410 سوالی که هم اکنون پیش روی ماست توجه ما را به بزرگترین متفکر آن دوران، میستر اکهارت جلب می کند. دقیقا همان گونه که نشانه های گرایشی جدید در جوانمردی پیداست، بنابراین در اکهارت با ایده های جدید مواجهیم، ایده هایی که دارای همان گرایش فراروانی هستند که دانته را مجبور نمود از تمثیل بیترایس برای درون دنیای زیرین ناخودآگاه پیروی کند و نیز محرک آوازخوانانی گردید که آواز افسانه ها و روایات قومی جام را خواندند.
411 متاسفانه درباره زندگانی شخصی اکهارت هیچ چیز در دسترس نیست که بتواند توضیح دهد که او چگونه به دانش روح گراییده شد. اما دوران میانه ای که او در سخنان خود درباره رهایی بیان نموده است، ورود او را به بحث به این مطلب که از روی تجربه شخصی نگاشته است ممکن است صورت گرفته باشد: "و امروزه هم هنوز انسان به ندرت افرادی را می یابیم که به امور بزرگی می رسند بدون آنکه قدری منحرف شده باشند"(پ151) آنچه به شکلی عجیب جذاب است، آن است که بر خلاف با دیدگاه مسیحی گناه، اکهارت با خدا قرابت درونی احساس می کند. حس می کنیم به میدان فراخ اپانیشادها وارد شده ایم. اکهارت علی القاعده بایستی افزایش شدیدی در ارزش روح تجربه کرده باشد، یعنی در وجود درونی خویش، که او را قادر ساخته است که مفهومی خالصا روانشناختی و نسبی از خدا و رابطه آن با انسان ایجاد نماید. این کشف و مواجهه رنجورانه با نسبیت خدا برای انسان و روح به نظرم یکی از مهمترین نشانه های طریقه فهم روانشناختی از پدیده های مذهبی است که در عین حال باعث رهاسازی عملکرد مذهبی از محدودیتهای دست و پاگیر انتقاد عقلانی است، با اینکه البته حقوق معوقه این انتقاد نباید نادیده گرفته شود.
412 در اینجا به بحث اصلی این فصل وارد می شویم که عبارتست از نسبیت نماد. "نسبیت خدا" به آن صورت که من آن را در می یابم، نقطه نظری را مشخص می نماید که خدا را به عنوان "مطلق" در نظر نمی گیرد یعنی کاملا "ورای" انسان و وجوادات خارجی و ماورای همه وضعیتهای انسانی، اما از یک لحاظ وابسته به آن؛ همچنین بر رابطه ای متقابل و ضروری میان انسان و خدا دلالت می کند که به وسیله آن انسان به عنوان عملکردی از خدا فهمیده می شود و خدا به عنوان عملکرد روانشناختی انسان. از دیدگاه تجربی روانشناسی تحلیلی، تمثیل خدا بیان نمادین حالت یا عملکردی فراروانی است که ویژگی آن استیلای مطلق آن بر خواست سابجکت است و در نتیجه می تواند باعث ایجاد یا پیشبرد فعالیتها و موفقیتهایی شود که هیچگاه از راه تلاش آگاه قابل انجام نمی شد. این انگیزه نیرو افزا برای فعالیت( تا بدانجا که عملکرد خدایی خود را در رفتارها نشان می دهد) یا این الهام که ورای فهم آگاه می رود، منبعش در انباشتگی انرژی در ناخودآگاه است. لیبیدوی انباشته شده تصاویری را فعال می سازد که در ناخودآگاه جمعی در حال کمون قرار گرفته است که تصویر خدا یکی از آنهاست که مهر و نقشی که از ابتدای زمان، بیانگر جمعی تأثیرات دارای بیشترین پایمال کنندگی بوده که از راه تمرکزهای آگاه لیبیدو بر ذهن آگاه اعمال شده بود.
