355 گمان می کنم برای نشان دادن آنکه مفهوم رتا نماد لیبیدو مثل خورشید، باد و غیره است نیازی به مثالهای بیشتر نباشد. تنها با این تفاوت که رتا ملموسیت کمتری دارد و دربردارنده عنصر انتزاعی جهت و عملکرد ثابت است، یعنی ایده مسیر یا فرایند از پیش تعیین شده یا منظم است. در نتیجه نوعی نماد لیبیدویی فیلسوفانه است که مستقیما می توان آن را با مفهوم رواقی heimarmene مقایسه نمود. زیرا heimarmene در تفکر رواقی دارای ویژگی گرمای خلاق اولیه و در عین حال فرایندی از پیش تعیین شده و قاعده مند بود(از اینرو معنای دیگر آن عبارتست از "اجبار ستارگان")(پاورقی 104کتاب) لیبیدو به حکم آنکه انرژی فراروانی است، به شکل طبیعی نیز این صفات را دارا می باشد؛ مفهوم انرژی الزاما ایده فرایندی قاعده مند را شامل می شود، زیرا یک فرایند همواره از یک پتانسیل بالاتر به پایینتر جریان می یابد. مفهوم لیبیدو، که به هیچ چیز بیش از انرژی فرایند زندگی دلالت نمی کند نیز همینطور است. قوانین آن عبارتند از قوانین انرژی حیاتی. لیبیدو به حکم آنکه مفهوم انرژی است راه حلی کمی برای پدیده های حیات است که به لحاظ طبیعی دارای شدت مختلف هستند. لیبیدو مانند انرژی فیزیکی می تواند دچار هر نوع تبدیل قابل تصوری بشود؛ شواهد فراوانی برای این امر را در تخیلات ناخودآگاه و اساطیر می یابیم. این تخیلات در وهله نخست، خود-ارائه های فرایندهای تبدیل انرژیک هستند، که از قوانین مخصوص به خود پیروی می کنند و ملتزم "مسیری" معین می گردند. این مسیر خط یا منحنی ای است که نمایانگر مطلوبترین وضعیت تخلیه انرژی و نتیجه مستقیم آن در کار است. از اینرو اساسا بیان انرژی جاری و خود-آشکارسازی است. آن مسیر، رتا، راه راست، جریان انرژی حیاتی یا لیبیدو، مسیر از پیش تعیین شده ای است به طرف جریان دائمی خود-نوسازکننده. این مسیر نیز سرنوشت است، تا بدان حدی که سرنوشت(1) انسان به روانشناسی او بستگی دارد. آن، مسیر تقدیر(2) ماست و حاصل قانون بودن ماست.
1.fate
2. destiny
356 اعتقاد به اینکه چنین جهت یا رویکردی، هیچ چیز بجز ناتورالیسم، به معنای تسلیم شدن کامل به غرایز، نیست کاملا اشتباه است. پیش فرض این اعتقاد آن است که غرایز دارای گرایشی "به پایین" باشند و آنکه ناتورالیسم معادل فرود غیراخلاقی از سطحی شیبدار باشد. چیزی برای گفتن علیه این دیدگاه ندارم جز آنکه یقینا می بینم که انسانی که به خود سپرده شده و رها شده است و در نتیجه همه گونه امکان برای فرود برایش مهیاست، مانند انسان ابتدایی، نه تنها دارای نظام نامه ای اخلاقی است بلکه دارای نظام نامه ای است که در شدت مطالبات، غالبا از اخلاقیات متمدن ما به شکل شایان توجهی سخت تر است. تفاوتی نمی کند که خوبی و بدی برای شخص ابتدایی به یک معنا و برای ما معنایی دیگر داشته باشد؛ ناتورالیسم موجود در او، او را به وضع قانون می کشاند – که نکته اساسی است. اخلاقیات تصور غلطی نیست که موسای خودستا[!] در سینا آن را اختراع کرده باشد، بلکه امری است ذاتی در قوانین حیات و به شکل خانه یا کشتی یا هر ابزار فرهنگی دیگر درآمده است. جریان طبیعی لیبیدو، همین مسیر میانه، به معنای اطاعت کامل از قوانین طبیعت انسانی است، و یقینا قاعده اخلاقی بالاتری از تناسب با قوانین طبیعی نخواهد بود که لیبیدو را در مسیر بهینه زندگی هدایت نماید. بهینه حیاتی در خود پرستی خام یافت نمی شود، زیرا اساسا انسان آنچنان کل-شمول(1)است که لذتی را که به همسایه خویش می دهد، امری که برای خودش ضروری است. حد بهینه را با اشتیاقی بی مهار برای تفوق خود محور نمی توان یافت، زیرا عنصر جمعی در انسان آنچنان قدرتمند است که تمنایش برای رفاقت، کل لذت را در خود خواهی عیان نابود خواهد نمود. بهینه را تنها در سایه اطاعت از قوانین جزرومدی لیبیدو میسر می گردد که در آن سیستول جایگزین دیاستول می گردد(دو اصطلاح پزشکی مربوط به ریتم قلب)- قوانینی که لذت و محدودیتهای لازمه آن را به همراه می آورند و نیز برای ما آن وظایف فردی زندگی را وضع می کنند که بدون انجام آنها هرگز نمی توان به وضعیت بهینه حیاتی دست یافت.
1.constituted
357 در صورتی که دستیابی به راه میانه صرفا ملازم با غلبه بر غریزه باشد، همان طور که عزاداران "ناتورالیسم" در نظر می گیرند، عمیقانه ترین گمانه زنی های فلسفی که ذهن انسانی تا کنون دریافته است، باید که هیچ علت وجودی نداشته باشد. اما همانطور که فلسفه اپانیشادها را مطالعه می کنیم، این عقیده در ما گسترش می یابد که اکتساب این مسیر دقیقا ساده ترین وظیفه ما نیست. غرور غربی ما علیرغم این بینش های هندی، نشانه ای از طبیعت بربری ماست، که کوچکترین اطلاعی از عمق فوق العاده و دقت روانشناختی متحیر کننده آنها ندارد. ما هنوز هم آنچنان جاهلیم که در واقع به قوانینی از بیرون محتاجیم، و به وظیفه گزار یا پدر از بالا، تا اینکه به ما نشان دهد که انجام چه چیز خوب و انجام چه چیز بد است و بدلیل آنکه هنوز چنان مردم بربری ای هستیم، هر گونه اعتمادی به قوانین طبیعت انسانی به نظرمان ناتورالیسم خطرناک و غیردینی می نماید. چرا چنین است؟ زیرا تحت روکش نازک فرهنگ بربری، حیوانی وحشی کمین کرده و آماده است. که ترس خود را بیش از حد توجیه می کند. اما حیوان با قفل نمودنش در قفس رام نمی گردد. بدون آزادی اخلاقیاتی نخواهد بود. وقتی که بربری حیوان درونش را آزاد می گرداند، این کار آزادی نخواهد بود بلکه بردگی است. اول باید بربریت مغلوب گردد تا اینکه آزادی بتواند پیدا شود. علی القاعده این امر وقتی رخ می دهد که ریشه اساسی و نیروی کشاننده اخلاقیات توسط فرد جزئی از طبیعت خودش و نه محدودیتی خارجی احساس شود. انسان بجز از طریق تعارض متضادها به چه راه دیگری می تواند این فهم را به دست آورد؟