503 این حالت باعث افتراق در شخصیت می گردد، زیرا که حالات کهن عملکرد هیچ ارتباط مستقیمی با آگاه ندارند و هیچ پل قابل مناقشه ای میان آن و ناخودآگاه وجود ندارد. در نتیجه هرچه فرایند از خود بیگانگی به پیش می رود، عملکردهای ناخودآگاه بیشتر به سطح کهن فرو می روند. تأثیر ناخودآگاه بالتبع افزایش می یابد. آغاز به تحریک اختلالاتی می کند که نشانه بیماری است که به عملکرد مستقیم مربوط است، بنابراین باعث ایجاد آن حلقه خشونت باری می گردد که ویژگی بسیاری از روان نژندی هاست: بیمار می کوشد تأثیرات اختلالی شاهکارهای خاص را بر بخشی از عملکرد هدایت شده جبران نماید و اغلب رقابت میان آنها به نقطه فروپاشی روانی می انجامد.
504 امکان از خود بیگانگی توسط تشخیص عملکرد جهت دار صرفا بر محدودیت سفت به یک عملکرد وابستگی ندارد، بلکه به این واقعیت هم که عملکرد جهت دار به خودی خود قاعده ای است که خودبیگانگی را ضروری می سازد بستگی دارد. بنابراین هر عملکرد جهت داری محتاج محرومیت سختگیرانه هر چیزی است که به طبیعت خویش نسازد: تفکر از همه احساسات اختلال زا جلوگیری می کند درست همانگونه که احساسات از همه تفکرات اختلال زا جلوگیری می کند. عملکرد جهت دار بدون آنکه هر امری که از خود بیگانه است را سرکوب نماید، هیچگاه نمی تواند به فعالیت بپردازد. از طرف دیگر، به سبب آنکه خود-کنترلی ارگانیسم زنده به سبب طبیعت خویش محتاج هماهنگی با همه انسانهاست، توجه به عملکردهایی که کمتر مورد توجه قرار گرفته اند، خود را به مثابه ضرورتی حیاتی و وظیفه ای اجتناب ناپذیر در آموزش انسان به ما تحمیل می کنند.
فصل هشتم
مسأله تیپ در فلسفه مدرن
1. تیپهای ویلیام جیمز
505 وجود دود تیپ در فلسفه پراگماتیک جدید نیز کشف شده است خاصه در فلسفه ویلیام جیمز. وی می گوید:
تاریخ فلسفه، به حد زیادی، به تصادم خاص سرشتهای انسانی مربوط است... فیلسوف حرفه ای، هر سرشتی داشته باشد می کوشد به هنگام فلسفیدن از واقعیت سرشت خویش دست بکشد... با اینحال سرشت او را در واقع به یکسونگری قویتری در قیاس با اصول تفکری آبجکتیوش می کشاند. در هر یک از آن دو صورت، حامل این گواه برای اوست، به نگاهی عاطفی تر یا سنگدلانه تر از جهان پیش می رود، درست همانطور که این واقعیت یا آن قانون ممکن است باشد. او به سرشت خویش اعتماد می کند. با اراده دنیایی که با آن متناسب باشد، به همه نمایشهای دنیا که با آن متناسب باشد. او انسانهایی را که دارای خوی متضادی باشند را ناموزون با خصوصیات جهان می داند و در قلب خود، در داد و ستد فلسفی حتی وقتی که در توانمندی دیالکتیک بر او برتری داشته باشد، آنها را فاقد لیاقت و "not in it" می داند.
با اینحال او بنا به سرشت خویش، در محکمه هیچ حرف و ادعایی برای قاضی یا مجری عالی ارائه نمی کند. از اینروست که در مباحثات فیلسوفانه ما، عدم صمیمیتی به وجود می آید؛ از نیرومندترین اصل ما هیچگاه یادی نمی شود.