413 از اینرو برای روانشناسی ما، که به حکم ساینس بودن باید خود را در محدوده داده های تجربی نگه دارد که مرزهایش با شناخت تعیین شده اند، خدا حتی نسبی هم نیست بلکه عملکردی ناخودآگاه است – بیان کوانتوم تفکیک شده لیبیدوست که تمثیل خدا را فعال نموده است. از نقطه نظر متافیزیکی البته خدا مطلق است و قائم به ذات است. این امر بر جدایی کامل او از ناخودآگاه دلالت می کند که از لحاظ روانشناختی به این معناست که انسان از اینکه رفتار خدا از خود درون انسان نشأت می گیرد کاملا ناآگاه است. به عبارت دیگر نسبیت خدا به معنای آن است که یک سهم مقایسه ناپذیر در فرایندهای ناخودآگاه است که لااقل غیرمستقیم، به عنوان محتوایی روانشناختی فهمیده می شود. طبیعتا این بینش تنها وقتی ممکن است که توجهی بیش از معمول به فراروان شده باشد، با این نتیجه که محتویات ناخودآگاه از پروژکشن به سوی آبجکتها کشیده شده باشند و با امری آگاه موهبت شده باشند که آنها را به این شکل می نماید که به سابجکت و به شرایط سابجکتیو متعلق باشند.
414 این امری نبود که درباره متصوفه روی داد، علیرغم آنکه اولین باری نبود که ایده نسبیت خدا ظاهر شده بود. این امر در تئوری و در اصل طبیعت امور در میان انسانهای ابتدایی یافت می شود. تقریبا همه جا در سطوح پایننتر انسان، ایده خدا دارای ویژگی پویای محض است، خدا نیرویی الهی است، قدرتی که می تواند با رویه های خاص قابل دستیابی است و آن را می توان برای ساختن اموری که برای زندگی و رفاه انسان ضروری است به کار گرفت و نیز برای تولید آثار جادویی یا شرورانه بهرهبرد. انسان اولیه این قدرت را به همان اندازه در درون خود احساس می کند که در بیرون؛ آن قدر نیروی حیات خودش است که "دارو"ی طلسمش است یا mana است که از فرمانده اش ناشی می شود. ما در اینجا اولین ادراک یک نیروی روحی حاضر در همه جا را داریم. از لحاظ روانشناختی تاثیر fetish ، یا حیثیت انسان-دارو، عبارتست از یک ارزیابی سابجکتیو ناخودآگاه از آن آبجکتها. قدرت آنها در لیبیدویی است که در ناخودآگاه سابجکت قرار دارد و در آبجکت در نظر گرفته می شود زیرا هر جایی که محتویات ناخودآگاه فعال گردند، در پروژکشن ظاهر می گردند.
نسبیت مفهوم خدا در نظر میستر اکهارت(1)
407 فرایند تبدیل که هرماس آن را تجربه نمود، نمایانگر مقیاس کوچکی است که در مقیاسی بزرگ در روانشناسی قرون وسطی اولیه شکل گرفت: الهامی جدید از زن و توسعه نماد زنانه جام. هرماس رودا را در روشنایی جدیدی دید و از این رو لیبیدویی که خود را آزاد نمود، خود را تحت دستان او به انجام تکلیف اجتماعی اش موفق گردانید.
