499 در نگاه ورینگر به ریشه مشترک این دو قالب اساسی تجربه زیبایی شناسانه عبارتست از "از خود بیگانگی" – نیاز برای آنکه از خود خارج شود. از طریق abstraction و "در تعمق درباره امری که تغییرناپذیر و ضروری باشد، ما به جستجوی رهایی از مخاطرات انسان بودن، رفتار ظاهرا دلبخواهانه موجود زنده عادی، می پردازیم. ما در مواجهه با فراوانی گیج کننده آبجکتهای سرزنده، abstraction تولید می کنیم، که عبارتست از یک abstract universal image که impression های فراوان گیج کننده را با تردستی به قالبی ثابت مبدل نماید. این image دارای اهمیت جادویی یک دفاع علیه سیلان آشفته تجربه است. تیپ abstracting آنچنان در این image گم و غوطه ور می شود که نهایتا صداقت abstract آنبر بالای واقعیت زندگی قرار می گیرد و بدان دلیل که زندگی می تواند باعث مزاحمت در لذت زیبایی abstract گردد، کاملا تحت فشار قرار می گیرد. او خودش را به یک abstraction مبدل می سازد. او با اعتبار جادوان image یکی می گردد و در آن وحشت می آفریند، زیرا برای او مبدل به یک نسخه رهایی بخش شده است. او خودش را از سلف واقعی خود خارج محروم می سازد و تمامی زندگانی اش را در abstraction خویش می گذارد، که می توان گفت در آن متبلور شده است.
500 تیپ empathetic دچار بدبختی مشابهی شده است. به دلیل فعالیتی که دارد، زندگی اش نیز به آبجکت empathize شده است، او خود به آبجکت وارد می شود زیرا محتوای empathize شده جزء مهمی از وی است. او آبجکت می گردد. او خودش را با آن تعریف می کند و به این روش از خویش خارج می شود. او خودش را از راه گردش به سمت آبجکت، دیسابجکته می کند. ورینگر می گوید:
در حالی که مشغول empathize کردن این خواسته فعالیت به آبجکتی دیگر هستیم، ما در آبجکت دیگر هستیم. تا آن زمانی که انگیزه درونی مان برای تجربه، ما را جذب یک آبجکت خارجی که قالبی خارج از خودمان است بکشاند، ما از وجود فردی خویش رها خواهیم بود. ما فردیت خویش را در جریان محدودهای ثابتی می یابیم که با گوناگونی بی حدو حصر ناخودآگاه فردی مغایرت دارد. یک خودبیگانگی در این خود آبجکتیویشن قرار دارد. این تأیید نیاز فردی ما به فعالیت در همان حال نشانگر محدودیتی در امکانات نامحدودش می باشد، که عبارتست از یک خنثی سازی تنوعات قابل تلفیقش. برای همه انگیزه های درونی ما برای فعالیت، مجبوریم در محدوده های این آبجکتیویشن قرار بگیریم.
501 درست مثل تیپ abstracting، abstract image دیواری است دفاعی علیه تأثیرات مخرب آبجکتی که به طور ناخودآگاه جان بخشی شده است(پ18)، بنابراین انتقال به آبحکت برای تیپ empathetic دفاعی است که در مقابل تجزیه ای که توسط عوامل سابجکتیو درونی ایجادگردیده است که برای او شامل تخیلات بی حدو حصر و انگیزشهای متناظری برای رفتار است. شخص روان نژند برونگرا به همان صورت استواری به آبجکت انتقالی اش می پیوندد که شخص روان نژند درونگرا به گفته آدلر به "افسانه راهبر" خود می پیوندد. شخص درونگرا "افسانه راهبر" خویش را از تجربیات خوب و بد آبجکتها abstract می سازد و برای مصونیت از احتمالات بی حد و حصری که حیات پیش رو می آورد، به ضابطه خویش تکیه می کند.
پ18: فردریک تئودور ویشر در داستان بلند خویش به نام Auch Einer شرحی عالی از آبجکتهای "جاندار" بیان می دارد.
502 abstraction و empathy، درونگرایی و برونگرایی، سازوکارهایی برای تطبیق و محافظت می باشند. آنها تا به همان حدی که به تطبیق می پردازند انسان را از خطرات خارجی محافظت می کنند. تا آنجاییکه عملکردهای مستقیمی باشند(پ19) او را از انگیزه های خوش یمن آزاد می کنند؛ در اصل دفاعی واقعی علیه آنها هستند زیرا که خودبیگانگی را ممکن می سازند. همانطوری که تجربه روانشناختی روزانه ما نشان می دهد، افراد بسیار زیادی وجود دارند که کاملا توسط عملکرد مستقیم(یا "ارزشمند") خویش مشخص می گردند، که همین تیپهایی که درباره شان بحث می کنیم جزو آنهایند. هویت یابی با عملکرد هدایت شده دارای فایده ای انکارناپذیر است که در آن یک فرد می تواند به خوبی با تقاضاها و توقعات جمعی تطابق یابد؛ به علاوه او را توانمند می سازد که به سبب از خود بیگانگی از عملکرد های مادون، تمایز نیافته، جهت نیافته نیز دوری جوید. ضمن آنکه "نوع دوستی" همواره ارزشی ویژه از دیدگاه اخلاقیات اجتماعی دانسته می شود. از طرف دیگر مجبوریم زیان بزرگی را که یگانگی با عملکرد هدایت شده مستلزم آن است، یعنی انحطاط فرد را به خاطر آوریم. شکی نیست که انسان می تواند به حد بسیار قابل توجهی ماشینی شود، مگر بدان حدی که خودش را کاملا تسلیم نماید یا آنکه مجبور به تحمل شدیدترین جراحت شود. چرا که هرچه با یک عملکرد بیشتر متحد می شود، آن را بیشتر بالیبیدو ذخیره می کند، و به میزان بیشتری لیبیدو از عملکردهای دیگر خارج می کند. آنها می توانند حتی برای مدتهای خیلیی مدیدی از لیبیدو محروم بمانند، اما سرانجام واکنش نشان خواهند داد. آنها در حالی که خالی از لیبیدو هستند به تدریج به پاینتر از آستانه آگاهی وارد می شوند، ارتباط تداعی وار(associative) خویش را از دست می دهند و در نهایت به ناخودآگاه سقوط می کنند. این امر عبارتست از توسعه ای قهقرایی، بازگشت به دورن کودکی و در آخر به سطح کهن است. از آنجاییکه انسان در قیاس با چند صد هزار سالی که در حال وحش به سر برده است، تنها چند هزار سال است که در دوران فرهنگ به سر می برد، حالات کهن کارکردی هنوز از شدتی بالا و قابلیت بازفعال شدگی ساده ای برخورداند. از اینرو هنگامی که عملکردهای خاصی توسط به دلیل محرومیت از لیبیدو از هم متلاشی می شوند، بنیانهای کهنی که در ناخودآگاه دارند از نو به کار می افتد.