد، فرو می نشاند. (پاورقی شماره 4 کتاب) 

اگر جامعه، عملکردی مشابه انسان داشته باشد، اگر به یکی از شهروندانش تنها در حد حافظه بها دهد و به دیگری در حد یک عقل قیاسی(2) و به شخص سوم تنها در حد مهارتهای مکانیکی؛ اگر تکیه تنها بر دانش صرف باشد و نه بر شخصیت، و در آنجاست که عمیقترین تاریکی عقل بخشوده می شود تا آنجائیکه با روحیه نظم و رفتار قانونمند همزیستی می کند – اگر در عین حال نیاز دارد به این استعدادها که با شدتی متناسب با کاهش اکستنسیتی(3)ای که اجازه می دهد در اشخاصی که مربوط است به کار انداخته شود – آیا در آن صورت می توانیم از این امر متعجب باشیم که استعدادهای باقیمانده ذهن نادیده انگاشته می شوند تا همه توجهات را تنها نثار استعدادی کنند که احترام و سود می آورد؟ (پاورقی شماره 5 کتاب) 

1.spirit of abstraction

2.tabulated intellect

3.extensity 

107       در حقیقت این تفکرات شیلر با اهمیت است. قابل درک است که در نسل شیلر، که با آگاهی ناقص خود از دوران یونان، از شکوه کارهایی که آنان از خود بر جای گذاشته اند به قضاوت درباره یونانیان می پرداختند، گویا آنها را فوق آنچه شایسته اش بودند بالا برده اند زیرا زیبایی خاص هنر یونان یقینا به تضاد آن با اجتماعی که از آن برخاسته است وابسته است. مزیتی که یونان از آن بهره برد، آن بود که نسبت به انسان مدرن تفکیک کمتری یافته بود، اگر که در حقیقت کسی بخواهد که آن را مزیت حساب کند، زیرا که زیان آن وضعیت نیز به همان اندازه آشکار است. تمایز عملکردها مطمئنا حاصل هوس انسان (1) نبوده است اما مانند هر امر دیگر در طبیعت، حاصل نیاز بوده است. اگر یکی از ستایندگان اخیر "بهشت یونانی" و سعادت آرکیدیایی(2)[در یونان] زمین را به دید یک برده آیتیکی(3) می دید احتمالا از چشم دیگری به زیباییهای یونان می نگریست. حتی اگر درست باشد که شرایط ابتدایی قرن پنجم پیش از میلاد، به اشخاص امکان بیشتری برای رشد چندین جانبه این امور و تواناییها را می داده است، این امر تنها به این دلیل ممکن بوده است که هزاران تن از همنوعانشان در گرفتگی و فشار شرایطی که تأسف بار تر درگیر بوده اند. بی شک شخصیتهای خاص الگو به سطح بالایی از فرهنگ شخصی دست یافته بودند، اما فرهنگ جمعی(4) برای دنیای باستان کاملا ناشناخته بود. این پیروزی  برای مسیحیت ذخیره شد. از اینروست که انسانهای مدرن به عنوان یک توده، به سطح یونانیان برسند اما در همه استاندارهای فرهنگ جمعی، از آنان پیشی می گیرند. به عبارت دیگر، شیلر در عقیده خود که "فرهنگ انفرادی ما پا به پای فرهنگ جمعی ما رشد نکرده است" کاملا درست می گوید و یقینا در طول صد و بیست سالی که از زمان نوشتن شیلر می گذرد هم همینطور بوده است. کاملا برعکس است زیرا اگر ما حتی بیش از این هم به در درون جو جمعی ای که برای رشد انفرادی بسیار زیان آور است منحرف نشده بودیم، واکنشهای تند استیرنر یا نیچه(6) به ندرت به عنوان اصلاح مورد نیاز بوده است. در نتیجه بیانات شیلر هنوز هم معتبر است. 