1. Meister Eckhart:متکلم، فیلسوف و عارف مسیحی قرن 13و14میلادی
408 گمان می کنم که این ویژگی خاص روانشناسی ماست که ما در آستانه دوران جدید دو شخصیت می یابیم که سرنوشتشان آن بوده که بر دل و ذهن نسل قدیم تأثیر بیکرانی بگذارند. واگنر، خدای عشق، که موسیقی اش همه حالات را از تریستان گرفته تا هیجان زنای با محارم و سپس دوباره به بالا از تریستان گرفته تا روح گرایی برین پارسیفال؛ و نیچه؛ پیامبر قدرت و اراده پیروزمندانه برای فردیت. واگنر در آخرین اظهارات خود که ارجمندترین آنهاست افسانه جام را بازگو نمود، همان گونه که گوته نسبت به دانته این کار را کرد، اما نیچه ایده طبقه ارشد و اخلاقیات ارشد را ربود، ایده ای که در بسیاری از قهرمانان مو-روشن و شوالیه های قرون وسطی تجسم یافت. واگنر قیدهایی را که عشق اسیرش بود را باز کرد، نیچه "جداول ارزشها" را که فردیت را می فشرد، از هم پاشاند. هر دوی آنها پس از هدفهای مشابهی نزاع کردند در حالیکه در عین حال ناهماهنگی چاره ناپذیری را ایجاد نمودند؛ چرا که تا زمانی که عشق وجود داشته باشد، قدرت نمی تواند غلبه کند و در آنجا که قدرت غلبه می کند، عشق نمی تواند سلطنت کند.
409 این حقیقت که سه نفر از بزرگترین متفکران آلمانی در مهمترین آثار خود بر روانشناسی اوایل قرون وسطی توجه بسیار نمودند، وجود دارد، به نظرم می رسد که آن دوران سوالی از خود بر جا گذاشته است که هنوز منتظر پاسخ است. در نتیجه ممکن است مناسب باشد که این مسأله را کمی دقیقتر بررسی کنیم. من این تأثیر را دارم که امر مرموز که الهام بخش فرامین شوالیه ای بوده است(مثلا صلیبیون نظامی) و این امر به نظر می رسد که در افسانه جام بیان شده باشد، ممکن است که محتملا منشأ گرایش زندگی باشد، به عبارت دیگر نمادی نوپاست. ویژگی غیرمسیحی یا گنوستیک نماد جام ما را به فرقه های اولیه مسیحیت باز می گرداند، جوانه هایی که در آن دنیای کاملی از ایده های بیشرمانه و تابناک پنهان می مانند. ما در گنوستیسم روانشناسی ناخودآگاه انسان را می یابیم در حال گل شدن کاملش، که تقریبا از فرط نعمت به انحراف کشیده شده است؛ در بردارنده همان چیزی بود که به قویترین وجهی در مقابل regula fidei(قانون ایمان)، روح پرومتئینی و خلاق که تنها در برابر روح فردی و نه درباره تسلط جمعی تعظیم خواهد نمود. با وجود آنکه در قالب خام، ما آنچه را که در قرنهای بعدی مفقود بود را می یابیم: اعتقاد به تأثیرگذاری الهام فردی و دانش فردی. این اعتقاد در احساسات شادمانه قرابت انسان با خدایان ریشه داشت که به هیچ قانون انسانی پایبند نبود در نتیجه مهارت کامل یافتن در این امر که حتی ممکن است خدایان را با قدرت صرف گنوسیس رام نماید. در گنوسیس، آغازهای راهی که به شهود عرفان آلمانی منجر شده است یافت می شود، و آنچنان از حیث روانشناختی مهم است که در این زمان که با هم صحبت می کنیم به بار نشسته است.
403 زدودن شناخت و تجربه آگاه منتج از چنین حالتی به معنای اختلالی قابل توجه در توان تطبیق است و این امر منجر به مقیاسهایی می شود که به سنگینی به پای انسان بسته شده اند، انسانی که از زمان سابق به علت بی دفاعی و ناتوانی طبیعی اش درباره جوانی اش، ناقص گردیده است. اما ضمنا باعث ایجاد پستی خطرناکی در قلمرو افکت می گردد، زیرا یکسانی احساسات با آبجکت به معنای آن است که اولا هر آبجکت هر قدر هم که بتواند بر سابجکت به هر میزانی تأثیر کند، و ثانیا آنکه هر تأثیر بر بخش سابجکت فورا آبجکت را در بر می گیرد و به آن تجاوز می کند. یک رویداد در زندگی فردی اهل بیشه زار نمایشگر آنچیزی است که بیان می کنم. فردی از بیشه زار پسر کوچکی داشت که به او از سنخ عشق خاص میمونی اقوام ابتدایی، عشق می ورزید. به لحاظ روانشناختی این عشق کاملا از نوع خود دوستی است یعنی سابجکت به خودش در وجود آبجکت عشق می ورزد. آبجکت در حکم نوعی آینه عشقی است. روزی مرد بیشه زار با خشم به خانه آمد؛ مشغول ماهیگیری شده بود اما چیزی نصیبش نشده بود. طبق معمول، کودک برای دیدن او پیشش دوید اما پدرش او را گرفت و فورا گردنش را پیچاند. البته متعاقب آن برای کودک مرده با همان هیجان شدیدی که منجر به منجر او شده بود سوگواری کرد.
404 این مثال خوبی از یکسانی آبجکت با افکتی گذرا است. واضح است که این نوع نگرش، علیه هر سازمان قبیله گی محافظ و تبلیغات انواع است و در نتیجه باید سرکوب شده یا تغییر حالت یابد. این هدفی است که نماد به دنبال آن است و به این منظور ایجاد شده است. این امر باعث بیرون کشیدن لیبیدو از آبجکت می گردد، ارزش آن را تنزل می دهد و لیبیدوی مازاد را به سابجکت اعطا می کند. این مازاد تأثیرش را بر ناخودآگاه می گذارد تا بدانجا که سابجکت خودش را در میان تعیین کننده درونی و بیرونی می یابد که از آن امکان انتخاب و آزادی سابجکتیو نسبی ایجاد می شود.
405 نمادها همواره از باقیمانده های کهن نشأت می گیرند، یعنی از وراثتهای نژادی(نقشها،imprints)، که درباره سن و ریشه شان می توان تخمینهایی زد با اینکه هیچ امری را نمی توان تعیین کرد. می توان گفت که اشتباه است کسی بکوشد ریشه نمادها را در امور فردی مثل از تمایلات سرکوب شده جنسی بجوید. چنین سرکوبی نهایتا می تواند تأمین کننده لیبیدوی مورد احتیاج برای فعالسازی وراثت کهن باشد. اما با اینحال وراثت با حالتی موروث از عملکرد مرتبط است که وجودش را مدیون قرون سرکوب جنسی است بلکه مدیون تمایز کلی غریزه است. تمایز غریزه در گذشته و مثل حالا ضرورتی بیولوژیکی بوده است؛ ویژه نوع انسان است اما خود را به همین شکل در ضعف جنسی زنبور کارگر نشان می دهد.
406 نمادشناسی ظرف را به عنوان راهی که نمادها از مفاهیم کهن گرفته شده اند به کار گرفته ام. درست همانطور که ما مفهوم رحم را عامل اصلی این نماد یافتیم می توانیم در مورد قضیه برج به اشتقاق مشابهی دست بزنیم. برج به احتمال زیاد به دسته نمادهای آلت رجولیت است که در آن تاریخ نمادشناسی در آن به وفور یافت می شود. این حقیقت که برج، که احتمالا نماد تحریک آلت است، دقیقا در همان زمانی ظاهر می شود که هرماس مجبور است تخیلات جنسی اش را در حین مشاهده تخت هوس برانگیز سرکوب نماید، تعجب انگیز نمی باشد. سابقا دیده ایم که صفات نمادین دیگر دست نخورده و کلیسا، در اساس به شکل انکار ناپذیری جنسی هستند همانگونه که اشتقاق آن از غزل غزلها اینکه پدران کلیسا آنها با توجه بسیار تفسیر کرده اند. نماد برج در مناجات Loreto، همان منبع را دارا می باشد و در نتیجه ممکن است دارای معنای عمیق مشابهی باشد. صفت "عاجی" بی شک اساسا جنسی است زیرا گریزی است ته رنگ و بافت پوست(غزل غزلها 5:14: "شکمش مانند عاج روشن است") اما خود برج هم در زمینه ای بلاشک جنسی در آن آمده است: "من دیواری هستم و سینه هایم مانند برجهایی هستند" که به روشنی به سینه های برآمده و با غلظت کامل و کشسان است. "پاهای او مثل ستونهای مرمر است(5:15)، "گردن تو مثل برج عاج است"(7:4) "بینی تو مثل برج لبنان است"(7:4) اینها به همان اندازه کنایات واضحی برای امری باریک و بیرون آمده است. این صفات ریشه در حسهای بساوایی دارند که از اندام به آبجکت منتقل