338 قطبیت اصل جهان خلاق به شکل دیگری در Shatapatha Brahmana(2.2.4) آمده است:
در آغاز، پراجاپاتی(پاورقی 74کتاب) فقط همین دنیا بود. او مدیتیت کرد: چطور می توانم خود را بگسترم؟ زحمت کشید و tapas را به کار گرفت؛ سپس اگنی(آتش) را از دهانش تولید کرد[پدر او شد](پاورقی 75کتاب) و به دلیل آنکه اگنی را از دهانش خارج کرد، اگنی حریص غذاست.
پراجاپاتی مدیتیت کرد: اگنی را به حکم حرص به غذا از خودم خارج کردم اما جز خودم چیزی نیست که بتواند به آن حریص باشد. زیرا در وقتی که زمین کاملا بی ثمر بود، نه درختی بود و نه گیاهی و این تفکر بر او سنگین بود.
سپس اگنی با معده ای گشاده به او حمله ور شد. عظمت خودش به او گفت: قربانی کن! سپس پراجاپاتی دانست: عظمت خودم با من سخن گفته است. و او قربانی کرد.
سپس آنچه همه چیز را در اینجا خالص می گرداند(باد) برخاست. از اینرو پراجاپاتی، با تقدیم قربانی، خود را انتشار داد و در عین حال خود را از مرگ نجات داد و الا اگنی او را خورده بود.
339 قربانی همواره به معنای قطع رابطه با بخشی ارزشمند از خویش است و از آن طریق شخص قربانی کننده از آنکه بلعیده شود فرار می کند. به عبارت دیگر هیچ تبدیل وضعیتی به جهت متضاد رخ نمی دهد مگر به سوی تعادل و یگانگی، که شکل جدیدی از لیبیدو از آن بر می خیزد: خورشید و باد. در هرجای دیگرShatapatha Brahmana می گوید که یک نیمه پراجاپاتا میراست، و نیمه دیگر ابدی است.(پاورقی 76کتاب)
340 پراجاپاتی، به همان طریقی که خود را به گاو ماده و نر تقسیم می کند، به دو اصل manas(ذهن) و vac(سخن) نیز تقسیم می نماید:
این دنیا صرفا پراجاپاتی بود، واک سلف او بود و واک سلف دومش بود. او مدیتیت کرد: این واک را خواهم پراکند و در نتیجه آن خواهد رفت و در همه چیز نفوذ خواهد کرد. سپس واک را انتشار داد و واک رفت و کل جهان را فرا گرفت.(پاورقی 77کتاب)
این عبارت ارتباط زیادی به آن عبارت دارد که در آن سخن، جنبش خلاق و برونگرای لیبیدو در نظر گفته شده است که به اصطلاح گوته یک دیاستول(1) است. در عبارت زیر معادل دیگری وجود دارد:
در حقیقت پراجاپاتی این جهان بود و با او واک دومین سلفش بود. با او[مونث] جفت شد؛ او باردارد شد؛ از پیشش رفت و این مخلوقات را ساخت و بار دیگر وارد پراجاپاتی شد.(پاورقی 78کتاب)
1.Diastloe: اصطلاحی پزشکی مربوط به عروق
پاورقی74:پراجاپاتی اصل خلاق کیهانی =لیبیدو است
پاورقی 75: زادن آتش در دهان ارتباط قابل ملاحظه ای با تکلم دارد.
341 در Shatapatha Brahmana 8.1.2,9 نقشی که به واک نسبت داده شده است حیرت آور است: "در حقیقت واک ویشواکارمان(1) هوشمند است زیرا که به وسیله واک بود که کل این جهان ساخته شد." اما در عبارت1.4.5,8-11 موضوع برتر بودن میان ماناس و واک به گونه ای دیگررقم خورده است:
هم اکنون چنین شد که ذهن و سخن برای تقدمی که با یکدیگر دارند می کوشند. ذهن گفت: من از تو بهترم چراکه تو چیزی نمی گویی که من از همان اول ندانم. سخن در ادامه گفت: من از تو بهترم زیرا آنچه می دانی را اعلام می کنم و می شناسانم.
آندو برای قضاوت به نزد پراجاپاتی رفتند. پراجاپاتی به نفع ذهن حکم داد و به سخن گفت: واقعا ذهن از تو برتر است، چرا که تو آنچه را که ذهن در مسیرهایش انجام می دهد و اجرا می کند را نسخه برداری می کنی؛ بعلاوه آنکه عادت به تقلید از مافوقانش دارد، مادون است.
