ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحه ۲۶۸

 

 

 

454         پایان  جواهر اسرار آمیز است: در دست  یک یهودی سرگردان می افتد. "او یک یهودی این دنیایی نبود و لباسهایش برای ما بسیار عجیب به نظر می آمد."(پ200) این یهودی عجیب و غریب تنها می تواند Ahasuerus باشد که رهایی بخش واقعی را قبول نکرد و هم اکنون مثل سابق تصویرش را می دزدد. قضیه Ahasuerus، یک افسانه قدیمی مسیحی است که ریشه اش به ماقبل قرن سیزدهم بر نمی گردد.(پ201) از لحاظ روانشناختی از یک ترکیب روانشناختی یا مقداری از لیبیدو بیرون جهیده است که در رویکرد مسیحی زندگی و جهان نمی توانست روزنه ای بیابد و در نتیجه سرکوب گردید. یهودیان همواره نماد این امر بوده اند، از اینروست دیوانگی شکنجه علیه یهودیان در قرون وسطی وجود دارد. تفکر قتل آیینی، در قالب حاد، یک پروژکشن مردود سازی رهایی بخش است، چرا که انسان همواره خسی که در چشمان خودش است را مانند میله ای در چشمان برادرش می بیند. قتل آیینی نیز سهم مهمی در جریان اسپیتلر ایفا می کند – آن یهودی کودک شگفت انگیز را از آسمان می دزدد. این یک پروژکشن اسطوره سازی شده از یک فهم مبهم است که طرز کارهای  رهایی بخش دائما توسط حضور یک عنصر غیر رهایی بخش در ناخودآگاه خنثی می شود. این عنصر غیر رهایی شده، نااهلی و بربری که تنها می تواند بر یک زنجیر قرار گیرد و نمی توان اجازه داده شود که آزاد گردد بر آنانی که هیچگاه مسیحیت را قبول نکرده اند پروژکت می شود. یک هشیاری ناخودآگاه از این عنصر لجوج وجود دارد که وجودش را نمی خواهیم بپذیریم – از اینرو پروژکشن رخ می دهد. در واقع بخشی از ماست که کوشیده است تا از فرایند مسیحی اهلی سازی بگریزد. بی قراری یهودی سرگردان، تمرکزی است از این حالت رهایی نیافتگی.

 

صفحه ۲۶۷

 

 

451       آگاهی، به روشنی این نماد جدید را به شدت ناخوشایند یافت. در نتیجه پادشاه به روستاییان پیشنهاد کرد که جواهر را نزد کاهنان ببرند. اما به ندرت هیفیل هوفال(کاهن اعظم) نگاهی اجمالی به تمثیل انداخت نسبت به آنکه از روی نفرت بر خود لرزید، و با عبور دادن دستانش از پیشانی گویا که می خواهد ضربه ای را دفع کند، فریاد زد: "این مسخره بازی ها را در نیاورید! زیرا در تقابل با خداست و قلبش نفسانی است و اهانت از چشمان او تشعشع می کند."(پ197)

 

452          روستاییان سپس جواهر را به دانشکده آوردند، اما استادان مشاهده کردند که فاقد "احساس و روح بود و به علاوه آن، تمایل به جدیت داشت و مهمتر از همه آنکه تفکر هدایتگری نداشت." (پ198) در انتها، زرگر جواهر را بدلی و از جنس ماده ای معمولی یافت. در بازار، که روستاییان برای خلاصی از آن تلاش می کردند، نیروهای پلیس بر آن تمثیل هجوم آوردند و فریاد زدند: " آیا قلبی در بدن شما نیست و آیا آگاهی ای در روح شما نیست؟ چگونه جرأت می کنید در مقابل چشمان همه این برهنگی خشن، بی شرمانه و شهواتران ظاهر شوید؟ ... و هم اکنون، فورا گم شوید! و وای بر شما اگر نمایش آن، کودکان بی گناه و زنان پاک ما را آلوده باشد! (پ199)

