373 در مورد آمفورتاس و وجود نیزه و علت غایی، اگر صرفا مسأله جنسی دانسته شود، گرفتار تناقضی حل ناشدنی می گردیم، زیرا امری که آسیب می رساند همانی است که شفا می بخشد. چنین تناقضی تنها وقتی انسان امور متقابل را در سطحی بالاتر یکی می بیند صحیح و مجاز است، آن هنگام که انسان در می یابد که این مسأله ای از سنخ تمایلات جنسی نیست، چه در این قالب و چه در قالبی دیگر، بلکه کاملا مسأله ای از سنخ گرایش است که به وسیله آن هر فعالیتی، که شامل فعالیت جنسی نیز می باشد، تنظیم گردیده است. یکبار دیگر باید تأکید بورزم که مسأله کاربردی در روانشناسی تحلیلی عمق بیشتری نسبت به تمایلات جنسی دارد. دیدگاه اخیر بلاشک در توضیح بخش نوزادی و در نتیجه بیمارگونه روان بسیار پراهمیت است اما به لحاظ اصل توضیحگری برای همه روان، کمابیش ناکافی است. آنچه در ورای تمایلات جنسی یا غریزه قدرت وجود دارد عبارتست از گرایش به تمایل جنسی یا به قدرت. تا آن حدی که یک گرایش صرفا پدیده هایی شهودی (ناخودآگاه و خودبخودی) نباشند بلکه عملکردی آگاه نیز باشند، عمدتا تصویری از زندگی است. ادراک ما از همه امور مشکل زا، گاهی به شکل آگاه اما بیشتر به شکل ناخودآگاه، به شدت تحت تأثیر ایده های جمعی خاص که ذهنیت ما را تعیین می کنند واقع شده است. این ایده های جمعی به شکل صمیمانه ای به دیدگاه زندگی و جهان قرون یا دوران های گذشته مقید هستند. اینکه به این وابستگی آگاه باشیم یا نه، به آن امر ارتباطی ندارد، زیرا ما از طریق همان هوایی که استشمام می کنیم تحت تأثیر این ایده ها هستیم. ایده های جمعی همیشه دارای ویژگی مذهبی هستند و یک ایده فلسفی تنها زمانی جمعی می گردد که بیانگر تصوری ابتدایی باشد. ویژگی مذهبی آنها از این حقیقت ناشی می شود که بیانگر واقعیاتی از ناخودآگاه جمعی هستند و در نتیجه قادرند انرژی های پوشیده آن را آشکار نمایند. مسائل بزرگ زندگی، که البته شامل تمایلات جنسی نیز هستند، همواره به تصاویر ابتدایی ناخودآگاه جمعی مرتبطند. این تصاویر عوامل متعادل کننده یا جبرانگری هستند که با مسائلی که زندگی ما را در واقعیت با آن مواجه می نماید، رابطه دارد.
274 این امر مایه شگفتی نیست زیرا این تصاویر ته نشینهای تجربیات هزاران ساله کوشش برای ماندن و تطابق است. هر تجربه بزرگ زندگی، هر تعارض عمیق، گنجینه اندوخته را فراخوانی می کند و برای خود صورت فلکی درونی ایجاد می کند. اما تنها زمانی برای آگاه قابل دستیابی می گردند که فرد مالک آن چنان خودآگاهی و قدرت فهم بالایی شود که او هم آن را باز بتاباند بر آنچه که او بجای صرف زندگی کردن کورکورانه آن تجربه می نماید. در رویداد اخیر، او در واقع اسطوره و سمبل را بدون آنکه بشناسد، زندگی می کند.
4- واقعیت نماد
الف- عبادت زن و عبادتی روح
375 اصل مسیحی که امور متقابل را یکی می سازد، عبادت خداست، در بودیسم، عبادت سلف است(ارتقای سلف)، در حالیکه در نظر اسپیتلر و و گوته عبادت روح با عبادت زن نمادینه شده است. آنچه تلویحا از این رسته بندی فهمیده می شود، از یک سو اصل فرد گرایانه مدرن است و از سوی دیگر یک چند-دمونیسم ابتدایی است که برای هر قوم، قبیله، خانواده و فرد، اصل مذهبی خاصش تعیین می گردد.
376 زمینه قرون وسطایی فاست اهمیت نسبتا زیادی دارد زیرا در حقیقت عنصری قرون وسطایی بوده است که عهده دار تولد فردیت مدرن گشته است. به نظرم می رسد این امر با عبادت زن آغاز شد که به عنوان عاملی روانشناختی، به میزان شایان توجهی باعث استحکام روح مرد گردید. این امر هیچ جا زیباتر و کاملتر از کمدی الهی دانته بیان نگردیده است.
377 دانته سلحشور روانی بانوی خویش است؛ برای جلب خاطر او به کشتی دنیاهای بالاتر و پایینتر می نشیند. در این تلاش قهرمانانه تصویر او به تصویر آسمانی و اسطوره ای مادر خدا تعالی یافته است – چهره ای که خود را به آبجکت متصل نموده است و تجسم یک عامل روانشناختی محض گردیده است، و یا تجسمی از آن محتویات ناخودآگاهی که تجسمشان را آنیما نامیده ام. کانتو 33 در بخش بهشت این نقطه پایانی مطلب فراروانی دانته در نیایش سنت برنارد:
ای مادر باکره، دختر خورشید،
ای متواضعتر و تعالی یافته تر از همگان،
آبجکِ تقدیر از پیش تعیین گشته اراده جاودان!
تو این شرافت را به انسان دادی
که آنکس که انسان را ساخت، خوار نساخت
که خودش را مخلوقی از ساخته اش بسازد.