1. Vishvakarman:خدای اسطوره ای معماری هند
342 این عبارات نشان می دهد که اصولی که بر پایه آن خالق جهان خود را تقسیم می کند، خودشان تقسیم شده اند. مطابق آنچه آشکارا از عبارت زیر فهمیده می شود، آنها در ابتدا در پراجاپاتی جاگرفته بودند:
پراجاپاتی تمنا نمود: آرزو دارم که پرتعداد باشم، خود را تکثیر خواهم نمود. سپس به آهستگی در ذهنش مدیتیت نمود و آنچه در ذهنش بودbriaht(سرود) گردید. با دقت به خود اندیشید: این جنین که دارم در درونم مخفی است، از راه سخن باید آن را آشکار کنم. سپس سخن را آفرید.(پاورقی 79کتاب)
343 این عبارت آن دو اصل را به حکم عملکردهای روانشناختی نشان می دهد: ماناس که درونگرایی لیبیدوست محصولی درونی می آورد، واک عملکردی از سنخ تجسم خارجی یا برونگرایی است. این امر ما را به بازخوانی عبارت دیگری که درباره برهمن است می کشاند:
وقتی که برهمن وارد جهان دیگر شد با خود اندیشید: چطور می توانم خودم را در همه این جهانها بگسترانم؟ و او خود را به دو صورت در این جهانها وسعت داد، با شکل و با اسم.
اینها، دو هیولاهای برهمن هستند؛ هر که این دو هیولای برهمن را بشناسد، خودش به هیولایی قدرتمند بدل می شود. اینها دو نمود قدرتمند برهمن هستند.(پاورقی 80 کتاب)
344 کمی بعد، شکل به گونه ماناس تعریف می شود("ماناس همان شکل است زیرا که از طریق ماناس است که شخص در می یابد که این شکل است") و اسم به گونه واک تعریف می شود("زیرا از طریق واک است که انسان اسم را به چنگ می آورد") بنابراین این دو"هیولای قدرتمند" برهمن مبدل به ذهن و سخن می گردند که دو عملکرد فراروانی هستند که برهمن از طریق آنها می تواند در در هر دو جهان "خودش را بگستراند" که به روشنی حاکی از "ارتباط" است. صورتهای اشیا توسط درونگرایی از طریق ماناس "دریافت می شوند" یا "فهم می شوند"؛ اسمها توسط برونگرایی از طریق واک به اشیا داده می شوند. هر دو شامل ارتباط و تطبیق با آبجکتها و نیز تشبیهات آنها هستند. آن دو "هیولا" آشکارا به عنوان جلوه(1) در نظر گرفته می شوند؛ این امر با نام دیگرشان، yakasha نشان داده شده است(به معنای ظهور) زیرا یاکاشا بسیار به معنای یک دمون یا موجود فرابشری است. از لحاظ روانشناختی جلوه همواره بر خودگردانی نسبی محتوای تجلی شده دلالت دارد؛ یعنی جداشدن آن از مقامات فراروانی. چنین محتویاتی ممکن نیست به شکلی خودخواسته بازتولید شده باشد؛ آنها خود را به شکلی خودبخودی بازتولید می کنند و اگر چنین نشود به همان طریق خود را از آگاهی بیرون می کشند.(پاورقی 81کتاب) گسستگی این نوع مثلا زمانی رخ می دهد که یک ناسازگاری میان ایگو و یک عقده خاص وجود داشته باشد. همانطور که می دانیم، این امر اغلب زمانی مشاهده می شود که مورد اخیر عقده ای جنسی باشد اما عقده های دیگر نیز بتوانند جدا گردند، مثلا عقده قدرت، مجموع همه آن کوششها و عقیده هایی که به فراگیری قدرت شخصی می انجامد. اما نوع دیگری از گسست نیز وجود دارد و آن عبارت است از جدا شدن ایگوی آگاه، به طور کل با عملکری منتخب، از اجای دیگر شخصیت. این امر در میان مردمی که بسیار غرق در یکی از عملکردهای فراروانی خویش هستند و آن را به عنوان تنها وسیله آگاه تطبیق خود تفکیک نموده اند.
345 فاست در ابتدای تراژدی، مثال ادبی خوبی از چنین انسانی است. اجزای دیگر شخصیت او در شکل پودل(سگ موفرفری) و در زمانی پس از آن به شکل مفسیستوفل(نام شیطان در داستان فاست) به او نزدیک می شوند. بااینکه مفیستوفل، همانطوری که بسیاری از تداعی هایش کاملا پیداست، هم حاکی از عقده جنسی است، به نظرم اشتباه است که او را عقده ای جنسی عنوان کنیم و اعلام کنیم که چیزی جز تمایلات جنسی سرکوب شده نیست. این نحوه بیان، بیش از حد تنگ نظرانه است زیرا مفیستوفل امری است که از تمایلات جنسی بسیار فراتر است- او قدرت نیز هست؛ در حقیقت، او عملا کل زندگی فاست را تشکیل می دهد بجز آن قسمت از آن را که در آن مشغول تفکر و تحقیق است. نتیجه میثاق با شر این امر را بسیار آشکار می گرداند. چه احتمالات باور نکردنی ای از قدرت که خود را در مقابل فاست جوان شده فاش می سازند! در نتیجه توضیح درست این خواهد بود که فاست با یک عملکرد هویت یافت و تحت عنوان مفیستوفل کلا از شخصیت او جدا گردید.
