ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات 352 تا 356

 

 

592         تفکر تیپ برونگرا مثبت است، یعنی سازنده است. به کشف وقایع جدید یا مفاهیم عمومی ای منجر می شود که بر پایه امور تجربی ناهمگون بنا شده اند. معمولا هم مصنوعی است. این تفکر، حتی وقتی تحلیل می کند، سازندگی می کند زیرا هدف آن از تحلیل، همواره ایجاد دوباره و مفهومی دیگر است که به روش دیگری با ماده بررسی شده وحدتی دوباره می یابد یا به آن چیزی می افزاید. می توان این نوع قضاوت را اسنادی نامید. ویژگی شاخص در هر تقدیر به گونه ای است که هرگز کاهنده یا مخرب نمی باشد زیرا همیشه ارزشی را که تخریب شده است را با ارزشی تازه جایگذین می نماید. علت این امر آن است که تفکر این تیپ مسیر اصلی است که انرژی حیاتی او جریان می یابد. جریان یکنواخت زندگی خودش را در تفکر او آشکار می کند، که در نتیجه آن تفکر او پیش رونده و خلاق می گردد. ساکن یا واپس گرایانه نیست. اما اگر از نگهداری مکان اولیه در هشیاری اش باز ماند، می تواند اینگونه بشود. در آن صورت است که فعالیتش ویژگی مثبت بودن و ضروری بودن را از دست می دهد. به دنبال بقیه عملکردها می رود و اپیمتئین می شود که به طاعون اقدامات بعدی گرفتار شده است که در آن خود را با نگرانی های دائمی درباره اموری که سپری شده و گذشته اند راضی می گرداند، در حالی که در تلاش برای تحلیل و هضم آنها، درباره آنها به دقت می اندیشد. از آن رو که عنصر خلاق در این حال در عملکردی دیگر جاداده شده است، دیگر تفکر رشد نمی کند: رشدش متوقف می شود. عقیده، کیفیت متمایزی از ذاتی بودن را به خود می گیرد: خود را کاملا به محدوده داده مفروض محدود می کند، هیچ جایی آن از مرز آن فراتر نمی رود. با عبارات کمابیش انتزاعی راضی می شود که هیچ ارزشی را به موادی که در آن ذاتیت ندارد قائل نمی شود. نظرات اینچنینی همواره به آبجکت سوگیری دارند و هیچ چیز دیگری را درباره تجربه بیش از معنای عینی و ذاتی آن تأیید نمی کنند. به سادگی امکان دارد که این تیپ تفکر را در مردمی مشاهده کنیم که نمی توانند از افزودن تأثیر یا تجربه نمودن اشاره بسیار معتبر عقلانی و یقینی که به هیچ وجه ورای حیطه افسون شده داده های عینی جولان نمی کند، اجتناب کنند. در نهایت چنین نظری صرفا اینگونه خواهد بود که: "آن را دریافته ام زیرا در ادامه می توانم درباره اش تفکر کنم." و مسأله در آنجا تمام می شود. در بهترین حال چنین نظری به چیزی بیش از قرار دادن تجربه در نظمی عینی منجر نمی شود که در آن کاملا به روشنی به جای اول تعلق می یابد.

 