گشته اند. درست همانطور که حالتی غمناک قهوه ای به نظر می رسد و حالتی طرب انگیز، روشن و رنگارنگ می نماید به همین منوال حس بساوایی تحت تأثیر حسهای جنسی سابجکتیو قرار دارد(در این مورد، حس نعوظ) که چگونگی های آن به آبجکت منتقل گشته است. روانشناسی جنسی غزل غزلها از تمثیلاتی استفاده می کند که در سابجکت به منظور افزودن ارزش برانگیخته شده اند. روانشناسی کلیسایی همین تمثیلات را به کار می گیرد تا لیبیدو را در طریق آبجکت کنایی بکشاند، در حالیکه روانشناسی هرماس از تمثیل ناخودآگاه فعال شده را به غایتی در خودش ارتقا می بخشد و از آن برای تجسم نمودن ایده هایی که از اهمیت بالایی برای اذهان آن دوران بوده اند یعنی استحکام و تنظیم نگرش تازه به دست آمده و نگاه به جهان به کار گیرد.
402 هم اکنون بیاییم رئوس اصلی این بحث نسبتا طولانی را مرور کنیم و ببینیم که چه بینشهایی دریافت نموده ایم. بحث را با رویای هرماس آغاز کردیم که در آن برجی را دید که در حال ساخته شدن بود. پیرزن، که در ابتدا خود را کلیسا نمایانده بود، در آن زمان توضیح می دهد که آن ساختمان نماد کلیساست. در نتیجه اهمیت آن به برج منتقل می شود، و بقیه مطلب به این امر مربتط است. برای هرماس تنها برج است که اهمیت دارد و دیگر پیرزن هم اهمیت ندارد چه رسد به رودا. انفصال لیبیدو از آبجکت واقعی، تمرکز بر نماد و ایجاد راه برای عملکری نمادین تکمیل گشته است. ایده کلیسای جهانی و تقسیم ناشده که در نماد برج بی درز و نفوذ ناپذیر بیان شده است، واقعیتی تردید ناپذیر در ذهن هرماس گردیده است. انفصال لیبیدو از آبجکت، آن را به سابجکت منتقل می سازد که در آن تمثیلاتی که در ناخودآگاه به حال کمون به سر می برند را فعال می سازد. این تمثیلات قالبهای کهن بیان هستند که تبدیل به نماد گردیده اند و به نوبه خود به عنوان معادلهای آبجکتهای تنزل قیمت داده شده هستند. قدمت این فرایند به اندازه قدمت انسان است. زیرا نمادها را در میان بقایای انسانهای ماقبل تاریخ و نیز ابتدایی ترین اقوام کنونی ساکن در زمین می توان یافت. در نتیجه تشکیل نماد بایستی به وضوح عملکرد زیست شناسانه بی نهایت پراهمیتی باشد. از آن رو که نماد صرفا پس از کاهش ارزش آبجکت می تواند جذاب گردد، آشکار است که هدفی را که دنبال می کند آن است که آبجکت را از ارزشش خالی کند. اگر آبجکت ارزشی مطلق داشته باشد، عامل تعیین کننده مطلقی برای سابجکت است و آزادی عمل مطلق را از او سلب می کند، زیرا که حتی یک آزادی نسبی با قاطعیت مطلق همزیستی نماید. رابطه مطلق با آبجکت معادل است با صورت خارجی دادن کامل به فرایندهای آگاه؛ منجر به هویت سابجکت و آبجکتی می شود که هرگونه تشخیصی را ناممکن می سازند. این حالت هنوز در میان انسانهای ابتدایی به شکلی معتدلتر وجود دارد. پروژکشنهایی را که غالبا در تحلیل عملی با آنها مواجهیم تنها بازمانده هایی این یکسانی اصیل سابجکت و آبجکت هستند.