346 ظرفیتی آگاه برای یکجانبه نگری علامت فرهنگ بالاتر است، اما یکجانبه نگری بی اختیار، یعنی عجز از هر چیز جز یکجانبگی بودن، علامت بربریت است. از اینرو بیشترین تمایزات یکجانبه در میان مردم نیمه-بربر یافت می شود – مثلا جنبه های خاصی از زهد مسیحی که نوعی توهین به سلیقه نیکو هستند و امور مشابه میان مرتاضان و بوداییان تبت. برای شخص بربری، این گرایش برای انداختن قربانی به یکجانبه نگری به طریقی، و بدین گونه نادیده گرفتن آن کل شخصیت او، خطری بزرگ و دائمی است. برای نمونه حماسه گیلگمش با این تعارض آغاز می شود. یکجانبه گری بربری قالب اجبار دمونیک به خود می گیرد؛ دارای چیزی از قبیل خصوصیتهای آشفته شدن یا وحشی شدن است. در همه حالات دارای این پیش فرض است که تحلیل رفتن شعوری که در انسان اولیه واقعی یافت نمی شود، که از آن رو هنوز در کل از یکجانبه نگری بربری فرهنگی آزاد است.
347 هویت یابی با یک عملکرد خاص به یکباره باعث تنش متضادها می شود. هرچه یکجانبه نگری مجبرانه تر باشد و هرچه لیبیدویی که به یک سمت سریان می یابد اهلی ناشده تر باشد، دمونیک تر می گردد. هنگامی که انسان با لیبیدوی کنترل نشده و اهلی نشده خویش تغییر حالت می دهد، از دارایی دمونیک خود یا تأثیرات جادویی سخن می گوید. به این تعبیر ماناس و واک در حقیقت دمونهای قدرتمند هستند، زیرا با قدرت بر روی انسان کار می کنند. همه اموری که اثرات قدرتمندی ایجاد نمودند در زمانی خدا یا دمون محسوب می شدند. از اینرو در میان گنوستیکها ذهن شخصیتی از نوع عقل مار-گون و سخن در حکم لوگوس(خدای پسر در عقیده تثلیث) بر خود گرفته است. واک در نزد پراجاپاتی دارای همان نسبتی است که لوگوس نزد خدا دارد. نوع موجودات اهریمنی که درونگرایی و برونگرایی ممکن است به آنها تبدیل گردند، تجربه روازنه ما رواندرمانگران است. ما در بیمارانمان می بینیم و می توانیم در خود احساس کنیم که لیبیدو با چه نیروی مقاومت ناپذیری به درون یا بیرون سیلان می کند، با چه پشتکار راسخی یک رویکرد درونگرا یا برونگرا می تواند ریشه بگیرد. توصیف ماناس و واک به "هیولاهای قدرتمند برهمن" تناسب کاملی با این حقیقت روانشناختی دارد که لیبیدو در لحظه ظهورش به دو شعبه تقسیم می شود که معمولا چند وقت یکبار متناوبا تغییر می کند اما گهگاهی ممکن است که همزمان ممکن است به شکل یک تعارض که به عنوان تقابل جریانی بیرون رونده با درون رونده است آشکار گردد. ویژگی دمونیک دو جنبش در طبیعت لجام گسیخته شان و قدرت سرتاسریشان است. اما این ویژگی تنها وقتی خود را نشان می دهد که شعور انسان اولیه عقب مانده تر از آن باشد که بتواند از پاتک طبیعی و هدفمند به یکجانبه نگری جلوگیری کند و فرهنگ به اندازه کافی ارتقاء نیافته باشد که انسان لیبیدویش را رام نماید تا جایی که بتواند از جنبش درونگرا و برونگرای خواسته آزاد و مقصودش تبعیت کند.
1.personifications
ج- نماد وحدت بخش به عنوان اصل تنظیم پویا
348 در عبارات مذکور از منابع هندی، توسعه اصل رستگاری بخش را از جفتهای متضاد دنبال کردیم و ریشه آنها را به همان اصل خلاق مرتبط کردیم، که به موجب آن به یک رخداد روانشناختی باقاعده که با مفاهیم روانشناسی مدرن سازگار است، اگاه شدیم. قاعده مند بودن این رخداد را خود منابع هندی تأیید نموده اند، زیرا برهمن را با rta یکی می دانند. Rta چیست؟ Rta به معنای نظم، هماهنگی، سرنوشت مستقر، رسم، مجسمه مقدس، قانون، حق و حقیقت مقدس است. بنا به مدارک ریشه شناختی واژه معنای ریشه آن عبارتست از فرمان؛ راه، مسیر، جهت (راست) (برای دنباله روی). آنچه توسط rta مقدر شده کل جهان را پر می کند اما ظهورات خاصی از rta فرایندهای طبیعت هستند که همواره باثبات می مانند و تصور تکرار منظم را بر می انگیزند: " با فرمان rta" افراد باستانی که به جهان دستور می دهند، "خورشید را واداشتند که در آسمانها بالا رود" که خودش "چهره سوزان rta است." سال که چرخ دوازده پره rta است که هیچگاه پیر نمی شود، گرداگرد آسمانها می گردد. اگنی، فرزندrta خوانده می شود. در خصوص اعمال انسان، rta نقش قانونی اخلاقی دارد که به راستی و راه راست فرمان می دهد. "هرکه از rta پیروی کند مسیری هموار و بی خار را برای پیمودن می یابد."