637 طرز تفکر تیپ برونگرا در پرورش ایده هایی که بیشتر و بیشتر به اعتبار ابدی صورتهای نخستین شبیه می شوند، مثبت و مصنوعی است. اما از آن رو که ارتباط آنها با تجربه عینی به تدریج ضعیفتر می شود، طیفی اسطوره شناختی به خود می گیرند و دیگر برای وضعیت فعلی درست نمی ماند. از اینرو تفکر او برای معاصرینش تنها تا آن زمان ارزشمند است که به شکل آشکار و قابل قبولی به وقایع شناخته شده آن دوران مرتبط باشد. هر وقت اسطوره ای شده باشد، این ارتباط قطع می شود و بر پایه خودش ادامه می یابد. عملکردهای احساس متعادل گر معکوس، شهود و حس نسبتا ناخودآگاه و فرودست هستند و در نتیجه دارای ویژگی برونگرای ابتدایی می باشند که منجر به همه تأثیرات مشکل زایی از بیرون می گردد که متفکر درونگرا در معرض آن قرار دارد. روشهای محافظت کنده متفاوت و خطرگاه های روانشناختی که چنین مردمی به دور خود می کشند را همه می شناسند و من خود را از توضیح دادن آنها معاف می دارم. همگی آنها دفاعی در برابر تأثیرات "جادویی" است – و ترسی مبهم از جنسیت مونث در میان آنها وجود دارد.
تیپ احساسی
638 تیپ احساسی درونگرا اساسا با عامل ذهنی تعیین می گردد. تمایز او از تفکر برونگرا کاملا به همان میزان که تفکر درونگرا از برونگرا تمایز دارد، حتمی است. با وجود آنکه طبیعت عجیب این نوع احساس زمانی که شخص از وجود آن آگاه می شود بسیار قابل توجه می گردد، شدیدا مشکل است که فرایند احساسی درونگرا را شرح دهیم یا آنکه حتی شرحی تقریبی از آن ارائه کنیم. به سبب آنکه صرفا به صورت ذهنی شرطی شده است و تنها به شکل ثانویه با آبجکت مرتبط است، به ندرت ممکن است بر سطح ظاهر شود و عموما از آن سوء برداشت می شود. احساسی است که به نظر می رسد که ارزش آبجکت را می کاهد و در نتیجه خودش را عمدتا به شکل منفی نشان می دهد. وجود احساسات مثبت را صرفا به شکل غیرمستقیم قابل درک است. هدفش آن نیست که خودش را با آبجکت وفق دهد، بلکه آن است که در تقلا برای فهم تصاویر متضمن، آن را درک کند. پیوسته به دنبال تصویری است که وجودی در واقعیت ندارد اما آن را در نوعی بینش یافته است. بدون اعتنا بر فراز همه آبجکتهایی که با هدف او تناسب ندارند به پرواز در می آید. پس از شدت درونی می کوشد، که آبجکتها برای آن نهایتا نقش محرک دارند. عمق این احساس را صرفا می توان حدس زد – هیچگاه نمی توان آن را کاملا به چنگ آورد. مردم را ساکت و دسترسی به آنها را دشوار می سازد؛ با کمرویی خود را از طبیعت حیوانی خالی می کند تا اعماق ذهن را پر کند. قضاوتهای منفی از آب در می آید یا جوی از بی تفاوتی عمیق را دفاع خود قرار می دهد.
639 تصورهای اولیه البته درست به همان میزان ایده هستند که احساس. ایده های اساسی مانند خدا، آزادی و بی اخلاقی درست به همان میزان ارزشهایی احساسی اند که ایده هایی قابل توجه می باشند. در نتیجه هر چیزی که درباره تیپ تفکری درونگرا گفته ایم دقیقا درباره تیپ احساسی درونگرا نیز صادق است، تنها با این تفاوت که در تیپ تفکری درونگرا همه چیز حس می شود در حالیکه در تیپ احساسی درونگرا تفکر می شود. اما همان واقعیت که تفکرات بر خلاف احساسات عموما می توانند به صورتی قابل فهم تر بیان شوند نیازمند توانایی هنری یا توصیفی بیش از معمولی است با توجه به این امر که غنای حقیقی این احساس را حتی می توان به طور نسبی برای جهان عرضه و تبادل نمود. اگر تفکر ذهنی را تنها بخاطر بی ارتباطی اش می توان به سختی فهمید، این امر درباره تیپ احساسی حتی در سحطی فراتر صادق است. به منظور ارتباط برقرار کردن با دیگران، باید قالبی خارجی را بیابد که تنها برای خودش پذیرفتنی نباشد و نیز احساسات موازی را بتواند در آنها برانگیزاند. در اثر اتحاد نسبتا بزرگ( و نیز بیرونی) انسانها، انجام این کار حقیقتا ممکن است اما قالبی که برای احساسات پذیرفتنی باشد را تا زمانی که هنوز اساسا به مخزن بی انتهای صورتهای ابتدایی سو نگرفته باشد فوق العاده سخت است که بیابیم. اما اگر احساسات با رویکردی خودمحورانه منحرف گردد، ناگهان بی محبت می شود زیرا در آن زمان عمدتا به خود توجه دارد. ناگزیر منجر به عشق به خود، تلاش برای جالب نمودن خود، و حتی تحسین مرضی می شود. درست همان طوری که آگاهی ذهنی شده متفکر درونگرا، برای انتزاع درجه nام می کوشد، تنها به شدت دادن فرایندی تفکری موفق می شود که در درون خود خالی است، شدت احساس خودمحورانه صرفا به انتقال ذاتی احساس برای خودشان منجر می شود. این امر مرحله اسطوره ای فرح بخشی است که راه را برای عملکردهای برونگرایی که احساس نشانگر آن است باز می کند. درست همان طور که تفکر درونگرا با احساسات اولیه ای خنثی می شود که آبجکتهایش خود را با نیرویی جادویی متصل می سازند، احساسات درونگراییده نیز توسط آن تفکر ابتدایی خنثی می شوند که عینیت و اسارت آن به واقعیت ها از همه حیطه ها فزونی یافته است. احساسات به گونه ای پیش رونده خود را از قید آبجکت رها می کند و برای خویش آزادی عمل و نوعی آگاهی ایجاد می کند که تماما ذهنی است و حتی ممکن است همه ارزشهای سنتی را انکار کند. اما تفکر ناهشیار بیشتر قربانی قدرت واقعیت عینی می گردد.