514 از طرف دیگر متفکر abstract از مدلی ناخودآگاه بهره می گیرد و تنها پس از آن است که از محصول نهایی، او ایده ای را تجربه می کند که به آن شکل داده است. شخص empiricist همواره متمایل است به این تصور که متفکر abstract به امر تجربه به سبک کاملا دلبخواهی از مقدمه ای بی رنگ و سست و ناکافی، ماده را به تجربه تبدیل می کند، که فرایندهای ذهنی در این مورد توسط خودش سنجیده می شود. اما مقدمه حقیقی، ایده یا image اولیه، همانگونه برای متفکر abstract ناشناخته است که شخص empiricist در موعد مقرر پس از آزمایشات بسیار زیاد، از تجربه تکامل خواهد یافت. همانطوری که در فصل اول نشان دادم، تنها تیپی (در این مورد، empiricist) که صرفا آبجکت شخصی را می بیند و خودش را در رفتار آن سرگرم می کند، حال آنکه تیپ دیگر، یعنی متفکر abstract، صرفا مشابهتهایی را میان آبجکتها می بیند و به شگفتیهای آن بی توجهی می نماید زیرا امنیت را در کاستن از تکثر جهان و تبدیل آن به امری یکپارچه و منسجم می یابد. در نظر empiricist مشابهتها واقعا خسته کننده و آزار دهنده است و در مسیر تشخیص غرابت آبجکت برای او مزاحمت ایجاد می کند. هرچه آبجکت شخصی بیشتر مورد تأکید واقع شود، او آسان تر غرابتش را تشخیص می دهد و به میزان بیشتری توجهش از مشابهتها با آبجکتهای دیگر دور می شود. اگر صرفا می دانست که بر دیگر آبجکتها نیز چگونه تأکید بورزد، بیشتر از متفکر abstract که مشابهتها را تنها از بیرون می بیند، می توانست آنها را حس کند و تشخیص دهد.
515 این امر بدان دلیل است که او در ابتدا بر یک آبجکت و سپس بر آبجکت دیگر تأکید می کند – که همیشه فرایندی وقت گیر است – و متفکر concrete برای تشخیص مشابهتها میان آنها بسیار کند است، و بدین دلیل است که تفکر او بی تحرک و لزج مانند به نظر می آید. اما این همدلی سیال است. متفکر abstract به سرعت به دنبال مشابهتها می گردد، مشخصات عمومی را بجای آبجکتهای فردی می گذارد و از راه فعالیت ذهنی خودش، خمیرمایه تجربه را شکل می دهد، با اینکه این امر دقیقا به همان میزان تحت تأثیر image سایه وار ابتدایی واقع شده است که متفکر concrete از آبجکت تأثیر گرفته است. هرچه تأثیر آبجکت بر تفکر بیشتر باشد، ویژگیهایش را بیشتر بر conceptual image محکم می کند. اما هر چه image بر ذهن کمتر کار کند، ایده اولیه بیشتر بر تجربه صحه خواهد گذاشت.
516 اهمیت بیش از اندازه ای که به آبجکتها متصل است در علم به نوع خاصی از تئوری منجر می شود که مورد علاقه متخصصان است، که مثلا در روانپزشکی تحت قالب "اسطوره شناسی مغز" مطرح شده است که در فصل ششم(پاراگراف 479) به این مسأله پرداخته شده است. در همه تئوریهای اینچنینی تلاشی برای روشن نمودن دامنه وسیعی از تجربه به عنوان قواعدی که با آنکه بر ناحیه کوچکی می توان آنها را به کار گرفت، برای عرصه های دیگر کاملا نامناسب هستند. در جهت مقابل تفکر abstract، از طریق کسب اطلاع از واقعیتهای فردی صرفا به دلیل مشابهتهایی که با امور دیگر دارند، فرضیه ای عمومی را تدوین می کند که در حالیکه ایده پیشرو را در قالبی کمابیش عرضه می کند، ارتباط کمی با طبیعت وقایع concete به حکم یک اسطوره دارد. در نتیجه وقتی به افراط کشیده شود، هر دو نوع تیپ تفکری، اسطوره ای می سازند که در یکی بر حسب سلولها، اتمها، اتعاشات و غیره به شکل concretely بیان شده است و در تیپ دیگر به شکلی abstract بر حسب ایده های "جاودانی" بیان گردیده است. empiricism افراطی دست کم دارای این فایده است که وقایع را تا حد امکان ناب می سازد، درست همانگونه که ایده آلیسم افراطی image های اولیه را درست مثل آینه انعکاس می دهد. نتایج نظری هر یک از تیپها به ماده empirical خویش محدود است، درست همانطوری که نتایج عملی تیپ دیگر محدود به نمایشی از ایده رواشناختی است. به دلیل آنکه رویکرد علمی حال حاضر، صرفا concretistic و empirical می باشد، ارزش ایده ها را نمی شناسد، زیرا که وقایع رتبه بالاتری از دانش قالبهای اولیه ای دارند که در ذهن انسان جای می گیرد. این گردش به concretism، رویکرد نسبتا معاصری است که از آثار بجای مانده دوران روشنگری است. نتایج آن واقعا حیرت آور است اما منجر به انباشتگی ماده empirical گشته است که به سبب شدت فراوانی اش بیشتر موجب سردرگمی شده است تا وضوح. پیامد ناگزیر آن انفکاک علمی و اسطوره متخصص می باشد که کلی نگری را به طلسم مرگ می کشاند. غلبه empiricism نه تنها به معنای سرکوب نمودن تفکر فعال است، بلکه باعث به مخاطره افتادن تولید تئوریها در هرشاخه علم می گردد. هر چند، کمبود دیدگاه های کلی درست به اندازه فقدان معیارهای empirical، منجر به تولید تئوریهای اسطوره ای می شود.
517 از اینرو معتقدم که اصطلاحات مفهومی "شدید الذهن" و "ظریف الذهن" یکجانبه هستند و اساسا نوعی تعصب در خود پنهان می کنند. اما دست کم از این بحث باید روشن شده باشد که ویژگی هایی که توصیف نموده است ناظر به همان تیپهایی است که من نامشان را درونگرا و برونگرا گذارده ام.