ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه 405

د. عملکردهای اصلی و ثانوی


666        من در توضیحات پیش رو تمایلی ندارم که به خوانندگانم القا کنم که این تیپها به شکلی غالبی در چنین شکل خالصی در زندگی واقعی رخ می دهد. می توان گفت صرفا تصویرهای خانوادگی به سبک گلتون هستند که ویژگی های عمومی و در نتیجه نوعی را بر می گزینند در حالیکه به گونه ای نامتناسب آنها را موکد می کنند در حالی که ویژگی های فردی دقیقا به همان اندازه نامتناسب زدوده شده اند. بررسی نزدیکتر با نظمی بزرگ نشان می دهد که بجز تفکیک شده ترین عملکرد، عملکرد دیگر کمتر تفکیک یافته ای که از درجه دوم اهمیت برخوردار است به گونه ای غیرقابل تغییر در خودآگاهی حضور دارد و تأثیری می گذارد که در کنار آن تعیین کننده است.


667      برای یادآوری نکات مهم به منظور واضح شدن مطلب: محصولات همه عملکردها می توانند هشیار باشند اما ما تنها زمانی در خصوص آگاهی یک عملکرد سخن می گوییم که کاربرد آن تحت کنترل اراده باشد و در عین حال مبنای اساسی آن همان مبنای تعیین کننده برای سوگیری آگاهی باشد. مثلا این امر زمانی درست است که تفکر صرفا یک حرف پسین یا نشخوارگون نباشد و هنگامی که نتایج آن دارای اعتباری مطلق هستند، تا آنکه حاصل منطقی به عنوان یک انگیزه و یک تضمین برای رفتار عملی بدون پشتیبانی هیچ گواه دیگری در وضعیت خوب باقی بماند. این خودمختاری مطلق همواره به طور تجربی تنها شامل به یک عملکرد می شود، چراکه مداخله متساویا مستقل عملکرد دیگر لزوما سوگیری مختلفی را ایجاد می کند که به طور خاص لااقل با مورد اول ضدیت می کند. اما از آنجایی که این امر وضعیتی حیاتی برای فرایند آگاه تطابق می باشد که همواره بایستی دارای اهداف روشن و نامبهم باشد، حضور عملکردی ثانویه با همان توان باشد به طور طبیعی ناممکن است. در نتیجه آن عملکرد ثانویه تنها می تواند اهمیتی ثانویه داشته باشدچنانکه در عمل هم همینطور است. اهمیت ثانویه آن به این حقیقت مربوط است که مانند عملکرد ابتدایی به خودی خود مانند عاملی مطلقا قابل اعتماد و تعیین کننده معتبر نمی باشد بلکه بیشتر به عنوان یک عملکرد کمکی یا مکمل تأثیر می گذارد. به طور طبیعی تنها آن عملکردهایی می توانند کمکی به نظر برسند که طبیعتشان با عملکرد غالب ضدیت نداشته نداشته باشد. به عنوان مثال احساس هیچگاه نمی تواند در کنار تفکر به عنوان عملکرد ثانویه قرار گیرد زیرا بر اثر طبیعت مخصوص به خود نیز به گونه ای قدرتمند با تفکر در تقابل است. تفکر، اگر تفکر درست باشد و بر پایه خود استوار باشد باید به شدت احساسات را بیرون نگه دارد. البته این امر با این حقیقت که افرادی وجود دارند که تفکر و احساساتشان در سطحی مساوی است و هر دوی این امور دارای قدرت انگیزاننده مساوی برای هشیاری می باشد، نقض نمی شود.  اما در این موارد هم درباره تیپ متمایز شکی وجود ندارد، اما صرفا درباره تفکر و احساساتی که به همان نسبت عقب مانده اند این شک حاضر است. در نتیجه حالت یکپارچه آگاه یا یکپارچه ناخودآگاه درباره عملکردها نشانه ذهنیتی ابتدایی است.