499 در نگاه ورینگر به ریشه مشترک این دو قالب اساسی تجربه زیبایی شناسانه عبارتست از "از خود بیگانگی" – نیاز برای آنکه از خود خارج شود. از طریق abstraction و "در تعمق درباره امری که تغییرناپذیر و ضروری باشد، ما به جستجوی رهایی از مخاطرات انسان بودن، رفتار ظاهرا دلبخواهانه موجود زنده عادی، می پردازیم. ما در مواجهه با فراوانی گیج کننده آبجکتهای سرزنده، abstraction تولید می کنیم، که عبارتست از یک abstract universal image که impression های فراوان گیج کننده را با تردستی به قالبی ثابت مبدل نماید. این image دارای اهمیت جادویی یک دفاع علیه سیلان آشفته تجربه است. تیپ abstracting آنچنان در این image گم و غوطه ور می شود که نهایتا صداقت abstract آنبر بالای واقعیت زندگی قرار می گیرد و بدان دلیل که زندگی می تواند باعث مزاحمت در لذت زیبایی abstract گردد، کاملا تحت فشار قرار می گیرد. او خودش را به یک abstraction مبدل می سازد. او با اعتبار جادوان image یکی می گردد و در آن وحشت می آفریند، زیرا برای او مبدل به یک نسخه رهایی بخش شده است. او خودش را از سلف واقعی خود خارج محروم می سازد و تمامی زندگانی اش را در abstraction خویش می گذارد، که می توان گفت در آن متبلور شده است.
500 تیپ empathetic دچار بدبختی مشابهی شده است. به دلیل فعالیتی که دارد، زندگی اش نیز به آبجکت empathize شده است، او خود به آبجکت وارد می شود زیرا محتوای empathize شده جزء مهمی از وی است. او آبجکت می گردد. او خودش را با آن تعریف می کند و به این روش از خویش خارج می شود. او خودش را از راه گردش به سمت آبجکت، دیسابجکته می کند. ورینگر می گوید:
در حالی که مشغول empathize کردن این خواسته فعالیت به آبجکتی دیگر هستیم، ما در آبجکت دیگر هستیم. تا آن زمانی که انگیزه درونی مان برای تجربه، ما را جذب یک آبجکت خارجی که قالبی خارج از خودمان است بکشاند، ما از وجود فردی خویش رها خواهیم بود. ما فردیت خویش را در جریان محدودهای ثابتی می یابیم که با گوناگونی بی حدو حصر ناخودآگاه فردی مغایرت دارد. یک خودبیگانگی در این خود آبجکتیویشن قرار دارد. این تأیید نیاز فردی ما به فعالیت در همان حال نشانگر محدودیتی در امکانات نامحدودش می باشد، که عبارتست از یک خنثی سازی تنوعات قابل تلفیقش. برای همه انگیزه های درونی ما برای فعالیت، مجبوریم در محدوده های این آبجکتیویشن قرار بگیریم.
501 درست مثل تیپ abstracting، abstract image دیواری است دفاعی علیه تأثیرات مخرب آبجکتی که به طور ناخودآگاه جان بخشی شده است(پ18)، بنابراین انتقال به آبحکت برای تیپ empathetic دفاعی است که در مقابل تجزیه ای که توسط عوامل سابجکتیو درونی ایجادگردیده است که برای او شامل تخیلات بی حدو حصر و انگیزشهای متناظری برای رفتار است. شخص روان نژند برونگرا به همان صورت استواری به آبجکت انتقالی اش می پیوندد که شخص روان نژند درونگرا به گفته آدلر به "افسانه راهبر" خود می پیوندد. شخص درونگرا "افسانه راهبر" خویش را از تجربیات خوب و بد آبجکتها abstract می سازد و برای مصونیت از احتمالات بی حد و حصری که حیات پیش رو می آورد، به ضابطه خویش تکیه می کند.
پ18: فردریک تئودور ویشر در داستان بلند خویش به نام Auch Einer شرحی عالی از آبجکتهای "جاندار" بیان می دارد.