 

453         نماد توسط شاعر عجیب و غریب، غیر اخلاقی، غیرقانونی و تخطی گر از احساسات اخلاقی و ایده های روحانی و الهی ما دانسته می شود؛ امور جسمانی را تقاضا می کند، شهوتران است و توسط تحریک تخیلات جنسی مسئول به خطر انداختن اخلاقیات عمومی است. این صفات امری را تعریف می کنند که به طرز خشونت باری علیه ارزشهای اخلاقی و قضاوت زیبایی شناختی ماست زیرا فاقد ارزشهای احساسی والاتر است و غیاب یک "تفکر هدایتگر" نشانگر غیرعقلایی بودن محتوای ذهنی آن است. دادن حکم "مخالف خدا" به خوبی مانند "ضد مسیح" بوده است. زیرا این بخش نه در غرب باستان و نه در شرق باستان تنظیم نشده بود. نماد به دلیل ویژگی هایی که دارد، نماینده عملکردهای فرومایه برای محتویات روانی است که تصدیق نشده اند. با وجود آنکه در هیچ جا گفته نشده، روشن است که "تمثیل" از سنخ بدن انسان عریان است – "شکلی زنده". آزادی کامل را به بودن به گونه ای که یک چیز هست، تعبیر می کند و نیز به وظیفه برای اینکه یک نفر آنچه هست. نمادی از انسان است آنگونه که ممکن است باشد، کمال زیبایی اخلاقی و زیباشناختی باشد که توسط طبیعت طرح ریزی شده است نه  توسط ایده آل مصنوعی. زیرا که نگاه داشتن چنین تصویری در مقابل چشمان انسان امروزی، هیچ اثر دیگری، بجز رها کردن هرچیزی در او که گرفتار و بی حیات است، ندارد. اگر تنها نیمی از او متمدن باشد و نیمه دیگر بربری باشد، همه بربریت او برانگیخته خواهد شد، زیرا که تنفر انسان همواره بر امری که او را از کیفتیهای بدش آگاه می سازد قرار می گیرد. از اینرو سرنوشت جواهر در همان وقتی که در دنیا ظاهر شد تعیین گشت. چوپان بچه سال لال که یکبار آن را در حالیکه توسط روستاییان خشمگین نسبتا تا حد مرگ چماق خورده بود، که در آخر جواهر را به خیابان "پرتاب کرد". بدینگونه نماد رهایی بخش مسیر کوتاه اما عادی اش را طی می کند. امری که با هیجان معادل است، غیرقابل اشتباه است و صحت طبیعت ناجی جواهر در ادامه توسط این حقیقت که تنها یکبار در هر هزار سال ظاهر می شود، نشان داده می شود. ظهور یک ناجی، سوشیانت، یا یک بودا پدیده ای نادر است. 

صفحات ۲۶۵ و ۲۶۶

 

 

 

447         این ترکیب طبیعی متضادهای روانشناختی در اشعیاء یافت می شود، آنجاییکه به ما گفته می شود که یک باکره باردار خواهد شد و پسری را حمل خواهد کرد، که امانوئل خوانده خواهد شد(7:14). امانوئل(نماد رهایی بخش) مشخصا به معنای "خدای با ما" می باشد یعنی وحدت با دینامیس نهفته ناخودآگاه. عباراتی که همینجا می آید نشان می دهد که این وحدتی پیشگویانه است: 

زیرا که قبل از آنکه کودک بداند که باید از شر رویگردان باشد و خوبی را برگزیند، هر دو پادشاه از زمینی که تو از آن منزجر برده خواهند شد. 

و رب به من گفت، کتابی بزرگ را بگیر و آن را با قلم انسان بگیر: شتاب کن تا تباهی ها را بگیری، قربانی شرارت را بگیر.(پ192) ... و من نزد زن پیامبر رفتم و او حامله گشت و پسری زایید. و رب به من فت: بر او اسمی بگذار، شتاب کن تا تباهی ها را بگیری، قربانی شرارت را بگیر. زیرا قبل از آنکه کودک روش گریستن را فرا بگیرد، پدرم، مادرم، توانگران دمشق و تباهی سامره در مقابل پادشاه آشور بیرون برده خواهند شد. 

زیرا به همان اندازه که این مردم از آبهای  شیلواه که به نرمی جریان دارد، صرفنظر می کنند... ببین که رب بر آنها آبهای رودخانه را خواهد آورد، که قوی و پرتعداد است، حتی پادشاه آشور، و همه جلال او؛ و او بر بالای همه آبراه هایش خواهد آمد، و بر همه کرانه ها بالا خواهد آمد و از میان یهودا خواهد گذشت؛ سرریز خواهد شد و بالا خواهد آمد و حتی تا به گردن هم خواهد آمد، و با بازگشاییدن بالهایش، پهنای سرزمین تو را، ای امانوئل، پر خواهد کرد.(پ193) 

 

448         در اثر قبلی ام(نمادهای تحولSymbols of Transformation) نشان دادم که تولد خدا توسط اژدها تهدید شده است، توسط خطر آب گرفتگی و کودک کشی. از لحاظ روانشناختی این بدان معناست که دینامیس نهفته ناخودآگاه ممکن است که منفجر گردد و آگاه را فرا بگیرد. برای اشعیا، خطر عبارتست از پادشاه خارجی که مملکتی قدرتمند و متخاصم است. البته مسئله او روانشناختی نیست بلکه به دلیل پروژشکن کاملش عینی است. در نقطه مقابل مسئله اسپیتلر از همان اول از نوع روانشناختی است و از اینرو از آبجکت جدا گردیده است، اما با این وجود کمتر به شکلی که شدیدا مشابه اشعیا باشد بیان شده است، با اینکه شاید آگاهانه هم وام گرفته نشده است. 

 

449          تولد ناجی با فاجعه ای بزرگ معادل است زیرا یک حیات تازه و قدرتمند به ناگاه آشکار می گردد درست در جاییکه به نظر می آمد که هیچ حیاتی نبوده است و هیچ قدرت و هیچ امکان رشد بیشتری نبوده است. خارج از ناخودآگاه در حال جریان سازی بیرون می آید، از بخش ناشناخته روان که عقلگرایان، آن را هیچ ندانسته اند. از این منطقه بی اعتبار و مردود، ریزش تازه انرژی می آید که تجدید حیات زندگی است. اما منبع بی اعتبار و مردود زنده دلی چیست؟ شامل همه محتویات فراروانی می شود که به دلیل عدم تطابقشان با ارزشهای آگاه سرکوب شده بودند – هر امر منفور، غیراخلاقی، نادرست، نامناسب، بی فایده و غیره که به معنای آن است که هر امری که د ریک زمان یا در زمانی دیگر برای فردی که با آن مرتبط بود ظاهر گردید. خطری که هم اکنون وجود دارد آن است که زمانی که این امور بار دیگر در ظاهری تازه و شگفت آور ظاهر می شوند، ممکن است چنین تأثیری را بر آن کسی بگذارند که همه ارزشهای سابقش را فراموش خواهد کرد یا انکار خواهد نمود. آنچه زمانی حقیر شمرده می شد در این زمان اصل عالی می شود و آنچه زمانی حقبیقت بود هم اکنون خطا می گردد. این معکوس شدن ارزشها مانند انهدام یک کشور با سیلابهاست.  

 

450         از اینرو در اسپیتلر، هدیه آسمانی پاندورا شر را به مملکت و ساکنانش می آورد، درست مثل زمانی که بیماریهای اسطوره کلاسیک جریان می یابند تا زمانی که پاندورا بسته اش را باز نمود زمین را ویران کنند. برای فهمیدن علت این امر، بایستی طبیعت نماد را بررسی کنیم. اولین کسانی که جواهر را یافتند روستاییان بودند، همانگونه که چوپانان نخستین کسانی بودند که به ناجی سلام گفتند. آن را در دست گرفتند "تا آنکه در نهایت بر اثر ظاهر نامأنوس، غیراخلاقی، ناپسند آن مطلقا لال گشتند."(پ195) زمانی که آن را برای اپیمتئوس آوردند تا آن را بررسی کند، آگاهی او(که آن را در جارختی گذارده بود) به زمین افتاد و با هشدار، خود را زیر تخت جهاند، "با سوء ظنهای ناممکن". 

 

مثل خرچنگی که به بدجنسی می گردد و چنگکهایش را به شومی تکان می دهد، آگاهی از زیر تخت بیرون می آید و هرچه اپیمتئوس تمثیل را بیشتر فشار دهد، آگاهی با اشارههای نفرت، بیشتر به عقب فشرده می شود. و در نتیجه با ترشرویی به سکوت در آنجا ماند، که علیرغم همه درخواستها و انگیزه های پادشاه، هیچ کلمه یا هجایی را ادا نمی کرد.(پ196) 

 

صفحه 264

445          با تولد نماد، سرکوب لیبیدو به ناخودآگاه متوقف می شود. سرکوب به پیشرفت تبدیل می شود، انسداد از نو شروع به جریان می کند، و طعمه شکاف عمیق مادرانه  شکسته می شود. وقتی که کول قدیمی در Barlach's Der tote Tag می گوید آنکس که تمثیلات خواب آلود را بیدار می کند قهرمانی خواهد بود، مادر پاسخ می دهد: "او اول باید مادرش را به خاک بسپارد."(پ190) من موضوع "اژدهای مادر" را در اثر قبلی ام (مبادی و تاریخ آگاهی)کاملا مستند کرده ام که در اینجا از تکرار آن چشم پوشی می کنم. شکوفه دادن زندگی تازه و باروری در آنجاییکه همه چیز در پیش چشم، بیروح بودند در اشعیا 35:5 به بعد شرح داده شده است:

 

سپس چشمان نابینا باز خواهد شد و گوشهای ناشنوا خواهد شنید. 

سپس شخصی فلج مانند یک گوزن خواهد جهید و زبان شخص لال خواهد سرود: چرا که در صحرا  آبها خواهند جوشید و رودخانه ها نیز در کویر خواهند جوشید. 

و زمین تفتیده آبگیر خواهد شد و زمین تشنه از آب خواهد جوشید: در سکونتگاه های اژدها ها، که در آن می خوابند، چمن با نی خواهد رویید. 

و شاهراهی آنجا خواهد بود، و راهی و آن راه تقدس خوانده خواهد شد؛ شخص ناپاک از آن نخواهد گذشت. و این راهی مستقیم به شما خواهد بود تا اینکه ابلهان در آن به اشتباه نیفتند. 

نماد رهایی بخش، یک شاهراه است، راهی که در آن زندگی بدون زحمت و اجبار می تواند به پیش رود.

446        هولدرلین در "Patmos" می گوید:

خدا نزدیک است

و درک او مشکل است.

اما در آنجا که خطر هست، در آنجا رهایی نیز بر می خیزد.