399 در نتیجه مسیحیت رسمی عناصری گنوستیک را جذب نمود که خود را در قالب پرستش زن نشان دادند و در پرستش مریم جایی شدید برایشان ایجاد نمود. به عنوان مثالی از این فرایند جذب(1)، Litany of Loreto را ا زمیان گنجینه موارد مشابهی از آن انتخاب نموده ام. جذب این عناصر به نماد مسیحی باعث آسیب به جوانه فرهنگ فراروانی انسان شد؛ زیرا که روح انسان سابقا در تمثیل بانوی منتخب پژواک یافته بود در حالی که قالب فردی اظهار خویش را از طریق این جذب از دست داده بود. در نتیجه هر گونه امکان تمایز فردی روح در زمانی که در عبادت جمعی سرکوب شد، از میان رفت.
1. assimilation
ادامه پاراگراف- اول صفحه236
چنین فقدانهایی عموما دارای عواقب ناخوشایندی است و در این مورد به زودی خود را نشان دادند. بر اثر آنکه رابطه فراروانی با زن در عبادت جمعی مریم[علیها سلام] اظهار گشته بود، تمثیل زن این امر مهم که انسانها دارای حقی طبیعی هستند، را از دست داد. این امر اظهار طبیعی خود را صرفا از طریق انتخاب فردی می توانست بیابد و هنگامی که قالب فردی بیان جایگزین قالبی جمعی گردید به حیطه ناخودآگاه فرو رفت. در حیطه ناخودآگاه، تمثیل زن از هزینه انرژی ای برخوردار شد که گونه های غالب کهن و مربوط به کودکی را فعال نمود. و از آن رو که همه محتویات ناخودآگاه ، زمانی که توسط لیبیدوی تفکیک شده، به آبجکتهای خارجی پروژکت شده اند، کاهش ارزش زن واقعی با خصایص دمونیک جبران گشتند. او دیگر به صورت آبجکتی عشقی ظاهر نمی شود بلکه به صورت آزارگر یا جادوگر ظاهر می شود. نتیجه افزایش مریم پرستی، تعقیب جادوگران بود، لکه ننگ پاک نشدنی در بخش متأخر قرون وسطی.
400 اما حاصل آن رویداد تنها این امر نبود. جدانمودن و سرکوب کردن یک گرایش پیش رونده ارزشمند باعث فعال شدن نسبتا کلی ناخودآگاه گردید. این فعالسازی هیچ اظهار رضایت بخشی در نمادهای جمعی مسیحی نداشت زیرا یک بیان کافی همواره قالبی فردی به خود می گیرد. بنابراین مسیر برای بدعتها و اختلافات هموار گردید که تنها دفاع موجود بخش آگاه کلیسا علیه آن به کار بستن افراط گرایی بود. ترس دیوانه وار از تفتیش عقاید محصول شک فوق جبران یافته است که به خروش ناخودآگاه منجر شد و نهایتا به یکی از بزرگترین انشقاقات کلیسا یعنی نهضت اصلاح مذهبی انجامید.
