2. ویژگی زوجهای متضاد در تیپهای جیمز
الف-راسیونالیسم در مقابل امپریسیسم
518 سابقا درباره این زوج متضادها در بخش سابق توضیح دادم، و در آن حال این تقابل را به مثابه تقابل میان ایدئولوگیسم و تجربه گرایی دانسته بودم؛ من از به کار بردن اصطلاح "راسیونالیسم" خودداری کردم زیرا تفکر تجربه گرایانه concrete درست به اندازه تفکر فعال ایدئولوژیکال "راسیونال" است. به علاوه، تنها راسیونالسیم تنها از نوع منطقی نیست بلکه از نوع احساسی نیز هست زیرا که راسیونالیسم به همان صورت، گرایشی عمومی در روانشناسی برای راسیونالیتی احساسات و نیز تفکر است. با داشتن چنین ملاحظه ای به راسیونالیسم، با دیدگاه تاریخی و فیلسوفی که از واژه "راسیونالیستیک" بر حسب "ایدئولوژیک" استفاده می کند موافق نیستم. یقینا فلیسوفان مدرن در خصوص ویژگی صددرصد ایده آل آن strip reason کرده اند و مشتاقند که آن را به عنوان یک توانایی طبیعی، انگیزه، قصد، حتی یک احساس و یا در واقع روش، توصیف کنند. به هر تقدیر با نگاه روانشناختی، این امر مطابق گفته لیپس، attitude خاصی است که توسط "احساس آبجکتیویتی(عینیت)" اداره شده است. بالدوین آن را " اصل سازنده و تنظیم کننده ذهن" می داند هربرت عقل را توانایی reflection" قلمداد می کند. شوپنهاور می گوید صرفا دارای عملکردی است که تشکیل دهنده مفاهیم است و از این همین یک عملکرد "همه مظاهر عقل مطرح شده در بالا که زندگی انسان را از زندگی حیوانی متمایز می سازد را به خوبی می توان توضیح داد. کاربستن یا عدم کاربست این عملکرد همان مفهمومی است که همیشه و همه جا انسانها آن را عقلانی یا غیرعقلانی می نامند." "مظاهر مطرح شده در بالا" به بعضی ابرازات عقل اشاره می کند که شوپنهاور آنها را سلسله وار بیان کرده است که "کنترل عواطف و هیجانات"، "توانایی نتیجه گیری و تنظیم قواعد کلی ... عمل اتحاد یافته چند شخص... تمدن، دولت، نیز علم تجربی، انباشت تجربه" و غیره. اگر همانطوری که شوپنهاور تأکید نموده است، قالب دهی به مفاهیم کار عقل باشد، عقل باید دارای صفت یک psychic attitude خاص باشد که نقش آن قالب دادن به مفاهیم از طریق فعالیت تفکر است. کاملا در این معنا از attitude است که اورشلیم به مفهوم عقل می گردد که در آن، خصلت اراده ای که ما را برای استفاده از عقل در تصمیماتمان و کنترل هیجاناتمان توانمند می سازد.
519 در نتیجه عقل، عبارتست از توانایی منطقی بودن، attitude ای مشخص که ما را قادر به تفکر نمودن، احساس کردن و رفتار نمودن مطابق ارزشهای آبجکتیو می نماید. از دیدگاه تجربه گرایانه، این ارزشهای آبجکتیو محصول تجربه اند، اما از دیدگاه ایدئولوژیکی نتیجه رفتار مثبت ارزشگزاری عقلانی می باشند که در سبک تفکر کانت، "توانایی قضاوت و رفتار متناسب با اصول اساسی" می باشد. در نظر کانت، عقل سرچشمه ایده است که آن را به "مفهوم عقلانی ای که آبجکتش را در تجربه نمی توان یافت" و دارای آرکه تایپ([Urbild]) کل کاربست عملی عقل معنا کرده است.... که اصلی است تنظیم کننده که انسجام کامل در استفاده تجربه گرایانه از توانایی عقلانی را موجب می شود." این نگاهی واقعی درونگرایانه است و می توان آن را در تقابل با دیدگاه تجربه گرایانه وودنت دانست که اعلام داشته است که عقل به گروهی از عملکردهای عقلانی مرکب تعلق دارد که با "مراحل پیشینی که به آن عملکردها substrate جسمانی ضروری می دهد"، در "یک اظهار عمومی" با هم خلط شده اند."
پر واضح است که این مفهوم "عقلانی" بازمانده ای از روانشناسی قدیمی قوای ذهنی(faculty psychology)است و حتی بیش از مفاهیمی قدیمی مانند حافظه، استدلال، تخیل و غیره با دیدگاه های منطقی نامربوط به روانشناسی خلط شده است، به گونه ای که هرچه از محتوایات psychic متنوعتری برخوردار باشد، نامشخص تر و بی ضابطه تر می شود... اگر از دیدگاه روانشناسی علمی چیزی مانند حافظه، استدلال یا تخیل وجود نداشته باشد، و صرفا فرایندهای psychic ابتدایی و ارتباطات آنها با یکدیگر که بر اثر عدم وجود قوه تمییز ممکن است کسی آنها را تحت آن نامها با هم خلط کند، باز هم "هوش" کمتر یا "عملکردهای عقلانی" کمتری می تواند به تعبیر مفهوم همگن مرتبط با داده ای با محدودیت کاملا مشخص وجود داشته باشد. با اینحال مواردی باقی می ماند که در آنها مفید است که این مفاهیمی را که از روانشناسی قوای ذهنی(faculty psychology) وام گرفته شده، با آنکه به گونه ای که توسط رهیافت روانشناختی تبدیل یافته است به کار رفته اند را پذیرا شویم. اینگونه موارد زمانی رخ می دهند که با پدیده های پیچیده ای مواجه می شویم که ترکیبی بسیار همگن دارند، پدیده هایی که برای تنظیم ترکیبشان به توجه و علی الخصوص توجه کاربردی نیاز دارند؛ یا آنکه زمانی که خودآگاهی شخص باعث رویکردهای ویژه خاصی در طبیعت و ساختار می گردد؛ یا هنگامی که منظم بودن ترکیب مستلزم تحلیل چنین خصلتهای psychic گردد. اما در همه این موارد طبیعتا این امر بر عهده محققان روانشناختی است که صرفا به مفاهیم عمومی ای که بدین گونه شکل گرفته اند رضایت ندهند و تا هر حدی که ممکن بشود دامنه آنها را به حیطه های اصلی خودشان محدود کنند.