502 abstraction و empathy، درونگرایی و برونگرایی، سازوکارهایی برای تطبیق و محافظت می باشند. آنها تا به همان حدی که به تطبیق می پردازند انسان را از خطرات خارجی محافظت می کنند. تا آنجاییکه عملکردهای مستقیمی باشند(پ19) او را از انگیزه های خوش یمن آزاد می کنند؛ در اصل دفاعی واقعی علیه آنها هستند زیرا که خودبیگانگی را ممکن می سازند. همانطوری که تجربه روانشناختی روزانه ما نشان می دهد، افراد بسیار زیادی وجود دارند که کاملا توسط عملکرد مستقیم(یا "ارزشمند") خویش مشخص می گردند، که همین تیپهایی که درباره شان بحث می کنیم جزو آنهایند. هویت یابی با عملکرد هدایت شده دارای فایده ای انکارناپذیر است که در آن یک فرد می تواند به خوبی با تقاضاها و توقعات جمعی تطابق یابد؛ به علاوه او را توانمند می سازد که به سبب از خود بیگانگی از عملکرد های مادون، تمایز نیافته، جهت نیافته نیز دوری جوید. ضمن آنکه "نوع دوستی" همواره ارزشی ویژه از دیدگاه اخلاقیات اجتماعی دانسته می شود. از طرف دیگر مجبوریم زیان بزرگی را که یگانگی با عملکرد هدایت شده مستلزم آن است، یعنی انحطاط فرد را به خاطر آوریم. شکی نیست که انسان می تواند به حد بسیار قابل توجهی ماشینی شود، مگر بدان حدی که خودش را کاملا تسلیم نماید یا آنکه مجبور به تحمل شدیدترین جراحت شود. چرا که هرچه با یک عملکرد بیشتر متحد می شود، آن را بیشتر بالیبیدو ذخیره می کند، و به میزان بیشتری لیبیدو از عملکردهای دیگر خارج می کند. آنها می توانند حتی برای مدتهای خیلیی مدیدی از لیبیدو محروم بمانند، اما سرانجام واکنش نشان خواهند داد. آنها در حالی که خالی از لیبیدو هستند به تدریج به پاینتر از آستانه آگاهی وارد می شوند، ارتباط تداعی وار(associative) خویش را از دست می دهند و در نهایت به ناخودآگاه سقوط می کنند. این امر عبارتست از توسعه ای قهقرایی، بازگشت به دورن کودکی و در آخر به سطح کهن است. از آنجاییکه انسان در قیاس با چند صد هزار سالی که در حال وحش به سر برده است، تنها چند هزار سال است که در دوران فرهنگ به سر می برد، حالات کهن کارکردی هنوز از شدتی بالا و قابلیت بازفعال شدگی ساده ای برخورداند. از اینرو هنگامی که عملکردهای خاصی توسط به دلیل محرومیت از لیبیدو از هم متلاشی می شوند، بنیانهای کهنی که در ناخودآگاه دارند از نو به کار می افتد.
496 در نتیجه abstraction عملکردی به نظر می رسد که در تضادی شدید با حالت اولیه participation mystique قرار دارد. هدف آن شکستن تسلط آبجکت بر سابجکت است. این کار از یک جهت به خلق قالبهای هنری و از جهت دیگر منجر به دانش آبجکت می گردد.empathy نیز به همان میزان شناخت عضوی از خلاقیت هنری است. اما در سطح کاملا مختلفی نسبت به abstraction رفتار می کند. درست همانگونه که abstraction بر اهمیت جادویی و قدرت آبجکت بنا شده است، پایه empathy اهمیت جادویی سابجکت است که به وسیله mystical identification بر آبجکت قدرت می گیرد. انسانهای ابتدایی نیز در وضعیتی مشابه قرار دارند: آنان به شکلی جادویی تحت تأثیر قدرت پرستندگان ارواح خرافی بوده اند؛ اما در عین حال جادوگر و انباشته کننده قدرت جادویی است که پرستنده ارواح جادویی را سرشار از قدرت می کند. به عنوان مثال می توان به مراسم churinga در بومیان استرالیا اشاره کرد.
