ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات ۲۴۳و۲۴۴

410         سوالی که هم اکنون پیش روی ماست توجه ما را به بزرگترین متفکر آن دوران، میستر اکهارت جلب می کند. دقیقا همان گونه که نشانه های گرایشی جدید در جوانمردی پیداست، بنابراین در اکهارت با ایده های جدید مواجهیم، ایده هایی که دارای همان گرایش فراروانی هستند که دانته را مجبور نمود از تمثیل بیترایس برای درون دنیای زیرین ناخودآگاه پیروی کند و نیز محرک آوازخوانانی گردید که آواز افسانه ها و روایات قومی جام را خواندند.

411         متاسفانه درباره زندگانی شخصی اکهارت هیچ چیز در دسترس نیست که بتواند توضیح دهد که او چگونه به دانش روح گراییده شد. اما دوران میانه ای که او در سخنان خود درباره رهایی بیان نموده است، ورود او را به بحث به این مطلب که از روی تجربه شخصی نگاشته است ممکن است صورت گرفته باشد: "و امروزه هم هنوز انسان به ندرت افرادی را می یابیم که به امور بزرگی می رسند بدون آنکه قدری منحرف شده باشند"(پ151) آنچه به شکلی عجیب جذاب است، آن است که بر خلاف با دیدگاه مسیحی گناه، اکهارت با خدا قرابت درونی احساس می کند. حس می کنیم به میدان فراخ اپانیشادها وارد شده ایم. اکهارت علی القاعده بایستی افزایش شدیدی در ارزش روح تجربه کرده باشد، یعنی در وجود درونی خویش، که او را قادر ساخته است که مفهومی خالصا روانشناختی و نسبی از خدا و رابطه آن با انسان ایجاد نماید. این کشف و مواجهه رنجورانه با نسبیت خدا برای انسان و روح به نظرم یکی از مهمترین نشانه های طریقه فهم روانشناختی از پدیده های مذهبی است که در عین حال باعث رهاسازی عملکرد مذهبی از محدودیتهای دست و پاگیر انتقاد عقلانی است، با اینکه البته حقوق معوقه این انتقاد نباید نادیده گرفته شود.

412       در اینجا به بحث اصلی این فصل وارد می شویم که عبارتست از نسبیت نماد. "نسبیت خدا" به آن صورت که من آن را در می یابم، نقطه نظری را مشخص می نماید که خدا را به عنوان "مطلق" در نظر نمی گیرد یعنی کاملا "ورای" انسان و وجوادات خارجی و ماورای همه وضعیتهای انسانی، اما از یک لحاظ وابسته به آن؛ همچنین بر رابطه ای متقابل و ضروری میان انسان و خدا دلالت می کند که به وسیله آن انسان به عنوان عملکردی از خدا فهمیده می شود و خدا به عنوان عملکرد روانشناختی انسان. از دیدگاه تجربی روانشناسی تحلیلی، تمثیل خدا بیان نمادین حالت یا عملکردی فراروانی است که ویژگی آن استیلای مطلق آن بر خواست سابجکت است و در نتیجه می تواند باعث ایجاد یا پیشبرد فعالیتها و موفقیتهایی شود که هیچگاه از راه تلاش آگاه قابل انجام نمی شد. این انگیزه نیرو افزا برای فعالیت( تا بدانجا که عملکرد خدایی خود را در رفتارها نشان می دهد) یا این الهام که ورای فهم آگاه می رود، منبعش در انباشتگی انرژی در ناخودآگاه است. لیبیدوی انباشته شده تصاویری را فعال می سازد که در ناخودآگاه جمعی در حال کمون قرار گرفته است که تصویر خدا یکی از آنهاست که مهر و نقشی که از ابتدای زمان، بیانگر جمعی تأثیرات دارای بیشترین پایمال کنندگی بوده که از راه تمرکزهای آگاه لیبیدو بر ذهن آگاه اعمال شده بود.

413          از اینرو برای روانشناسی ما، که به حکم ساینس بودن باید خود را در محدوده داده های تجربی نگه دارد که مرزهایش با شناخت تعیین شده اند، خدا حتی نسبی هم نیست بلکه عملکردی ناخودآگاه است – بیان کوانتوم تفکیک شده لیبیدوست که تمثیل خدا را فعال نموده است. از نقطه نظر متافیزیکی البته خدا مطلق است و قائم به ذات است. این امر بر جدایی کامل او از ناخودآگاه دلالت می کند که از لحاظ روانشناختی به این معناست که انسان از اینکه رفتار خدا از خود درون انسان نشأت می گیرد کاملا ناآگاه است. به عبارت دیگر نسبیت خدا به معنای آن است که یک سهم مقایسه ناپذیر در فرایندهای ناخودآگاه است که لااقل غیرمستقیم، به عنوان محتوایی روانشناختی فهمیده می شود. طبیعتا این بینش تنها وقتی ممکن است که توجهی بیش از معمول به فراروان شده باشد، با این نتیجه که محتویات ناخودآگاه از پروژکشن به سوی آبجکتها کشیده شده باشند و با امری آگاه موهبت شده باشند که آنها را به این شکل می نماید که به سابجکت و به شرایط سابجکتیو متعلق باشند.

414         این امری نبود که درباره متصوفه روی داد، علیرغم آنکه اولین باری نبود که ایده نسبیت خدا ظاهر شده بود. این امر در تئوری و در اصل طبیعت امور در میان انسانهای ابتدایی یافت می شود. تقریبا همه جا در سطوح پایننتر انسان، ایده خدا دارای ویژگی پویای محض است، خدا نیرویی الهی است، قدرتی که می تواند با رویه های خاص قابل دستیابی است و آن را می توان برای ساختن اموری که برای زندگی و رفاه انسان ضروری است به کار گرفت و نیز برای تولید آثار جادویی یا شرورانه بهرهبرد. انسان اولیه این قدرت را به همان اندازه در درون خود احساس می کند که در بیرون؛ آن قدر نیروی حیات خودش است که "دارو"ی طلسمش است یا mana است که از فرمانده اش ناشی می شود. ما در اینجا اولین ادراک یک نیروی روحی حاضر در همه جا را داریم. از لحاظ روانشناختی تاثیر fetish ، یا حیثیت انسان-دارو، عبارتست از یک ارزیابی سابجکتیو ناخودآگاه از آن آبجکتها. قدرت آنها در لیبیدویی است که در ناخودآگاه سابجکت قرار دارد و در آبجکت در نظر گرفته می شود زیرا هر جایی که محتویات ناخودآگاه فعال گردند، در پروژکشن ظاهر می گردند.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد