295 پاندورا، آن شخص اسرار آمیز در اسطوره پرومتئوس، در نسخه اسپیتلر دوشیزه الوهی است که فاقد هرگونه رابطه ای با پرومتئوس می باشد؛ اما دارای بیشترین عمق است. این مفهوم بر پایه نسخه ای از اسطوره که در آن زنی که رابطه اش را با پرومتئوس آغاز می کند پاندورا - و یا مطابق روایت گوته، آتناست- بنا شده است. اما در نسخه اسپیتلر کوچی چشمگیر نشان داده شده، با اینکه در اسطوره تاریخی نیز به تصویر کشیده شده است، که در آنجا پرومتئوس و پاندورا به هفائستوس و آتنا آلوده هستند. در روایت گوته، ترجیح با نسخه پرومتئوس-آتنا است. در روایت اسپیتلر، پرومتئوس از فضای الوهی دور گشته است و قلبی از آن خودش به وی داده شده است. اما الوهیت آن و رابطه اصیلش با پاندورا در اسطوره، در حکم ضدتوطئه ای کیهانی باقی مانده است که مستقلا در حیطه آسمانی ایفا گشته است. اتفاقات دنیای دیگر، آنهایی هستند که در جانب دیگر آگاهی که عبارتست از ناخودآگاه، واقع می شوند. درنتیجه میان پرده نقش پاندورا بر اثر آنچه در ناخودآگاه در حین رنج بردن از پرومتئوس روی می دهد، واقع می شود. آن هنگام که پرومتئوس از دنیا غایب می شود، در حالیکه هر رابطه ای که او را با انسان پیوند می دهد، او به اعماق خود سقوط می دهد و تنها چیزی که اطراف او هست، یعنی تنها آبجکتش، خودش است. او "خدای- گونه" شده است زیرا خدا، طبق تعریف، موجودی است که همه مکانها در او قرار دارند و درنتیجه حضور فراگیرش برای یک آبجکت همه جا و همه وقت حضور دارد. طبیعتا پرومتئوس کوچکترین احساس خدای گونگی نمی کند و در نهایت بدبختی قرار دارد. پس از آنکه اپیمتئوس به حدی که با عصبیت رازش را برملا کند، میان پرده نقشش در دنیای دیگر شروع می شود که طبیعتا عبارتست از صرف زمان حاضر که همه روابط پرومتئوسی با جهان به حد انقراض کشانده شده است. تجربه نشان می دهد در چنین مواقعی محتویات ناخودآگاه بهترین فرصت را می یابند که استقلال و نشاط خود را اظهار کنند، تا آن حدی که حتی ممکن است آگاهی را هم تحت کنترل خود قرار دهند.(پاورقی 18 کتاب) وضعیت پرومتئوس در ناخودآگاه در این صحنه نمایانده شده است:
و در صبح تاریک همان روز، در چمنزار خاموش و تنها بر فراز جهانها، خداوند، خالق همه حیات، اراده کرد که نفرین شدگان را بخاطر تأثیر شدید و عجیب مرض رازآلود و دردناکش تعقیب کند.
زیرا به دلیل این مرض، او هیچگاه نمی توانست خستگی راه رفتنش پایان دهد، در مسیر راهش هیچ امکان استراحتی نداشت، همواره با گامهایی شمرده، روز به روز و سال به سال، باید با گامهایی یکنواخت و سری خمیده، با پیشانی پرچین و چروک و سیمایی بدقواره به دور چمنزار ساکت بگردد، در حالی که نگاه خیره ابهام آمیز او همواره به سوی مرکز دایره است.
و در هنگامی که امروز مانند همه روزهای دیگر، دور جدید اجتناب ناپذیر را ساخت و سر او از روی شرم پایینتر رفت و قدمهایش بر اثر خستگی مفرط به زمین کشیده شد و سرچشمه زندگی اش گویا دیگر بر اثر بیدار بودن دردناک شبانه اش به انتها رسیده است، در طی شب و طلوع فجر، پاندارا که کوچکترین دخترش است با قدمهایی مصمم و با وقار به نقطه مقدس نزدیک شد و با تواضع در کنارش ایستاد و با نگاهی فروتنانه و پرس و جو نمودن از او با لبهایی از سکوت حرمت، با او سلام گفت.(پاورقی 19 کتاب)
296 کمی توجه روشن می سازد که خدا به بیماری پرومتئوس را گرفته است. زیرا همینکه پرومتئوس به هیجان می آید، کل لیبیدویش در جهت درون به سوی روح، که درونی ترین اعماقش است، به جریان می افتد. تماما مشغول توجه به روحش می گردد، بنابراین خدا مسیرش را در دور زدن مداوم حول جهان را دقیقا نظیر پرومتئوس که نزدیک بود خود را به نابودی بکشاند، ادامه می دهد و خود را به خستگی مفرط می کشاند. تمام لیبیدوی او معطوف به ناخودآگاه گردیده که باید جانشینی برای آن مهیا گردد؛ چرا که لیبیدو انرژی است و انرژی نمی تواند بدون برجای گذاشتن اثر، ناپدید گردد و همواره جانشینی برای خود می گذارد. این جانشین پاندورا می باشد و هدیه ای که او برای پدرش می آورد عبارتست از گوهری گران بها که می خواهد آن را به انسان عطا کند تا به مشکلات انسان را آرامش بخشد.
297 اگر ما این فرایند را به محیط انسانی پرومتئوس ترجمه نماییم، بدین معنا خواهد بود که در آن حال که پرومتئوس در حالت "خدایگونگی اش" متحمل رنج می شود و قلبش مشغول آماده کردن کاری به منظور کاستن از آلام انسانهاست، روحش در صدد آن است که به انسانها آزار رساند. از اینرو کاری که روحش واقعا برنامه ریزی و اجرا می کند شباهتی با کار پاندورا ندارد. گوهر پاندورا تصویر-آینه ای ناخودآگاهی است که حاکی از کار واقعی روح پرومتئوس می باشد. متن، بی تردید آنچه را که گوهر حاکی آن است را نشان می دهد که عبارتست از خدایی نجات بخش و احیاگر خورشید.(پاورقی 20 کتاب) بیماری خدا، تمایلش را برای تولد دوباره نشان می دهد و جریان کل نیروی زندگیش به سوی مرکز سلف، که اعماق ناخودآگاه است و زندگی از بیرون آن از سر گرفته می شود، بازگشت می کند.
(بقیه پاراگراف در مطلب بعد)