497 تضعیف ناخودآگاه که بر رفتار empathy مقدم می شود، ارزشی به آبجکت می دهد که همواره سطحش پایینتر است، نمونه آن abstraction می باشد از آن رو که محتویات ناخودآگاه تیپ empathetic معادل آبجکت هستند و باعث می شوند که بیروح به نظر آید، (پ15) برای شناخت طبیعت آبجکت به empathy نیاز است. در این باره می توان از abstraction ناخودآگاه پیوسته سخن راند که آبجکت را depsychize می سازد. همه انواع abstraction ها داری این تأثیر می باشند: فعالیت مستقل آبجکت را تا بدان حد که به شکلی جادویی به psyche سابجکت مرتبط باشد از میان می برند. تیپ abstracting این امر را کاملا آگاهانه، و برای محافظت آبجکت در قبال تأثیر abstracting صورت می دهد. سکون آبجکتها همواره رابطه مطمئن تیپ empathetic را با جهان توضیح می دهد؛ هیچ امری نیست که بتواند تأثیری دشمنانه اعمال کند و یا به او ستم کند، زیرا تنها اوست که به آبجکت زندگی و روح می بخشد، با آنکه نسبت به ذهن آگاه او، جهت برعکس درست به نظر می آید. از سوی دیگر برای تیپ abstracting جهان پر است از آبجکتهای خطرناک و نیرومند که به او ترس القا می کنند و بجز آن ترسها، آگاهی از ناتوانی خویش هم اضافه می شود؛ او از هر تماس با جهان که بیش از حد صمیمانه باشد، خودداری می کند تا آنکه بتواند به ساختن تفکرات و formula هایی اقدام کند به کمک آن به امید تفوق نشسته است. بنابراین ویژگی روانی او از نوع underdog(خود ناموفق بین) خواهد بود در حالی که تیپ empathetic با اطمینان با جهان مواجه می گردد- آبجکتهای بیروح جهان هرگز او را به ترس نمی کشانند. البته این طرح خیلی کل نگر است و چنین ادعایی نداریم که تصویر کاملی از attitude درونگرای یا برونگرا باشد؛ این طرح صرفا بر نکات ظریفی تأکید می ورزد که بی اهمیت نیستند.
پ15: به علت آنکه محتویات ناخودآگا تیپ empathetic خودشان نسبتا غیرفعال هستند.
498 درست همانگونه که تیپ empathetic در واقع مشغول لذتبخشی ناخودآگاهی به خویش از طریق آبجکت است، به همین شکل بدون دانستن آن، در زمانی که بر impressionهایی reflect می کند که آبجکتها برای او می سازند،تیپ abstracting واقعا خودش را reflect می کند. به آن دلیلی که کسی بر آبجکت پروژکت می کند خودش است، محتویات ناخودآگاه خودش و آنچه را که شخصی دیگر درباره impression او از آبجکت می اندیشد در واقع عبارتست از تفکراتی که درباره احساسات خویش دارد که در نظر او اینگونه می آید که بر آبجکت پروژکت شده است. در نتیجه آشکار است که هم برای هرگونه قدرشناسی واقعی از آبجکت و نیزخلاقیت هنری هم به empathy و هم به abstraction نیاز است. هر دوی آنها همواره در هر شخص حاضر هستند با آنکه در بیشتر موارد به شکلی نامساوی میانشان تفاوت قائل می شود.
491 از آن سبب که empathy مانند abstraction رفتاری آگاه است و از آنجایکه abstraction متأخر از پروژکشن ناخودآگاه است می توانیم مستدلا بپرسیم که آیا رفتار ناخودآگاه هم بر empathy تقدم ندارد؟ از آن رو که ذاتempathy پروژکشن محتویات سابجکتیو است، نتیجه این می شود که رفتار ناخودآگاه متقدم باید متضاد باشد – خنثی سازی آبجکت که آن را غیرفعال می سازد. در این صورت آبجکت تخلیه می شود یعنی که از فعالیت خودبخودی اش خارج بیرون می رود و در نتیجه ظرف مناسبی برای محتویات ناخودآگاه می گردد. سابجکت تأکید کننده می خواهد که زندگی خودش را در آبجکت احساس نماید؛ از اینرو استقلال آبجکت و تمایز میان آن و سابجک نبایستی خیلی شدید باشد. به سبب رفتار ناخودآگاه که بر empathy تقدم دارد، سلطه آبجکت از قدرت خارج می شود و یا آنکه در اثر فشار زیاد برای جبران، به حالت نامناسب دیگری مبدل می شود، زیرا سابجکت به سرعت به آبجکت مسلط می شود. این امر صرفا به شکل ناخودآگاه، توسط تخیلی ناخودآگاه امکان وقوع دارد که یا آبجکت را بی ارزش و یا بی توان سازد و یا ارزش و اهمیت سابجکت را ارتقاء دهد. تنها به این صورت است که تمایز بالقوه مورد نیاز empathy برای انتقال محتویات سابجکتیو را به آبجکت ایجاد می شود.