1.human caprice

2.Arcadian bliss

3.Attic helot

4.collective culture

5.Stirner or Nietzche

صفحات ۶۷ و ۶۸ و ۶۹

 

 

  

 

 

 

فصل دوم

نظرات شیلر درباره مسأله تیپ 

1.نامه هایی پیرامون مطالعات زیبایی شناسانه درباره انسان(1)

الف- عملکردهای(2) مافوق و مادون  

               

101      آنچه تا کنون با دانش نسبتا اندک خود فهمیده ام آن است که به نظر می رسد فردریک شیلر(3) اولین شخصی باشد که برای یک تمایز آگاه از گرایشات تیپیکال در مقیاسی وسیع تلاش کرده و با شرح جزء به جزء، ویژگی آن را بیان کرده اند. این کوشش مهم برای حاضر نمودن هر دو مکانیسم در صحنه فکر و یافتن راهی ممکن برای وفق دادن آنها با هم، در مقاله تفصیلیش که برای نخستین بار در سال 1795منتشر شد، مشهود است: (عنوان مقاله به آلمانی در کتاب آمده است) این مقاله شامل تعدادی نامه می شود که شیلر خطاب به دوک هولستاین-آگوستنبرگ(4) نوشته است.(پاورقی: همه نقل قولها از ترجمه اسنل(5) بر کتاب روبرو اقتباس شده است:On the Aesthetic Education of Man

1.aesthetic education of man

2.functions

3.Friedrich Schiller

4.Holstein-Augustenburg

5.Snell 

 

102       مقاله شیلر، به سبب عمق نگاهش و نفوذ روانشناختیش و نگاه عمیقش برای یافتن راه حل روانشناختی ممکن برای رفع تعارض، مرا بر می انگیزد که به بحث و ارزیابی نسبتا مبسوطی درباره نظریات او بپردازم، چرا که آن مباحث تا بحال در چنین زمینه ای مجال بحث پیدا نکرده اند. خدمتی که از دیدگاه روانشناسی ما توسط شیلر ارائه شده است، همانطور که در طی این بیانات روشن خواهد شد، به هیچ وجه ناچیز و ناقابل نیست زیرا که برای ما رویکردهایی روشی با طراحی دقیق را ارائه می کند که ما به تازگی شروع به درک ارزش آن نموده ایم. تعهد من کار ساده ای نیست، چرا که به سادگی ممکن است متهم شوم که بر ایده های شیلر بنایی ساخته ام که توسط کلمات خود او پشتیبانی نمی شود. با اینکه من بایستی تلاش کنم که اصل کلماتش را در هرجا که لازم باشد، نقل کنم در مجموع در این نوشته ممکن نخواهد بود که عقاید او را بدون پاره ای توضیحات و ترکیبات نقل کنم. این امکانی است که بایستی متوجه آن باشم اما از طرف دیگر بایستی به خاطر داشته باشیم که خود شیلر به تیپ خاصی متعلق بود و در نتیجه– حتی شخصی مثل او، همچنانکه من نیز چنین هستم - محتوم بود که ایده های خود را به شکلی یکجانبه بیان کند. محدودیتهای نگاه های و دانش ما هیچ کجا از مباحث روانشناختی آشکارتر نیست چرا که تقریبا محال است که ما تصویری را بجز آنچه طرحهای اصلی آن در درون روان خودمان نهادینه است را طرح ریزی نماییم. 

 

103       از مشخصه های مختلفی به این نتیجه گیری رسیده ام که شیلر متعلق به تیپ درونگرا است، در حالیکه گوته – اگر ما دریافت(1) برجسته اش را نادیده بگیریم - بیشتر به تیپ برونگرا متمایل است. به سادگی می توانیم تصویر خود شیلر را در توصیفش از تیپ ایده آل، بیابیم. بدلیل این هویت یابی، محدودیتی ناگریز بر طرح ریزی او(2) تحمیل شده است، حقیقتی که ما اگر بخواهیم فهم کاملتری را به دست بیاوریم، هرگز نبایستی از آن چشم پوشی نماییم. اینکه یک عملکرد که توسط شیلر با طرح پرمغزتری (3) از طرح دیگر ارائه می شود، به این محدودیت مربوط است که هنوز به شکلی ناقص در درونگرا رشد یافته است و تنها به دلیل رشد ناقصش است که بایستی لزوما مشخصات فرومایه ای را که بدان متصل است داشته باشد. در اینجاست که تفسیر نویسنده نیازمند انتقاد و تصحیح ماست. همچنین آشکار است که این محدودیت در شیلر او را مجبور کرده است که از ترمینولوژی ای استفاده نماید که انسجام کلی ندارد. او با توجه به درونگراییش، رابطه بهتری با ایده ها نسبت به اشیا داشته است. بسته با اینکه آیا شخص بیشتر به تیپ احساسی متعلق است و یا به تیپ تفکری، رابطه با ایده ها می تواند احساسی تر و یا صیقلی تر باشد. و در اینجا بایستی از خواننده، که احتمالا با آثار سابق من که در آنها تیپ احساسی را با برونگرایی و تیپ تفکری را با درونگرایی مرتبط دانسته بودم، آشناست درخواست نمایم که تعریفاتی را که در فصل ششم این کتاب آمده است را به خاطر داشته باشد. من با [گروه بندی] تیپهای درونگرا و برونگرا، دو گروه کلی انسان را از هم جدا می کنم که در آینده می توان آنها را به زیرگروه هایی از تیپهای عملکرد(4) یعنی تیپهای تفکری، احساسی، حسی و شهودی تقسیم نمود. از آنجائیکه یک شخص درونگرا می تواند یا از تیپ تفکری و یا احساسی باشد، زیرا که احساس مانند تفکر می تواند تحت تفوق ایده درآید، دقیقا همانطور که هر دو می توانند تحت تسلط آبجکت درآیند.

 

1.intuition

2.formulation

3.a richer outline

4.function-types

 

 

104       بنابراین اگر من ملاحظه کنم که شیلر در طبیعت خود و خاصه در تقابل ویژه اش با گوته، به تیپ درونگرا مرتبط است، سوال بعدی به این شکل مطرح می شود که او به کدام تقسیم بندی جزئی متعلق است؟ پاسخ این سوال مشکل است. بدون شک شهود نقش مهمی در او ایفا می نموده است؛ بدین دلیل و یا اگر ما تنها شاعر بودن او را مدنظر قرار دهیم، او را شخصی شهودی می شماریم. اما در این نامه ها که پیرامون مطالعات زیبایی شناسانه درباره انسان است، این یقینا شیلر متفکر است که با ما طرف است. نه تنها از اینها بلکه از اعترافات مکرر خودش هم ما می فهمیم که عنصر بازتابی (1)در شیلر بسیار قدرتمند بوده است. بنابراین بایستی شهودی بودن او را بسیار زیاد به سمت تفکری بودن انتقال دهیم، که در نتیجه آن، او را به سمت روانشناسی تیپ تفکری درونگرا نزدیک نماییم. امیدوارم که با توضیحاتی که خواهد آمد به اندازه کافی روشن شود که این فرضیه با واقعیت تطابق دارد، زیرا که در نوشته های شیلر کم نیست عباراتی که مشخصا این امر را تأیید می کند. بنابراین از خواننده تقاضامندم که به خاطر داشته باشد که فرضیه ای را که هم اکنون مطرح کرده ام مبنای کل مباحثم می باشد. یادآوری این نکته به نظرم ضروری می نماید، زیرا شیلر به مسئله از زاویه تجربه درونی خودش وارد می شود. در نگاه به این حقیقت  که روانشناسی دیگر یعنی تیپ دیگری از انسان، هم از راهی کاملا مختلف، دقیقا به همین مسأله برخورد خواهد نمود، فرمولاسیون(2) بسیار وسیعی که شیلر ارائه می نماید ممکن است به عنوان تعصب یکجانبه نگری ای سابجکتیو و یا تعمیمی ناپخته شمرده شود. اما چنین اظهار نظری نادرست است زیرا که در حقیقت دسته(3) وسیعی از انسانها هستند که برایشان مسأله عملکردهای تفکیکی دقیقا مانند شیلر می باشد. در نتیجه اگر در مباحث آتی گاه بر یکجانبه نگری و سابجکتیویتی شیلر تأکید کنم، به دنبال آن نیستم که از اهمیت و اعتبار عمومی مسئله ای که او مطرح کرده است بکاهم اما می خواهم که فضا را برای فرمولاسیونهای دیگر باز کرده باشم. چنین انتقاداتی را که گهگاهی ارائه می نمایم، بیشتر این ویژگی را دارد که رونوشتی است به زبانی دیگر که فرمولاسیون شیلر را از محدودیتهای سابجکتیوش خلاص می سازد. با این وجود، مباحث من بسیار به مباحث شیلر نزدیک است، زیرا که در قیاس با "تعارض تیپیکال تیپ تفکری درونگرا"، ارتباط خیلی اندکی با مسأله کلی درونگرایی و برونگرایی - که منحصرا توجهمان را در فصل اول به خود مشغول داشت – پیدا می کند.

 

1.reflecting element

2.formulation

3.class