593         اما هرجایی که عملکردی بجز تفکر در بخش هشیار به هر درجه مشخص شده ای غلبه یابد، تا به آنجا که هشیار است و مستقیما به عملکرد غالب وابسته نیست، شخصیتی منفی فرض می کند. اگر تحت عملکرد غالب قرار گیرد ممکن است که واقعا جنبه ای مثبت پیدا کند؛ اما دقت بیشتر نشان می دهد که تنها به شکل ظاهری عملکرد غالب را تقلید می کند و آن را با مباحثی پشتیبانی می کند که آشکارا با قوانین منطق مرتبط با تفکر در تضاد است. این نحوه تفکر ربطی به مباحث کنونی ما ندارد. دلمشغولی ما نسبتا به طبیعت تفکری است که نمی تواند خود را تابع عملکرد دیگر قرار دهد اما در اصل خود درست می ماند. مشاهده و بررسی این تفکر ساده نیست زیرا کمابیش توسط رویکرد هشیار سرکوب گردیده است. از اینرو در اغلب موارد، اگر در لحظه مراقبت ناشده ای به طور تصادفی به سطح نیاید، ابتدا باید از زمینه هشیاری بازیابی شود. معمولا باید با این سوال فریب داده شود که "حالا واقعا به چه می اندیشی؟" یا "نظر شخص خودت درباره این موضوع چیست؟" یا اینکه شاید مجبور باشیم حیله کوچکی به کار گیریم و سوال را در این قالب قرار دهیم که "پس خیال می کنی که من واقعا به چه چیز می اندیشم؟" شایسته است زمانی این ابزار را به کار گیریم که تفکر واقعی هشیار است که در نتیجه پروژکت شده می باشد. تفکری که به این طریق به سطح کشانده می شود، دارای ویژگیهای مخصوص به خود است و در زمانی که من آن را منفی دانستم، منظورم این امور بود. حالت معمول او را می توان به خوبی با این دو کلمه بیان کنیم: "هیچ چیز اما". گوته این تفکر را در شکل مفیستوفلس شخصیت داد. بیش از همه نشان دهنده گرایشی مشخص برای ردیابی آبجکت قضاوتش در چیزی پیش پا افتاده است، که در نتیجه آن را از هر اهمیتی در حق خویش جدا می سازد. ترفند از این قرار است که کاری کنیم به چیزی که کاملا پیش پاافتاده است وابسته به نظر بیاید. هر موقع بین دو نفر بر سر چیز که به وضوح عینی و بی طرفانه است اختلافی پیش آید، تفکر منفی با خود پچ پچ می کند: "cherchez la femme".[فرانسه: دنبال زنان گشتن] هرگاه کسی از یک سبب دفاع و جانبداری می کند، تفکر منفی هیچ گاه درباره اهمیت آن نمی پرسد بلکه تنها می پرسد: "او از آن چه چیز به دست می آورد؟" اظهار نظری که به مولسکات نسبت داده شده است، یعنی "Der Mensch ist, was er isst" (انسان عبارتست از آنچه می خورد یا با بیان آزادتر، تو همانی هستی که می خوری) یا به همین منوال تحت این عنوان در می آید، همان گونه که بسیاری از کلمات کوتاه دیگری که در اینجا نیاز به ذکر آنها نیست.

 

594       در کنار سودمندی محدودی که این تفکر در بعضی اوقات دارد، توجه به ویژگی مخرب آن بی نیاز از تأکید است. اما هنوز نوع دیگری از تفکر منفی وجود دارد که در دید اولیه چنان به نظر نمی رسد و عبارتست از تفکر اشراقی که امروزه در همه قسمتهای جهان به سرعت در حال گسترش است، که از قرار معلوم عکس العملی است به ماتریالیسم گذشته اخیر. تفکر اشراقی ژستی دارد که لااقل کاهنده نیست زیرا هر چیز را به ایده ای متعالی و جهانی ارتقا می دهد. مثلا یک رویا دیگر صرفا یک رویا نیست بلکه تجربه ای "از ساحتی دیگر" است. تله پاتی که در اینجا نمی توان درباره اش توضیح داد به شکلی کاملا ساده عبارت است از "ارتعاشاتی" که از شخصی به شخص دیگر عبور می کنند. یک ناراحتی عصبی معمولی اینگونه توضیح داده می شود که چیزی با "بدن ستاره گون" تقابل داشته است. عجایب خاص قوم شناختی ساکنان کرانه دریای مدیترانه به سادگی توسط غرق شدن آتلانتیس و غیره شرح می شود. ما تنها مجبوریم که کتابی اشراقی را باز کنیم که مشحون است از دانستن هر چیزی که تا کنون دانسته شده است و اینکه "دانش روحانی" هیچ معمای حل ناشده ای ندارد. اما در انتها این نوع تفکر دقیقا به همان اندازه تفکر ریاضی منفی است. هنگامی که تفکر ریاضی به روانشناسی به دید تغییرات شیمیایی در گانگلیا می نگرد یا به چشم فشار کاری یا اجتماع cell-pseudopodia و یا به حکم اختفای درونی، این به همان اندازه حکت اشراقی از سنخ خرافه است. تنها تفاوتی که داردآن استکه ماتریالیسم، هر چیز را به حد فیزیولوژی تقلیل می دهد اما حکمت اشراقی هر چیز را به متافیزیک هندی تقلیل می دهد. هنگامی که یک رویا بر اثر معده ای پر به وجود آمده باشد، این بیان توضیح رویا نیست و هنگامی که تله پاتی را ارتعاشاتی معنا می کنیم دقیقا به همان اندازه کم گویی کرده ایم. زیرا، "ارتعاشات" چه هستند؟ هر دو روش توضیح دادن نه تنها بی فایده اند بلکه در واقع مخرب هم می باشند زیرا با تغییر جهت دادن موضوع از مبحث اصلی در یک مورد به معده و در مورد دوم به ارتعاشات تخیلی، این توضیحات از یراه توضیحی ساختگی از هر تحقیق جدی درباره این مسئله جلوگیری می کند. هر یک ازاین دو نوع تفکر بی حاصل و بی حاصل کننده است. کیفیت منفی اش به دلیل آن است که شکل توضیح ناپذیری حقیر، ضعیف و فاقد انرژی خلاقانه می باشد. تفکری است که توسط عملکردهای دیگر به فعالیت واداشته می شود.

 

احساسات 

595         در رویکرد برونگرا احساسات هم به همین صورت توسط داده های آبجکتیو سوگیری شده اند، آبجکت که عامل تعیین کننده ناگزیر کیفیت احساسات است. احساسات برونگرا همیشه با ارزشهای عینی هماهنگ هستند. به دلیل آنکه هر کسی که احساسات صرفا امور ذهنی دانسته است، طبیعت احساسات برونگرا را به سختی می تواند به چنگ بیاورد، زیرا تا آن حد که ممکن بوده است، از عامل ذهنی جدا ساخته است و خود آن را به تمامه تابع تأثیر آبجکت نموده است. حتی زمانی که به نظر می رسد آبجکتی ملموس نبوده است، با اینحال هنوز تحت طلسم ارزشهای سنتی یا عموما مقبول یک نوع واقع است. مثلا ممکن است از گفتن آنکه چیزی "زیبا" یا "خوب" است به هیجان آورده شوم  اما نه به دلیل آنکه آن را از احساسات ذهنی خودم درباره آن "زیبا" یا "خوب" یافته ام بلکه به دلیل آنکه شایسته و بجاست که آن را چنان بنامند زیرا قضاوتی معکوس باعث به هم ریختگی وضعیت احساسی عمومی می گردد. یک قضاوت احساسی از این نوع به هیچ وجهی تظاهر یا دروغ نیست، صرفا رفتاری تنظیم کننده است. مثلا یک نقاشی به آن دلیل "زیبا" خوانده می شود که یک نقاشی که در اتاق مهمانی نصب شده باشد و یک امضای معروف داشته باشد عموما زیبا دانسته می شود، یا به علت آنکه "زشت" خواندن آن محتملا باعث رنجش خاطر خانواده ای می شود که آن را دارند یا به علت آنکه بیننده عکس تمایل دارد یک جو احساسی خوشایند ایجاد کند که برای آن منظور هر چیزی را باید قابل قبول دانست. این احساسات توسط عاملی آبجکتیو اداره می شوند. به معنای دقیق کلمه اصیل هستند و نماینده عملکرد احساسی به صورت یکپارچه هستند. 

  