401 اگر من به نمادشناسی ظرف بیش از آنچه خوانندگانم انتظار دارند ادامه داده ام، دلیلی خاص داشته است زیرا خواسته ام که روابط روانشناختی میان پرستش زن و افسانه جام(1) را روشن نمایم که اساسا مشخصه اوایل قرون وسطی بوده است. ایده مذهبی میانه در این افسانه که موارد متعددی از آن وجود دارد، ظرف مقدس است که گویا برای همگان بدیهی باشد، تمثیل کاملا غیر مسیحی است که ریشه آن را در منابع غیر معتبر(2) باید جست.(پ149) از مطلبی که نقل کرده ام، بازمانده اصیلی از گنوتیسیسم به نظرم می آید که باعث نابودی بدعتها گردید زیرا بر پایه سنتی مرموز بنا شده بود یا اینکه تجدید حیات خویش را مدیون واکنشی ناخودآگاه علیه غلبه مسیحیت رسمی بوده است. بقا یا تجدید حیات نماد ظرف بر تقویت اصل مونث در روانشناسی مذکر آن عهد دلالت می کند. نمادشدن آن در تمثیلی معمایی را باید به عنوان روح گرایی(3) اروتیسیسم تفسیر نمود که با عبادت زن برانگیخته شده است. اما روح گرایی همواره به معنای نگهداری مقدار خاصی از لیبیدو می باشد که در غیر اینصورت سریعا در امور شهوانی اتلاف می گردد. تجربه نشان می دهد که هنگامی که لیبیدو نگهداری می شود، یک بخش آن به تجلی روح گراییده شده جریان می یابد در حالیکه بخش باقیمانده به ناخودآگاه فرو می رود و تمثیلات مرتبط با آن را فعال می سازد، که در این مورد عبارتست از نماد ظرف. نماد از طریق باقیمانده ای که بر اشکال خاصی از لیبیدو تحمیل می گردد و متعاقب آن به کارنگهداری این اشکال می آید. از هم پاشیدگی این نماد به معنای آن است که لیبیدو در مسیر مستقیم و یا به هر منوالی که انگیزشی نسبتا مقاومت ناپذیر در سر کاربرد مستقیم آن وجود داشته باشد جریان یافته است. اما نماد زنده این خطر را تطهیر می نماید. یک نماد قدرت جادویی، یا می توانید آن را قدرت رهایی بخش بدانید، تا آن زمانی که مسئولیتش برای انحلال تشخیص داده شده است. به منظور آنکه یک نماد موثر باشد باید در طبیعت خویش تخریب ناپذیر باشد. این امر باید بهترین بیان ممکن از طرز فکر دوران باشد، ظرف برتری نیافته معنا؛ باید به شکل کامل از فهم مقاومت در برابر همه تلاشهای عقل انتقادی برای در هم شکستن آن دور باشد؛ و نهایتا قالب عرفانی آن بایستی در حالت بسیار متقاعد کننده از احساساتمان درخواست کند که هیچ بحثی علیه او به میان نیاید. برای مدتی از زمان نماد جام به وضوح این الزامات را انجام داد و شوقش را از این حقیقت اتخاذ نموده است که همانگونه که مثال واگنر نشان می دهد، حتی تا امروز هم به طور کامل بررسی نشده است با اینکه دوران ما و روانشناسی ما تلاشی بی وقفه دارد تا آن را از میان ببرد.
3.spritualization
پاورقی 149: گواهی دیگر برای ریشه مشرکانه نمادگرایی ظرف، "دیگ جادویی" در اساطیر سلتی است. دجدا، یکی از خدایان خیرخواه در ایرلند باستان، مالک چنین دیگی است که هر کس را مطابق نیازها و استحقاقاتش تغذیه می کند. خدای سلتی بران هم دارای دیگ تجدید حیات است. حتی این احتمال داده شده است که نام برونس، که از شخصیتهای افسانه جام می باشد از بران گرفته شده باشد. به نظر آلفرد نات بران، رب دیگ، و برونس گامهایی در تبدیل peredoreسلتی ساگا به کاوش جام مقدس باشد. در نتیجه به نظر می رسد که مایه های جام در آن زمان در اسطوره های سلتی وجود داشته است. برای این مورد، من مدیون دکتر ماریس نیکل اهل لندن می باشم.
1.legend of Grail
2.extra-canonical sources