چنین به نظر می رسد که قرابت خدا یک خطر است، یعنی گویی که تمرکز لیبیدو در ناخودآگاه برای زندگی آگاه یک خطر محسوب می شود. و در حقیقت نیز چنین است، زیرا هرچه لیبیدو در ناخودآگاه بیشتر ذخیره شود – یا به زبانی دقیقتر، خود را بیشتر ذخیره کند – توان یا تأثیر آن بیشتر می گردد: همه احتمالات عملکردی مردود، استفاده نشده، با عمر اضافه که در طول چند نسل گم شده اند بار دیگر به زندگی می آیند و علیرغم آنکه کشمکشهای ناامیدانه آن برای یافتن درون بینی به آنچه که رخ می دهد شروع به اعمال تأثیری فزاینده  بر ذهن آگاه می کنند. عامل نجات بخش نمادی است که هر دوی آگاه و ناخودآگاه را در بر می گیرد و آنها را با هم متحد می سازد. زیرا زمانی که لیبیدویی که آگاهانه قابل عرضه می باشد تدریجا در عملکرد تفکیک یافته مصرف می گردد و از نو به کندی بیشتر و با مشکل بیشتر پر می گردد، نشانه های افتراق تکثیر می گردند و خطر فزاینده غرق شدن و تخریب توسط محتویات ناخودآگاه وجود دارد اما در همه حال نماد مشغول پیشرفت دادن آن چیزی است مقرر است تعارض را حل نماید. به هر حال نماد شدیدا محدود به جنبه خطرناک و تهدید کننده ناخودآگاه است به آن حد که به راحتی با آن اشتباه گرفته می شود، یا آنکه ظاهرش حقیقتا شر و گریشهای مخرب را فراخوانی نماید. به هر حال ظاهر نماد رهایی بخش شدیدا با تخریب و ویرانی مرتبط است. اگر چیز کهنه وقت مرگش نرسد که چیز نویی پیدا نخواهد شد؛ و اگر چیز کهنه به شکل مخرب بر سر راه چیز تازه قرار نگیرد، نمی شود و نیازی نیست که ریشه کن شود.

صفحه ۲۶۳

 

 

444       از طریق انجام رهایی، آنچه سابقه بیروح و مرده بود به زندگی می آید؛ به عبارت روانشناختی، عملکردهایی که معطل و بی ثمر مانده اند، و استفاده نشده، سرکوب شده، تنزل داده شده، تحقیر شده و ...بوده اند به ناگاه منفجر شده و آغاز به حیات می کنند. دقیقا کم ارزشترین عملکرد است که ادامه زندگی را ممکن می سازد، که توسط عملکرد متمایز به نابودی تهدید شده بود.(پ187) این موضوع در ایده...(عبارت یونانی) در عهد جدید تکرار می شود، که بازگرداندن همه چیزهاست(اعمال رسولان 3:21) که شکل پیشرفته تری از نسخه جهانی اسطوره قهرمان است که در آن قهرمان در خروجش از شکم نهنگ، نه تنها والدینش را با خود می آورد بلکه همه کسانی را که سابقا آن هیولا بلعیده بود را می آورد- که فروبنیوس نامش را "خروج از تعادل جهانی می نامد."(پ188) ارتباط با اسطوره قهرمان در سه جمله بعد در کتاب اشعیا حفظ شده است: 

در آن روز ارباب با شمشیر خشم آلود و بزرگ و قدرتمندش آن نهنگ را با ضربات سوزنده می زند، حتی نهنگی که مثل مار خمیده باشد؛ و اژدها را که در دریاست خواهد کشت. (اشعیا، 27:1) 

 

445          با تولد نماد، سرکوب لیبیدو به ناخودآگاه متوقف می شود. سرکوب به پیشرفت تبدیل می شود، انسداد از نو شروع به جریان می کند، و طعمه شکاف عمیق مادرانه  شکسته می شود. وقتی که کول قدیمی در Barlach's Der tote Tag می گوید آنکس که تمثیلات خواب آلود را بیدار می کند قهرمانی خواهد بود، مادر پاسخ می دهد: "او اول باید مادرش را به خاک بسپارد."(پ190) من موضوع "اژدهای مادر" را در اثر قبلی ام (مبادی و تاریخ آگاهی)کاملا مستند کرده ام که در اینجا از تکرار آن چشم پوشی می کنم. شکوفه دادن زندگی تازه و باروری در آنجاییکه همه چیز در پیش چشم، بیروح بودند در اشعیا 35:5 به بعد شرح داده شده است:

پ191: نمادهای تبیدیل، بخش دوم در فصلهای پنجم و هفتم خاصه پاراگرافهای 394 و 397 به بعد و 580. در اسپیتلر، فزونی قدرت بهموث، معادل کشتن نهنگ است.