668 تجربه نشان می دهد که عملکرد ثانویه همواره عملکردی است که هرچند طبیعت آن با عملکرد اولیه ضدیت ندارد، اما با آن متفاوت است. از این رو تفکر به عنوان عملکرد اولیه می تواند به همان سرعت با شهود به عنوان عملکرد کمکی همراه شود یا آنکه به همان اندازه با حس همراه شود، اما همان گونه که تا به حال مشاهده شده است، هیچگاه نمی تواند با احساس همراه شود. شهود و حس هیچکدام ضد تفکر نیستند؛ نیازی نیست که مانند احساس مطلقا مستثنی شوند زیرا آنها بخلاف احساس، دارای طبیعتی مساوی و متضاد با تفکر نیستند – که به عنوان عملکردی قضاوت کننده به موفقیت با تفکر رقابت می کند – اما عملکردهای ادارک می باشند، در حالی که کمک رضایت بخشی را برای تفکر حاصل می کنند. با این حال به محض آنکه به همان میزان از تمایز که تفکر دارد برسند، تغییری در رویکردی که با کل روند تفکر در تضاد است می دهند. ممکن است رویکرد قضاوتی را به رویکردی ادراکی مبدل کنند؛ که در نتیجه آن قاعده عقلانیت که تفکر از آن گریزی ندارد، به نفع غیرعقلانی گرایی ادراک سرکوب گردد. از این رو عملکرد کمکی تنها تا جایی محتمل و کارا خواهد بود که در خدمت عملکرد غالب باشد بدون آنکه برای استقلال خود کوچکترین ادعایی داشته باشد.
669 برای تمامی تیپهایی که در عمل با آن مواجه شده ایم، این قاعده حاکم است که در کنار عملکرد آگاه و ابتدایی، عملکردی نسبتا ناخودآگاه و کمکی نیز وجود دارد که از همه لحاظ با طبیعت عملکرد اولیه مباینت دارد. ترکیبات حاصل به عنوان مثال تصویر آشنایی از تفکر عملی را نشان می دهد که با این امور مجتمع شده است: حس، تفکری است که از همراهی با شهود اجتناب می کند، شهود هنری که به کمک ارزشهای احساسی، انتخاب کننده و نمایشگر تصاویر شهود می باشد، شهود فلسفی که رویایش را از طریق عقلانیتی قدرتمند به شکلی نظام مند به تفکر مبدل می کند و ...
670 ناخودآگاه مشابه خود گروه در الگوهایی عمل می کند که با الگوهای خودآگاه همبسته شده است. از این رو همبستگی تفکر خودآگاه و عملی ممکن است رویکردی ناخودآگاه و شهودی احساسی باشد که با احساسی که تحت ممانعتی قدرتمند تر از شهود قرار دارد. این ویژگی ها تنها برای کسی جذابیت دارد که به رفتار عملی در چنین مواردی مرتبط باشد اما اینکه او باید درباره آنها بداند، مسأله ای مهم است. بارها مشاهده کرده ام که روان تحلیلگری که مثلا با تیپ تفکری بسیار غالبی مواجه می شود چگونه منتهای کوشش خود را به کار می گیرد تا عملکرد احساسی را مستقیما از ناخودآگاه ایجاد کند. چنین کوششی محکوم به شکست است زیرا مستلزم آسیب بسیار زیادی به رویکرد خودآگاه است. فرضا هم که این کار آسیب زا موفقیت آمیز باشد، منجر به وابستگی بسیار اجباری بیمار به تحلیلگر می شود، که عبارت است از انتقالی که تنها راه از بین بردن آن به کار بستن خشونت بسیار می باشد زیرا پس از آنکه بیمار را در حالت عاری از دیدگاه رها کنیم، او تحلیلگر را دیدگاه خود را خود قرار می دهد. اما رویکرد به سمت ناخودآگاه و به سمت عملکردی که بیش از همه سرکوب شده است، تقریبا مثل آنکه به دلخواه و با محافظتی مناسب در هنگامی که مسیر توسعه از عملکرد کمکی بگذرد - یعنی در تیپی عقلانی از طریق تیپی که شامل عمکردهای غیرعقلانی است - از جهت خودآگاه نمایان شده باشد. این مسأله دیدگاهی وسیع تر درباره مسائل کنونی و مسائل محتمل به بیمار می دهد تا آنکه خودآگاه او به حد کافی در مقابل تأثیرات ناخودآگاه محافظت شود. در مقابل، برای ضربه گیری از تأثیر ناخودآگاه، تیپی غیرعقلانی که دارای قدرت بیشتری درباره عملکرد کمکی عقلانی که در خودآگاه حاضر است مورد نیاز می باشد.
671 عملکردهای ناخودآگاه در حالتی کهن و حیوانی رخ می دهند. از این رو نمود نمادین آنها در رویاها و فانتزیها معمولا با نبرد و یا مواجهه ای میان دو حیوان یا هیولا مشخص می شود.
(پایان فصل دهم)