492 انسانی که دارای abstracting attitude می باشد خود را در جهانی می یابد که به شکل وحشتناکی جاندار و غلبه جویانه و خاموشنده است. در نتیجه به سکوت می گراید تا روشی نجاتبخش ابداع که ارزش سابجکتیو خود را افزایش دهد و در نتیجه آن لااقل به حدی که بتواند خودش را در مقابل تأثیر آبجکت حفظ کند. در جهت مقابل کسی که دارای empathetic attitude می باشد خود را در دنیایی می یابد که به احساسات سابجکتیوش نیاز دارد تا به آن زندگی و روح ببخشد. او آن را با خویش جان می بخشد، پر از اعتماد؛ اما آن شخص دیگر پیش از دمونیسم آبجکتها، با بدگمانی عقب می نشیند و یک antiworld محافظتی می سازد که از abstraction ها ایجاد شده است.
493 اگر آنچه را در فصل سابق گفته شد به خاطر بیاوریم، آسان خواهد بود که ببینیم که empathy با مکانیسم برونگرایی مرتبط می باشد و abstraction با مکانیسم درونگرایی. "ناراحتی درونی شدیدی که توسط پدیده های دنیای خارجی به انسان القاء می شود" چیزی بجز ترس درونگرا از هر تحریک و تغییری نیست. Abstraction او در راستای هدف تصریح شده منحصر نمودن امور نامنظم و تغییرپذیر در محدوده های معین است. این امر بدون این بیان صورت می گیرد که این روند اساسا سحرآمیز در هنر انسانهای ابتدایی در کل کامل یافت می شود، که الگوهای هندسی آن ارزشی سحرآمیز و نه زیبایی شناسانه دارند. ورینگر درباره هنر شرق چنین سخن درستی می گوید:
این مردم را نیاز شدیدی به جوابگویی بر اثر پریشانی و گداز جهان پهناور احاطه کرده بود. لذتی را که آنان در هنر می جستند آنچنان شامل غوطه ور سازی خودشان در اموری که در دنیای خارجی و لذتجویی در آن نمی شد، تا آنکه در برافراشتن آبجکت فردی در خارج از وجود دلبخواه و ظاهرا اتفاقی که آن را توسط شباهت زیاد به قالبهای abstract جاودان ساخته و در نتیجه جایی برای آسودگی در میان سیلان پیوسته ظواهر بیابد.
این قالبهای abstract و منظم صرفا بالاترین قالبها نیستند، بلکه تنها قالبهایی هستند که با وجود آشفتگی هیولایی جهان، انسان در آن می تواند آرامش یابد.
494 همانطوری که ورینگر می گوید صرفا قالبهای هنری و مذاهب شرقی است که این abstracting attitude را به جهان نشان می دهد. ظاهر جهان برای شرقی بسیار با ظاهری که برای غربی، که آن را با empathy خویش جان می بخشد، تفاوت می کند. برای شرقی، آبجکت از ابتدا با حیات آغشته شده است و بر او استیلا دارد؛ در نتیجه او به اعماق abstraction می رود. برای درون بینی روشن بینانه می توانیم به "موعظه آتش" بودا رو کنیم:
همه چیز در آتش است. چشم و همه حواس در آتش اند، با آتش هیجان، آتش نفرت، آتش وهم؛ این آتش با تولد، کهنسالگی و مرگ بر می فروزد و با درد و زاری، با غصه، رنج و نومیدی... کل جهان در شعله ها می سوزد، کل جهان در دود پیچیده شده است، کل جهان با آتش از پای درآمده، کل جهان می لرزد.
495 این نگاه ترسناک و غمناک از دنیاست که بودیست را به abstracting attitude خویش می کشاند، دقیقا همانگونه که طبق افسانه، احساس مشابهی آغاز گر بودا برای جستجوی زندگی اش گردید. جان بخشی پویای آبجکت به حکم آنکه علت مجبرانه abstraction می باشد به شکلی ویژه در زبان نمادین بودا بیان گردیده است. این جان بخشی از empathy نمی آید، اما از یک پروژکشن ناخودآگاه می آید که در واقع به شکلی مقدمی وجود داشته است. اصطلاح "پروژکشن" از تحمل معنایی واقعی این پدیده ناتوان است. در واقع پروژکشن رفتاری است که صورت می گیرد و وضعیتی نیست که وجودش به طور مقدمی بوده باشد که مدنظر ما در اینجاست. در نظر من participation mystique لوی برول بیانگر بهتری از این وضعیت است، چراکه به شایستگی این رابطه نخستین انسان اولیه نسبت به آبجکت را فرموله می کند. آبجکتهای او دارای جانبخشی پویایی هستند که سرشار از مایه روحی یا نیروی روحی هستند( و بخلاف آنچه جاندارپنداران تصور می کنند، همیشه دارای ویژگی ارواح نیستند)، تا آنکه تأثیر روانی مستقیمی بر او داشته باشند، که منجر به تولید امری می شود که عملا معادل آبجکت است. در بعضی زبانهای ابتدایی حروف تعریفی که مورد استفاده شخصی واقع می شوند دارای جنسیتی هستند که به معنای "زنده" می باشد(پیشوند جان بخشی) این امر بسیار مشابه با abstracting attitude است زیرا در اینجا نیز آبجکت زنده است و از ابتدا مستقل است و نیازی به empathy ندارد؛ برعکس، از چنان تأثیر قدرتمندی برخوردار است که سابجکت به درونگرایی کشانده می شود. سرمایه گذاری قدرتمندانه لیبیدو از participation mystique با خود ناخودآگاه سابجکت نشأت می گیرد. این امر به روشنی در کلمات بودا بیان شده است: آتش جهانی معادل آتش لیبیدوست، با هیجان سوزان سابجکت که به نظر او به سان آبجکت می ماند زیرا به عملکرد قابل استفاده منفک نگردیده است.
487 ورنیگر تجربه زیبایی شناسانه از empathy را به این گونه تعریف می کند: "لذت زیبایی شناسانه خویش لذتی مجسم می کند" در نتیجه تنها لذتی قالبی که بتواند موکد شود زیباست. لیپس می گوید: " صرفا تا بدانجاییکه دامنه این empathy گسترده است، قالبهایی زیبا وجود دارد. زیبایی آنها حقیقتا ایده آل من است که نقشی آزاد در آنها داشته باشم." مطابق با این، هیچیک از موارد قالبی را نمی توان مورد تأکید قرار داد، زشت خواهند بود. اما در اینجا تئوری empathy دچار محدودیت می شود، زیرا همانگونه که ورینگر اشاره می کند، مواردی هنری وجود دارند که emphatic attitude درباره شان قابل اجرا نیست. مشخصا، می توان قالبهای هنری شرقی و خارجی را مثال آورد. در غرب، سنت طولانی زمینه ساز معیار "زیبایی طبیعی و راست نمایی" برای سنجش زیبایی در هنر شده است زیرا این امر معیار و ویژگی ذاتی هنر Graeco-Roman و در کل هنر غربی شده است(به استثنای قالبهای قرون وسطایی که دارای سبک خاص خود است).
488 از دوران باستان تا کنون attitude عمومی ما همیشه empathetic بوده است، و بدین سبب است که صرفا آن اموری را که می توانیم بر آنها تأکید بورزیم را بر می گزینیم. اگر قالب هنری در تقابل با زندگی باشد، اگر فاقد ویژگی های حیات و یا abstractباشد ما نمی توانیم زندگی خود را در آن احساس کنیم. لیپس می گوید: " آنچه که خودم را کلا در آن احساس می کنم زندگی است" ما صرفا توسط قالب حیاتی است که می توانیم تأکید بورزیم- قالبی که برای طبیعت صادق و دارای اراده برای زندگی است. و با اینحال بلاشک قاعده هنری دیگری وجود دارد، سبکی که در تقابل با حیات است، که منکر اراده برای زندگی است اما با اینحال مدعی زیبایی است. هنگامی که هنر، ایجاد کننده قالبهای منکر حیات و غیر حیاتی و abstract گردد، دیگر هیچ مسأله ای درباره اراده باقی نخواهد ماند که از احتیاج به empathy ناشی گردد؛ بلکه نیازی است که مستقیما در تقابل با empathy است– به عبارت دیگر، گرایشی است به منظور سرکوب زندگی. ورینگر می گوید: " این تقابل دقیق با نیاز empathy به نظر ما مثل انگیزشی برای abstraction است، ورینگر در ادامه می گوید:
حال، پیش شرطهای روانی برای انگیزش abstraction کدامند؟ ما در میان مردمی که این امر وجود دارد باید به دنبال احساساتشان درباره جهان و به attitude آنها در قبال گیتی بنگریم. در حالیکه پیش شرط برای انگیزش به empathy پدیده ای از دنیای خارجی است و تقابل دقیق مذهبی آن، عبارتست از رنگ آمیزی بسیار متعالی همه ایده ها. می توان این حالت را به حالت وحشت شدید و معنوی از فضا معنا کنیم. در عبارت تیبولوس، primum in mundo fecit dues timorem [اولین چیزی که خدا در جهان ایجاد نمود ترس است](پاورقی 9)، چنین احساسی از ترس می تواند ریشه خلق هنری نیز دانسته شود.
پاورقی 9:[در اینجا ورینگر هم از لحاظ شخص نویسنده و هم از لحاظ این نقل قول، اشتباه گرفته شده است. عبارات بالا در Tibullus یافت نمی شود. اما این عبارت در Statius وجود دارد: (ترس اولین چیزی بود که خدایان برای جهان آوردند) واضح است که این گفته بیانگر مطلب ورنیگر است- ویراستاران]
489 حقیقتا درست است که empathy بر فرض وجود یکattitude سابجکتیو اطمینان بخش و یا اعتماد بر آبجکت بنا شده است. این امر عبارتست از آماده بودن برای مواجهه با آبجکت در میانه راه، که فهمی سابجکتیو است که باعث یک فهم خوب میان سابجکت و آبجکت می شود، و یا لااقل آن را شبیه سازی می کند. یک آبجکت passive به خود اجازه می دهد که به طریقه سابجکتیو فهمیده شود اما ویژگی های واقعی آن به هیچ وجه در این فرایند دچار تحول نمی گردد؛ این امور صرفا مستور می گردند و حتی ممکن است که به دلیل انتقال دچار اختلال گردند. Empathy می تواند منجر به مشابهتها و ویژگی های ظاهرا مشترکی گردد که در خودشان هیچ وجود واقعی ای را ندارند. در نتیجه طبیعی است که احتمال وجود یک نوع دیگری از رابطه زیبایی شناسانه به آبجکت هم باید وجود داشته باشد، attitude ای که آبجکت را در نیمه راه درک نمی کند بلکه از آن کناره می گیرد و درپی آن می رود که به خودش را به کمک تولید فعالیتی روانی در سابجکت که عملکردش خنثی سازی عملکرد آبجکت می باشد، ایمنی بخشد.
490 پیش فرض empathy آن است که آبجکت فی الجمله تهی است و در پی آن است که آن را به زندگی ارتباط بخشد. از طرف دیگر، پیش فرض abstraction آن است که آبجکت زنده و فعال است و به دنبال آن است که آن را از تأثیراتش خارج کند. abstracting attitude مایل به مرکز است یعنی دونگراست. در نتیجه ادراک ورینگر متناسب با attitudeدرونگرا می باشد. اینکه ورینگر تأثیر آبجکت را به ترس یا وحشت تعبیر می کند قابل توجه است.abstracting attitude خصلت تهدید کننده یا آسیب زایی را که آبجکت باید خود را در مقابل آن دفاع کند به وی می بخشد. این خصلت که مقدماتی دانسته می شود پروژکشنی بی تردید اما منفی است. پس باید تصور کنیم که abstraction را یک رفتار یا پروژکشن ناخودآگاه رهبری می کند که محتویات منفی را به آبجکت انتقال می دهد.