صفحات 403 و 404

خلاصه تیپهای غیرتفکری درونگرا

664   دو تیپی که هم اکنون شرح داده شد تقریبا از بیرون غیرقابل دستیابی هستند. به سبب درونگرا بودن و نتیجتا دارا بودن ظرفیت یا تمایل کمی برای ابراز، صرفا فهمی ضعیف در این زمینه ارائه می کنند. همان گونه که فعالیت اصلی آنها به درون رو می کند، هیچ چیزی بجز توداری، مخفی کاری، فقدان همدلی، بلاتکلیفی و خجالتی که آشکارا بی پایه است، در خارج مشهود نیست. هر وقت چیزی به سطح بیاید، عموما ظهوری غیرمستقیم از عملکردهای فرعی و نسبتا ناخودآگاه است. چنین ظهوراتی به طور طبیعی همه تبعیضهای کنونی را که بر خلاف این تیپ می باشد را بر می انگیزانند. از این رو عمدتا دست کم گرفته می شوند یا دست کم به شکلی غلط فهمیده می شوند. در آن حدی که خود را نشناسند – زیرا به میزان زیادی فاقد قضاوت می باشند – از درک این نکته ناتوانند که چرا به طور بسیار مستمری در فضای عمومی دست کم گرفته می شوند. نمی توانند ببینند که تلاشهایشان برای آینده در حقیقت دارای ویژگی فرعی باشد. بینش آنها در سیطره غنای رویدادهای ذهنی است. آنچه در درونشان رخ می دهد بسیار شیدا کننده است و دارای چنان افسون بی پایانی است که اصلا متوجه نمی شوند که آن مقدار ناچیزی را که قادر به برقراری ارتباط هستند به سختی ممکن است جزئی از آنچه را که خود تجربه کرده اند را شامل شود. چند جزء بودن و متناوب بودن ارتباطات آنها تقاضای بسیار بزرگی را درباره فهمیدن و اراده خوب کسانی که در اطرافشان هستند را اجرا می کند؛ نیز، ارتباطات آنها بدون گرمای فردی می باشد که به تنهایی حامل قدرت باور است. برعکس،  این تیپها غالبا دارای سبکی خشن و بیزاری جو می باشند هر چند کاملا نسبت به آن ناآگاهند و چنین قصدی ندارند. ما وقتی که شروع می کنیم که بفهمیم ترجمه آنچه در درون فهممیده می شود به زبان قابل فهم چقدر سخت می تواند باشد قضاوتی عادلانه تر را درباره این افراد ترتیب خواهیم داد و به آنها شکیبایی عظیمتری را نشان خواهیم داد. با این حال این شکیبایی نباید تا به آنجا پیش رود که آنها را کلا از احتیاج به ارتباط معاف کند. حاصل این امر فقط وارد شدن بیشترین آسیب به آنها خواهد بود. تقدیربه خودی خود، شاید حتی بیش از آنچه برای دیگر انسانها ایجاد می کند، برای آنها مشکلات خارجی پایمال کننده ای را ایجاد می کند که تأثیری بسیار هشیار کننده بر کسانی دارد که از رویای درونی خود مست شده اند. غالبا تنها احتیاجی شخصی شدیدی وجود دارد که می تواند آنها را به اقراری انسانی وادارد.

 

665      از دیدگاهی برونگرا و استدلال محور، این تیپها در واقع بی فایده ترین تیپها برای انسانها می باشند. اما اگر از دیدگاهی بالاتر بنگریم، این تیپها شواهدی زنده هستند که این دنیای غنی و متنوع با زندگی سرریز و مست کننده اش، به طور خالص برونگرا نمی باشد بلکه در درون هم وجود دارد. این تیپها نمونه های یکجانبه پذیرفته شده ای از طبیعت هستند اما درسهای شیء ای برای کسی است که از کور شدن توسط مد عقلانی روز امتناع می کند. زندگی آنها بیش از کلماتشان حرف برای گفتن دارد. بر اثر زندگی آنها و نه لااقل بر اثر بزرگترین خطایشان – ناتوانی شان در ارتباط – می توانیم یکی از بزرگترین خطاهای تمدنمان را بفهمیم که عبارتست از اعتقاد خرافی به عبارات بیانی، یعنی اهمیت دادن بیش از حد به دستورالعملهایی که از طریق کلمات و روش ها داده می شود. یک کودک یقینا به خود اجازه می دهد که تحت تأثیر گفتار آمرانه والدینش قرار گیرد، اما آیا والدین حقیقتا فکر می کنند که آن کودک توسط این گفتار آموزش می بیند؟ آنچه در اصل آموزش دهنده به کودک است همان زندگی والدین است – آنچه را که والدین با کلمات و اشارات به این تعلیمات می افزایند، در بهترین حالت تنها می تواند کودک را گیج کند. معلم هم همین طور است. درباره روش هم ما خود دارای این اعتقاد هستیم که اگر صرفا روش خوب باشد، معلمی که آن را به کار می برد را تقدیس می کند. یک شخص فرومایه هیچگاه نمی تواند معلم خوبی باشد. اما می تواند فرومایگی ضررآفرین خود را در پشت روشی عالی یا با نحوه بیانی که به همان اندازه زیرکانه است مخفی کند که در اینصورت به شکلی مخفی شاگرد را مسموم می کند. به طور طبیعی شاگردان سال دار تر هیچ چیز را به اندازه آگاهی از روشهای کارا نمی پسندند زیرا بر اثر گذران سالها، مقهور این رویکرد غالبی شده اند که به روش تفوق جویانه معتقد است. آن معلم آموخته است که خالی الذهن ترین فرد، که به بهترین شکلی روش را طوطی گویی می کند، بهترین شاگرد است. کل محیط اطراف او عبارتست از نمایشی بصری که همه موفقیتها و شادیها از آن بیرون هستند و صرفا آن روش صحیح برای نیل به خواسته ها لازم است. یا اینکه آیا زندگی معلم پرتلاشش نمایانگر آن شادی تابیده شده از گنجینه بینش درونی اش می باشد؟ تیپهای غیرعقلانی درونگرا یقینا معلمهای انسانیت کاملتر نمی باشند؛ آنها فاقد دلیل و اخلاقیات دلیل هستند. اما زندگی آنها احتمال دیگر را می آموزد که عبارتست از زندگی فرومایه که به شکلی دردناک جای آن در تمدن ما خالی است.

 

صفحات 401 و 402

 

۶۶۰      به سبب آنکه ناهشیار چیزی نیست که صرفا مانند caput mortuum (اصطلاحی در کیمیا)روانی واقع باشد، بلکه به همراه ما وجود دارد و به طور مستمر تبدیلهایی را صورت می بخشد که به طور درونی به اجرای عمومی حوادث مرتبط می باشد، شهودی درونگرا، از طریق ادارکی که از این فرایندهای درونی دارد، می تواند زمینه ساز داده های خاصی باشد که ممکن است برای فهم آنچه در دنیا می گذرد بسیار ضروری باشد. حتی می تواند احتمالات تازه ای را در طرح کلی کمابیش واضح و نیز وقایعی را که در آینده حتما رخ می دهد را پیش بینی کند. آینده بینی پیشگویانه ای که دارد را با ارتباطی که به کهن الگوها دارد می توان فهمید، که بیانگر قوانینی است که درباره همه امور تجربه شدنی جاری می باشد.

تیپ شهودی درونگرا

۶۶۱       ماهیت عجیب شهود درونگرا، اگر غلبه یابد، تیپ عجیبی را در انسان به وجود می آورد: از یک سو رویا بین و بیننده راز آلود است و از سوی دیگر هنرمند و عجیب و غریب است. هنرمند می تواند به عنوان نماینده نرمال این تیپ محسوب شود که مایل است که خود را به شخصیت اداراکی شهود محدود سازد. طبعا شخص شهودی در ادراک توقف می کند؛ ادارک مشکل اصلی اوست و – در مورد یک هنرمند – شکل دادن ادارک خویش است. اما این کجی با ایده ای بینشی خشنود است که خود او هم به وسیله آن شکل داده می شود و تعیین می گردد. به طور طبیعی شدت دادن به شهود غالبا به کناره گیری فوق العاده فرد از واقعیت ملموس منجر می گردد؛ حتی ممکن است به معمایی کامل برای محیط اولیه خویش گردد. در صورتی که هنرمند باشد، امور عجیب و نامربوط را در هنر خویش آشکار می سازد، در حالی که در همه گونه ها می درخشد، یک دفعه بدیمن و پیش پاافتاده می باشد، زیبا و مضحک، قدسی و عجیب می باشد. اگر او هنرمند نباشد، غالبا نابغه ای است که درک نمی شود، انسانی است بزرگ که "غلط گرفته شده است"، نوعی احمق هوشیار است، چهره ای برای رمانهای "روانشناختی" است.

662      به رغم آنکه تیپ شهودی تمایل اندکی دارد که در ادارک، از دید اخلاقی وارد شود، از آن رو که تحکیم عملکردهای تعیین کننده برای این امر لازم است، صرفا کافی است اندکی جانبداری در قضاوت صورت گیرد تا ادراک شهودی را از حالت کاملا هنری به حوزه اخلاقی مبدل سازد. در نتیجه تعداد زیادی از این تیپ تولید می شود که اساسا مغایر با تیپ هنری است، به رغم آنکه این امر خصوصیت شهودی درونگراست. مسأله اخلاقی وقتی رخ می دهد که شخص شهودی می کوشد که خود را با رویای خود مرتبط سازد، در حالی که دیگر از ادراک صرف و ترکیب هنری و ارزش گذاری آن خشنود نیست، در حالی که با این سوالات مواجه می شود: معنی آن برای من و جهان چیست؟ از این بینش چه کار یا وظیفه ای برای من یا برای جهان ایجاد می شود؟ شخصی بسیار شهودی که قضاوتش را سرکوب می کند، یا که قضاوتش تحت نفوذ توانمندیهای ادراکی خود است، هیچگاه به راستی با این مسأله مواجه نمی شود زیرا تنها مسأله ای که دارد آن است که طریقه ادارک را بداند. مسأله اخلاقی برای او نامفهوم یا حتی بی معناست و به هر اندازه که بتواند افکارش را از درگیر ماندن در این رویای گیج کننده باز می دارد. این امر با تیپ شهودی که از حیث اخلاقی جهت دارد تفاوت دارد. بر معنای رویای خود تأمل می کند و عنایت کمی به رشد توانمندیهای هنری خود در مقابل تأثیرات اخلاقی که از اهمیت ذاتی آن بر می خیزد دارد. قضاوتی که دارد به او اجازه می دهد که تشخیص دهد، هر چند اغلب فقط درکی ابهام انگیز دارد، که او، به عنوان یک انسان و یک موجود انسانی کامل، تا حدی در رویای خود درگیر است که تنها آبجکتی برای ادارک نیست بلکه می خواهد در زندگی سابجکت نقش داشته باشد. او به واسطه این فهم احساس می کند که مجبور شده است که رویایش را تبدیل به زندگی واقعی خود کند.اما از آن رو که تمایل دارد که با بهترین غلبه بر رویای خویش اتکا کند، کوششهایی که دارد، یکطرفه می گردند؛ خود و زندگی خود را نمادین می کند – درست است که با معنای درونی و جاودانی رویدادها هماهنگ شده است، اما با واقعیت امروزه هماهنگ نشده است. درنتیجه خود را از هر تأثیری بر روی آن محروم می دارد زیرا او درک ناشده باقی می ماند. زبانش، آنی نیست که هم اکنون با آن کسی صحبت کند – یعنی بسیار ذهنی شده است. جدلهای او فاقد قدرت استدلال قانع کننده است. تنها می تواند ادعا کند یا توجه مردم را به خود جلب کند. آنچه دارد عبارتست از "صدای کسی که در بیشه زار می گرید"

663      آنچه را که شهودی درونگرا بیش از هر چیز سرکوب می کند عبارتست از حس نمودن آبجکت و این امر کل ناخودآگاه او را رنگ می دهد. منجر به عملکرد حسی برونگرای جبرانگری می شود که ماهیتی کهن دارد. شخصیت ناهشیار را به بهترین وجهی می توان به عنوان یک تیپ حسی برونگرا تعریف کرد که دارای ترتیبی نسبتا پایین و ابتدایی می باشد. فعالیت غریزی و زیاده روی ابزارهای تشخیص این حس می باشند، در حالی که به وابستگی فوق العاده به تأثیرات حسی ترکیب شده است. این امر جبرانگر جو تصفیه شده رویکرد هشیارانه شهودی است در حالی که به آن وزنی خاص می دهد تا آنکه مانع "تصعید" کامل شود. اما اگر از طریق اغراق تحت فشار رویکرد هشیار، بایستی تبعیتی کامل از ادراکات درونی صورت گیرد، ناهشیار جای خود را به تقابل می دهد، در حالی که به حس هایی اجباری می انجامد که وابستگی شدید آن به آبجکت مستقیما با رویکرد هشیار در تعارض است. این نوع نورزو، نوروزی جبری با نشانگان های هیپوکندریایی و حساسیت فوق العاده زیاد  اندامهای حسی و روابط جبری با اشخاص یا آبجکتهای خاص است.

صفحه 400

۶۵۸            همان بی علاقگی بارزی در شهودی برونگرا نسبت به آبجکتهای بیرونی وجود دارد، درباره شهودی درونگرا نیز در رابطه با آبجکتهای درونی وجود دارد. درست همان طوری که شهودی برونگرا مستمرا احتمالات جدیدی را در نظر می گیرد که با همان بی اهمیتی برای رفاه خود و دیگران پی می گیرد، در حالی که بر ملاحظات بسیار بی پروای انسان استقامت می ورزد و آنچه را که در جستجوی ابدی او برای تغییر ساخته شده است را تخریب می کند، در اینصورت شهودی درونگرا از صورتی به صورت دیگر منتقل می شود، در حالی که بدون آنکه هیچ اتصالی میان آنها و خود ایجاد کرده باشد در رحم پربار ناهشیار به دنبال هر احتمالی می گردد. درست همان طوری که دنیای ظواهر هیچگاه نمی تواند برای انسانی که صرفا آن را احساس می کند مسأله ای اخلاقی باشد، دنیای تصاویر درونی نیز هرگز برای شهودی مسأله ای اخلاقی نمی باشد. برای هر دوی آنها، مسأله ای زیبایی شناسانه است، موضوعی از سنخ ادارک، یعنی "حس". به این دلیل، شهودی درونگرا نسبت به وجود جسمانی خویش یا تأثیر آن بر دیگران آگاهی کمی دارد. شخص برونگرا شاید بگوید: "واقعیت برای او وجود ندارد، تخیلات بی حاصل خود را آزاد می گذارد." ادراک تصویرهای ناهشیار که در چنین فراوانی بی پایانی توسط انرژی خلاق زندگی ایجاد شده است، از دیدگاه سودمندی فوری کاری بی نتیجه است. اما از آن رو که این تصویرها نمایانگر دیدگاه های محتملی از دنیا هستند که می توانند به زندگی استعدادی تازه اعطا کنند، این عملکرد که عجیب ترین عملکرد دنیای بیرونی است، به همان میزان برای بده بستانهای کلی روانی ضروری است که تیپ انسانی متناظر در برابر زندگی روانی توده ای از مردم. اگر این تیپ وجود نمی داشت، دیگر پیامبری در سرزمین اسرائیل ظهور نمی یافت.

 

۶۵۹      شهود درونگرا صورتهایی را درک می کند که از مبانی به ارث رسیده پیشینی در ناهشیار نشأت می گیرند. این کهن الگوها، که دستیابی به طبیعت درونی آنها توسط تجربه ممکن نیست، پسماندهای عملکرد روانی کل خط اجدادی و تجربه های به شکل کلی از انباشته زندگی طبیعی است که یک میلیون بار تکرار شده و به صورت تیپها تراکم یافته است. در نتیجه در این کهن الگوها همه تجربیاتی که بر سطح کره زمین از دوران ابتدایی تا کنون ایجاد شده است به نمایش درآمده است. هرچه این تجربه ها پرتعدادتر و شدید تر باشند، در کهن الگو دارای تمرکز واضحتری می گردند. در نتیجه کهن الگو مطابق اصطلاح کانت نومنونی(وجود مجردی) از تصویری است که شهود آن را دریافت می کند و در طی این دریافت خلق می کند.