596         درست همانگونه که تفکر برونگرا برای رهایی خویش از تأثیرات ذهنی دست و پا می زند، احساسات برونگرا مجبور است متحمل فرایندی از تمایز شود قبل از آنکه نهایتا از هر تزیین ذهنی خالی شود. قیمت گذاری هایی که از رفتار احساسات ناشی می شوند یا مستقیما به ارزشهای عینی مرتبط هستند و یا آنکه با استاندارهای سنتی و عموما مورد قبول مطابقت دارند. این نوع احساسات شدیدا در برابر این واقعیت مسئول است که افراد بسیار زیادی (به شکل گله ای) به تئاتر یا کنسرت می روند یا به کلیسا می روند و به علاوه آن با احساساتشان که درست تنظیم شده باشد کارهای دیگری هم می کنند. مدها هم وجودشان را تماما به آن مدیون هستند و مسأله ای که بسیار باارزش تر است یعنی حمایت مثبت اجتماع، نهادهای بشردوستانه یا سایر نهادهای مشابه آن می باشد. در این موارد احساسات برونگرایانه برای خویش عاملی خلاق می یابد. بدون آن، زندگانی اجتماعی موزون محال خواهد شد. در آن حدی که احساسات برونگرا در تأثیراتی که به حکم تفکر برونگرا دارد، به همان میزان سودمند و به شکل شیرینی معقول می باشند. اما این تأثیرات سودمند همینکه آبجکت غلبه می یابد از میان می روند. در آن زمان نیروی احساسات برونگرا، شخصیت را به آبجکت فشار می دهد، آبجکت با او تلفیق می شود که در نتیجه آن ویژگی شخصی احساسات که جذابیت اساسی او را تشکیل می دهد، نابود می شود. سرد، "بی احساس"، ناموثق می شود. دارای غرضهای نهانی می باشد و یا آنکه لااقل به گونه ای است که ناظر بی طرف را به سوء ظن می کشاند. دیگر باعث آن تأثیر موافقت پذیر و روح بخش که به شکلی لایتغیر با احساسات اصیل همراهی می کند نمی شود؛ در عوض، انسان را به ژست و قیافه و یا به شخصی که در حال فعالیت است، ظنین می کند با آنکه ممکن است او غافل از انگیزه های خودبینانه باشد. احساسات فوق برونگرا ممکن است توقعات زیبایی خواهانه را ارضا نماید اما با صمیمیت صحبت نمی کند؛ صرفا خوشایند حسها یا –بدتر– تنها به استدلال است. می تواند بستر زیبایی شناسانه را برای یک وضعیت فراهم کند اما در همان جا توقف می کند و بیش از آن تأثیری ندارد. بی حاصل شده است. اگر این فرایند پیشروی کند، یک گسست متباین کنجکاوانه را موجب می شود: هرچیزی آبجکت ارزش گذاری احساسات می گردد و روابط بی شماری وارد می شوند که در آن همه چیز با یکدیگر در مغایرت است. همان گونه که اگر سابجکت هرچیزی را با تأکید مقرر خود دریافت می کرد، این وضعیت کاملا محال می شد، حتی آخرین آثار یک دیدگاه شخصی واقعی تحت فشار قرار خواهد گرفت. سابجکت آن قدر در شبکه احساسات فردی درگیر می شود که برای مشاهده گر اینگونه به نظر می رسد که صرفا یک فرایند احساسی وجود داشته است و دیگر موضوع احساسی وجود نداشته است. احساسات در این حالت همه گرمای انسانی خود را از دست داده است؛ تأثیر به خودگرفتن، متغیر بودن نظر نسبت به افراد، غیرمعتمد بودن و در بدترین حالتها، ویژگی های هیستریکی را می دهد. 

تیپ احساسی برونگرا 

597       از آن رو که احساسات در روان زنانه ویژگی بارزتری نسبت به تفکر دارد، شدیدترین تیپهای احساسی را باید در میان زنان سراغ گرفت. زمانی که احساسات برونگرا غلبه می یابد، بحث ما گویای تیپ احساسی برونگرا خواهد بود. مثالهای این تیپ را که بتوانم نام ببرم تقریبا بلا استثنا زن هستند. زنی که دارای این تیپ می باشند در طول زندگی از احساسات خود راهنمایی می گیرد. بر اثر تربیت خانوادگی که داشته است، احساسات او تبدیل به موضوع عملکردی تنظیم شده برای کنترل آگاه گردیده است. احساسات او بجز در موارد حاد دارای ویژگی شخصی می باشند، حتی اگر عامل ذهنی را به حد وسیعی سرکوب کرده باشد. شخصیت او با وضعیتهای بیرونی وفق یافته است. احساسات او با موقعیتهای عینی و ارزشهای عمومی تناسب می یابد. این امر را در هیچ جا به خوبی انتخاب عشقی او نمی توان مشاهده کرد: به مرد "مناسب" و نه به هیچ کس دیگر، عشق ورزیده می شود؛ علت مناسب بودن آن مرد، تقاضای ذات ذهنی مخفی آن زن نیست بلکه علت آن است که او در همه انتظارات منطقی در حیطه سن، موقعیت اجتماعی، درآمد، جثه و محترم بودن خانواده اش و غیره متناسب با او است. ممکن است کسی چنین وضعیتی را به سادگی به دلیل آنکه دارای طعنه و کنایه است قبول نکند اما من کاملا متقاعده شده ام که احساسات عشقی این تیپ زنان با شخص منتخبشان کاملا تناسب دارد. اصیل و هوشمندانه است. نمونه ازدواجهای "معقول" بی شماری از این نوع رخ داده است و آن ازدواجها هیچگاه جزو بدترین ازواجها نیستند. تا آن زمانی که شوهران و فرزندانشان در خجستگی ساخت روانی مرسوم قرار داشته باشند، این زنان همراهانی خوب و مادرانی عالی هستند. 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد