447 این ترکیب طبیعی متضادهای روانشناختی در اشعیاء یافت می شود، آنجاییکه به ما گفته می شود که یک باکره باردار خواهد شد و پسری را حمل خواهد کرد، که امانوئل خوانده خواهد شد(7:14). امانوئل(نماد رهایی بخش) مشخصا به معنای "خدای با ما" می باشد یعنی وحدت با دینامیس نهفته ناخودآگاه. عباراتی که همینجا می آید نشان می دهد که این وحدتی پیشگویانه است:
زیرا که قبل از آنکه کودک بداند که باید از شر رویگردان باشد و خوبی را برگزیند، هر دو پادشاه از زمینی که تو از آن منزجر برده خواهند شد.
و رب به من گفت، کتابی بزرگ را بگیر و آن را با قلم انسان بگیر: شتاب کن تا تباهی ها را بگیری، قربانی شرارت را بگیر.(پ192) ... و من نزد زن پیامبر رفتم و او حامله گشت و پسری زایید. و رب به من فت: بر او اسمی بگذار، شتاب کن تا تباهی ها را بگیری، قربانی شرارت را بگیر. زیرا قبل از آنکه کودک روش گریستن را فرا بگیرد، پدرم، مادرم، توانگران دمشق و تباهی سامره در مقابل پادشاه آشور بیرون برده خواهند شد.
زیرا به همان اندازه که این مردم از آبهای شیلواه که به نرمی جریان دارد، صرفنظر می کنند... ببین که رب بر آنها آبهای رودخانه را خواهد آورد، که قوی و پرتعداد است، حتی پادشاه آشور، و همه جلال او؛ و او بر بالای همه آبراه هایش خواهد آمد، و بر همه کرانه ها بالا خواهد آمد و از میان یهودا خواهد گذشت؛ سرریز خواهد شد و بالا خواهد آمد و حتی تا به گردن هم خواهد آمد، و با بازگشاییدن بالهایش، پهنای سرزمین تو را، ای امانوئل، پر خواهد کرد.(پ193)
448 در اثر قبلی ام(نمادهای تحولSymbols of Transformation) نشان دادم که تولد خدا توسط اژدها تهدید شده است، توسط خطر آب گرفتگی و کودک کشی. از لحاظ روانشناختی این بدان معناست که دینامیس نهفته ناخودآگاه ممکن است که منفجر گردد و آگاه را فرا بگیرد. برای اشعیا، خطر عبارتست از پادشاه خارجی که مملکتی قدرتمند و متخاصم است. البته مسئله او روانشناختی نیست بلکه به دلیل پروژشکن کاملش عینی است. در نقطه مقابل مسئله اسپیتلر از همان اول از نوع روانشناختی است و از اینرو از آبجکت جدا گردیده است، اما با این وجود کمتر به شکلی که شدیدا مشابه اشعیا باشد بیان شده است، با اینکه شاید آگاهانه هم وام گرفته نشده است.
449 تولد ناجی با فاجعه ای بزرگ معادل است زیرا یک حیات تازه و قدرتمند به ناگاه آشکار می گردد درست در جاییکه به نظر می آمد که هیچ حیاتی نبوده است و هیچ قدرت و هیچ امکان رشد بیشتری نبوده است. خارج از ناخودآگاه در حال جریان سازی بیرون می آید، از بخش ناشناخته روان که عقلگرایان، آن را هیچ ندانسته اند. از این منطقه بی اعتبار و مردود، ریزش تازه انرژی می آید که تجدید حیات زندگی است. اما منبع بی اعتبار و مردود زنده دلی چیست؟ شامل همه محتویات فراروانی می شود که به دلیل عدم تطابقشان با ارزشهای آگاه سرکوب شده بودند – هر امر منفور، غیراخلاقی، نادرست، نامناسب، بی فایده و غیره که به معنای آن است که هر امری که د ریک زمان یا در زمانی دیگر برای فردی که با آن مرتبط بود ظاهر گردید. خطری که هم اکنون وجود دارد آن است که زمانی که این امور بار دیگر در ظاهری تازه و شگفت آور ظاهر می شوند، ممکن است چنین تأثیری را بر آن کسی بگذارند که همه ارزشهای سابقش را فراموش خواهد کرد یا انکار خواهد نمود. آنچه زمانی حقیر شمرده می شد در این زمان اصل عالی می شود و آنچه زمانی حقبیقت بود هم اکنون خطا می گردد. این معکوس شدن ارزشها مانند انهدام یک کشور با سیلابهاست.
450 از اینرو در اسپیتلر، هدیه آسمانی پاندورا شر را به مملکت و ساکنانش می آورد، درست مثل زمانی که بیماریهای اسطوره کلاسیک جریان می یابند تا زمانی که پاندورا بسته اش را باز نمود زمین را ویران کنند. برای فهمیدن علت این امر، بایستی طبیعت نماد را بررسی کنیم. اولین کسانی که جواهر را یافتند روستاییان بودند، همانگونه که چوپانان نخستین کسانی بودند که به ناجی سلام گفتند. آن را در دست گرفتند "تا آنکه در نهایت بر اثر ظاهر نامأنوس، غیراخلاقی، ناپسند آن مطلقا لال گشتند."(پ195) زمانی که آن را برای اپیمتئوس آوردند تا آن را بررسی کند، آگاهی او(که آن را در جارختی گذارده بود) به زمین افتاد و با هشدار، خود را زیر تخت جهاند، "با سوء ظنهای ناممکن".
مثل خرچنگی که به بدجنسی می گردد و چنگکهایش را به شومی تکان می دهد، آگاهی از زیر تخت بیرون می آید و هرچه اپیمتئوس تمثیل را بیشتر فشار دهد، آگاهی با اشارههای نفرت، بیشتر به عقب فشرده می شود. و در نتیجه با ترشرویی به سکوت در آنجا ماند، که علیرغم همه درخواستها و انگیزه های پادشاه، هیچ کلمه یا هجایی را ادا نمی کرد.(پ196)