صفحه 399

شهود

655      شهود درونگرا به آبجکت درونی – که اصطلاحی است که نسبتا به درستی درباره محتویات ناخودآگاه به کار می رود - رو دارد. رابطه آبجکتهای درونی با هشیاری درست مشابه رابطه آنها با آبجکتهای خارجی می باشد، اما واقعیت آنها جسمانی نیست بلکه روانی است. آنها در نزد ادراک شهودی به عنوان صورتهایی ذهنی از اشیایی جلوه می کنند که به رغم آنکه با دنیای خارجی مرتبط نیستند، محتویات ناخودآگاه و به طور ویژه محتویات ناخودآگاه جمعی را تشکیل می دهند. این محتویات به خودی خود به طور طبیعی در معرض تجربه قرار ندارند، که ویژگی مشترک آنها با آبجکتهای بیرونی می باشد. به دلیل آنکه درست همان گونه که آبجکتهای بیرونی تنها به شکلی محدود با ادارک ما از آنها مرتبط هستند، قالبهای پدیداری آبجکتهای درونی هم محصولات نسبی ذات دسترسی ناپذیر آنها(برای ما) و محصولات عجیب بودن عملکرد شهودی آنها هستند.

656      شهود همانند حس عاملی ذهنی دارد که در گرایش برونگرا تا هر قدر ممکن بوده سرکوب شده است اما عامل قطعی شهود در برونگراست. به رغم آنکه شهود برونگرا احتمالا با آبجکتهای خارجی تحریک می شود، خود را با احتمالات خارجی درگیر نمی کند بلکه خود را به شکل عاطفی درگیر آنچه آبجکت خارجی در درون او منتشر کرده است می کند. در حالی که حس درونگرا عمدتا، از طریق ناخودآگاه، به ادارک پدیده های تجمع عصبی(innervation)محدود و در آنجا دچار وقفه شده است، شهود درونگرا این سوی عامل ذهنی را سرکوب می کند و صورتی را که توسط تجمع عصبی ایجاد شده است درک می کند. به عنوان مثال فرض کنید مردی تحت حمله سرگیجه روانزا(psychogenic vertigo)  قرار گرفته است. حس توسط طبیعت عجیب این توزیع تجمع عصبی دچار وقفه شده است در حالی که همه ویژگی هایش، شدتش، طول دوره اش، طریقه پیدایش و گذارش را درک می کند اما ورای آن تا محتوای خود و تا عامل ایجاد کننده اختلال عبور نمی کند. به عبارت دیگر شهود تنها انگیزه فعالیت فوری خود را از احساس دریافت می دارد؛ در پشت صحنه قرار می گیرد در حالی که به سرعت آن صورت درونی را که این قالب خاص بیانی –یعنی حمله سرگیجه- را ایجاد نمود را درک می کند. تصویر مردی بدون تعادل که با پیکانی به درون قلب افشانده شده است. این تصویر برای فعالیت شهودی جذاب است؛ توسط آن دچار وقفه شده است و به دنبال یافتن همه جزئیات آن می باشد. به سرعت به بینش می گراید در حالی که با سرزنده ترین علاقه مشاهده می کند که چگونه تصویرها تغییر می یابد، آشکار می شود و در انتها محو می شود.

657      شهود درونگرا به این طریق همه فرایندهای زمینه ای ناخودآگاه را تقریبا با همان وضوحی که حس برونگرا آبجکتهای بیرونی را ثبت می کند ادراک می کند. در نتیجه تصاویر ناخودآگاه برای شهود شأن اشیاء را می یابند. اما به دلیل آنکه شهود مانع همکاری حس می گردد، دانشی اندک از اختلالات تجمع عصبی یا اختلالات تأثیرات جسمانی را که توسط تصویرهای ناخودآگاه ایجاد شده است را کسب می کند یا هیچ دانشی از آن را به دست نمی آورد. صورتها اینگونه می نمایند که از ذهنیت جدا هستند با آنکه بدون هیچ رابطه ای با او در خود وجود دارند. در نتیجه در مثال فوق، یعنی شهود درونگرا، اگر حمله سرگیجه رخ دهد، هیچگاه نمی توان تصور کرد که صورتی را که درک نموده باشد به نحوی به خودش اشاره کند. این امر به طور طبیعی برای تیپی قضاوت کننده تقریبا تصور ناشدنی می نماید، اما با این حال حقیقتی است که غالبا در ارتباطاتم با شهودی ها به آن برخورده ام.