خلاصه تیپهای عقلانی درونگرا
644 هردو تیپ فرارو را می توان عقلانی نامید، زیرا بر پایه عملکردهای قضاوت عقلانی بنا شده است. قضاوت عقلانی تنها بر داده عینی مبتنی نیست بلکه بر داده ذهنی هم مبتنی است. اما بر اثر خصلتی روانی که غالبا از ابتدای جوانی وجود دارد، متعاقبا قضاوت را دچار پیشداوری خواهد داد. قضاوتی که حقیقتا عقلانی باشد به عامل ذهنی و عینی به یک اندازه گرایش دارد و در قبال آن دو عدالت را رعایت می کند. اما این امر حالتی ایده آل است و پیش فرض آن توسعه ای یکسان در برونگرایی و درونگرایی است. اما عملا رشد در هر طرفی صورت گیرد، مانع طرف دیگر می شود و تا آن زمان که چنین مسأله غامضی باقی باشد این دو نمی توانند در کنار یکدیگر حضور داشته باشند و آنکه در بهترین حالت پی در پی هستند. در نتیجه در شرایط متعارفی عقلانیت ایده آل امکان وقوع نخواهد داشت. عقلانیت تیپی عقلانی همواره تعصبی عادی دارد. بنابراین قضاوت تیپهای عقلانی درونگرا یقینا عقلانی است که تنها عامل ذهنی سبب ساز جهت گیری بیشتر آنها شده است. این امر لزوما به معنای وجود هیچ گونه تعصب منطقی نمی باشد، زیرا تعصب اصول را به بار می آورد. اصول مبتنی است بر تفوق عامل ذهنی بر همه نتیجه ها و قضاوتها. ارزش برین عامل ذهنی وقتی با عامل عینی مقایسه شود از ابتدا واضح می نماید. موضوع از قرار محول کردن این ارزش نیست بلکه همانطور که گفته ایم از نوع خصلتی طبیعی است که قبل از همه ارزش گذاری های عقلانی واقع می شود. از این رو قضاوت عقلانی برای شخص درونگرا حاوی ظریف فراوانی دارد که آن را از قضاوت عقلانی برونگرا جدا می سازد. عمومی ترین نمونه ای که می توان در این باره ذکر کرد این است که زنجیره استدلالی که نهایتا به عامل ذهنی می رسد برای درونگرا امری تا حدودی عقلانی تر از زنجیره ای می رسد که نهایت آن امر عینی باشد. این تمایز، به رغم کوچک بودن و پنهان بودن عملی آن در موارد فردی در نهایت زمینه ساز اختلافات بسیار عمیقی می شود که هرچه رنج آور تر باشند، انسان کمتر از تغییر حداقلی نقطه نظری که توسط اصل روانشناختی ایجاد شده است، آگاه می شود. در اینجا غالبا خطایی بزرگ رخ می دهد، زیرا به جای تشخیص تفاوت در اصل، انسان می کوشد که سفسطه را در استنتاج نشان دهد. این تشخیص برای هر تیپ عقلانی مشکل است زیرا اعتبار ظاهرا مطلق اصل فرد را تدریجا از میان می برد و آن را به نقیضش تبدیل می کند که این امر برای او فاجعه است.
645 شخص درونگرا بسیار بیش از شخص برونگرا در معرض سوء تفاهم قرار دارد، که این امر بیشتر به علت آن نیست که برونگرا رقیبی منتقد تر و بیرحم تر از آنی است که خود او شاید باشد، بلکه از آن روست که سبک دفعاتی است که او خود ادای آن را در می آورد، علیه خودش کارگر می شود. خود را در اقلیت می بیند، نه به نسبت جمعیتی با برونگرایان بلکه به نسبت نگاه عمومی غربی به جهان به آن گونه ای که احساسات خودش قضاوت می کند. بسته به حدی که به این سبک عمومی اعتقاد داشته باشد، اصول خود را به تدریج به نابودی می سپارد؛ زیرا که سبک عمومی، در حالیکه آن سان که تنها درباره ارزشهای مشهود و ملموس صورت می دهد، در تقابل با اصل خاص او قرار دارد. به دلیل نامشهود بودن این امر، وی مجبور است که عامل ذهنی را کم ارزش قلمداد کند و باید خود را وادارد که جریان ارزشمند دانستن افراطی برونگرا از عینیت بپردازد. او خودش عامل ذهنی را در سطحی بسیار نازل قرار می دهد و احساسات فرومایگی که به او دست می دهد، واکنش منفی شدید او به این گناه است. در نتیجه قدری عجیب است که این امر دقیقا در دوره کنونی و به طور ویژه در حرکتهایی که نسبتا در جهان پیشرو هستند، عامل ذهنی خودش را در قالبهای بیانی اغراق آمیز و بی سلیقه نشان می دهد که در حاشیه کاریکاتور قرار دارد. منظورم هنر دنیای معاصر است.
646 درونگرا بر اثر کم ارزش دانستن اصل خود دچار خصلت پرگویی از خوبیهای خود می شود و اسیر خلقیات شکست "زیر دست و پاها" می شود. هر قدر بیشتر این خصلت پرگویی را دارا شود بیشتر به نظر او می رسد که بقیه ای که ظاهرا قادرند بدون دلشوره با سبک عمومی همراهی کنند، زورگویانی هستند که او باید از خود علیه آنها دفاع کند. معمولا نمی فهمد که خطای عمده اش آن است که او به آن اندازه ای که افراد برونگرا به عامل عینی اتکا می کنند، به عامل ذهنی اعتماد و حمایت نمی ورزد. کم ارزش نمودن اصل خود، تمایلی را که به خودپسندی دارد را اجتناب ناپذیر می سازد و به این دلیل، بسیار سزاوار است که توسط برونگرایان نکوهش شود. اگر وی به همان اصل خویش پابرجا می ماند، مطالبه خودخواهی کاملا خطا می بود، زیرا رویکرد او عمدتا توسط تلاشهای وی تصدیق می شد و جایی برای سوء تفاهم باقی نمی ماند.