ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات ۱۶۳ و ۱۶۴ و ۱۶۵

 

 

 

268       یقینا درست است که برونگرا اگر هیچ چیز دیگری برای گفتن نداشته باشد، لااقل تقاضا کند که پنجره ای باز یا بسته شود. اما چه کسی توجه می کند که چه کسی توسط آن ضربه خواهد خورد؟ تنها انسانی که در حال تلاش است که برای همه دلایل و نیاتی که پشت چنین اعمالی ممکن بالغ شود است که تامل می کند٬ بررسی می کند٬ بر پایه آن عمارت فکری می سازد درحالیکه برای هر کس دیگری این تحریک کوچک باعث نابودی کل هیاهوی زندگی می شود بدون اینکه آنها در آن هیچ امر گمراه کننده یا جالب توجهی را ببینند. اما این امر دقیقا همان گونه ای است که روانشناسی برونگرا خودش را نشان می دهد: جزء و قسمتی از رویدادهای زندگی روزانه انسانی است و بر هیچ چیزی بیش از آن دلالت نمی کند، نه بهتر و نه بدتر. اما انسانی که اهل تأمل است آینده را در نظر می گیرد و – تا بدانجاییکه به زندگی واقعی مربوط می شود- ناراستی می بیند، با اینکه بینش او با توجه به زمینه ناخودآگاه تفکر برونگرا از صحت کافی برخوردار است. او انسان مثبت را نمی بیند بلکه صرفا سایه خودش را می بیند. و این سایه به بهای انسان آگاه مثبت، نشان می دهد که قضاوت درست است. فکر می کنم برای فهمیدن خوب است که انسان را از سایه اش، ناخودآگاه، جدا سازیم در غیر اینصورت این بحث ممکن است دچار به هم ریختگی بی مانندی شود. انسان در افراد دیگر امور زیادی را می بیند که به روانشناسی آگاه خودش متعلق نیست، اما سوسویی از ناخودآگاه اوست و با نسبت دادن کیفیت مشاهده شده به ایگوی خودش به بیراهه رفته است. زندگی و سرنوشت ممکن است این کار را انجام دهد اما یک متخصص روانشناسی که دانستن ساختار روان و یافتن فهمی برتر از انسان دلمشغولی عمده اوست، نباید چنین کند. تفکیک روشن انسان آگاه از ناخودآگاهش ضروری است زیرا که تنها توسط تشبیه دیدگاه های آگاه است که به وضوح و فهم می توان دست یافت اما توسط فرایند تقلیل به زمینه های ناخودآاگاه، اطلاعات ضمنی و فرعی هرگز نمی توان بدان دست یافت. 

 

د- مرد درونگراییده( "مرد دارای احساسات بیشتر") 

 

269       جردن درباره مرد درونگراییده می گوید: 

ممکن است بعد از ظهرهای خود را مشغول لذت بردن از عشق اصیلی از آن باشد؛ اما لذات او هر ساعت عوض نمی شود و صرفا از روی بی قراری به سوی آنها کشیده نمی شود. اگر مشغول کار عمومی باشد احتمالا از تناسب خاصی به انجام آن کار دعوت شده است؛ یا اینکه در دل نیت کاری – نیک یا بد – دارد که می خواهد به آن برسد. وقتی کارش انجام شود با رغبت کناره گیری می کند. می تواند متوجه اموری شود که مردم بهتر از او آنها را انجام می دهند؛ و ترجیح می دهد که آرمان او توسط دیگران پیشرفت کند تا اینکه در دست خودش شکست بخورد. او لحن دوستانه ای برای تحسین همکاران خود دارد. نظر دست بالا گیرانه او در ارزش دادن زیادی به اطرافیانش احتمالا کار اشتباهی است که می کند. هیچگاه انسان بد دهانی نیست و در حقیقت نمی تواند که باشد... انسانهایی که از احساسات عمیق و توجهات فراوان هستند به تعلیق  یا حتی تردید گرایش دارند؛ هیچگاه  ممکن نیست که جزو پایه گذاران ادیان باشند؛ هیچگاه رهبران حرکتهای مذهبی نیستند؛ نه پیامهای الهی را دریافت می کنند و نه ابلاغ می کنند. علاوه بر این، آنان هیچوقت مطمئن نیستند که خطای همسایگانشان چه بوده که مستحق سوزاندنشان کرده اند؛ هیچگاه آنقدر مطمئن نیستند که حامل حقیقت حقه ای هستند که ولو با شجاعت آن را نمی خواهند، اما آماده اند که در راه آن سوزانیده شوند.(پاورقی 6کتاب) 

 

270         برای من قابل توجه به نظر می رسد که جردن در فصلی که در آن درباره مرد درونگراییده بحث نموده است، هیچ امر موثری را بجز آنچه در گزیده های بالا آمده است بیان ننموده است. آنچه ما بیش از هر چیز فاقد آن هستیم، توضیح این امر است که چرا درونگرا، در مرتبه نخست، "احساساتی" دانسته شده است. البته باید در حدسهای تشخیصی محتاط بود، اما در این مورد به نظر می رسد که به دلایل نظری، نسبت به مرد درونگراییده رفتاری تنگ نظرانه اعمال شده است. پس از توضیحات غیرمنصفانه پیچیده درباره تیپ برونگرا، انسان توقع به تمامیتی مساوی در توضیحات درونگرا می کند. چرا در شرف تحقق نیست؟ 

 

271         فرض می کنیم جردن خود جزو درونگراها باشد، در آن صورت می توانیم بفهمیم که توضیحی مانند آنچه او در برابر تیپهای مقابل خود با چنان خشونت بی رحمانه ای با کتابش هماهنگ نیست. نخواهم گفت که این امر از فقدان آبجکتیویتی رخ داده است بلکه نسبتا از فقدان دانش سایه خویش است که چنین رخ داده است. درونگرا احتمالا نمی تواند بداند یا تصور کند که چگونه در برابر تیپ مقابلش ظاهر می شود مگر آنکه به برونگرا اجازه دهد که مستقیما به او بگوید، البته این خطر وجود دارد که مجبور به دوئل با او شود. به دلیل آنکه برونگرا هر قدر اندک در معرض قبول توضیحات جردن است تصویر دوست داشتنی و درخور شخصیت او درونگرایی است که جهت دهی شده است تا به تصویرش اجازه دهد که توسط یک مشاهده گر و منتقد برونگراییده نقاشی شود. به اندازه یکدیگر، کاهنده هستند. دقیقا همانطور که درونگرایی که تلاش می نماید طبیعت برونگرا را به شکل یکنواخت چنگ زند از دقت خارج می شود، بنابراین برونگرایی که تلاش می کند درون دیگری را از دیدگاه وقوع در خارج بفهمد نیز به همان میزان گیج است. درونگرا این اشتباه را می کند که همواره می خواهد فعالیتهای دیگری را از روانشناسی سابجکتیو برونگرا استخراج کند در حالیکه برونگرا می تواند درون دیگری را صرفا به عنوان نتیجه ای از رخدادهای خارجی تصور کند. برای برونگرا یک زنجیره فکری ذهنی، تخیل، نوعی مه عقلانی در زمانی است که هیچ رابطه ای با یک آبجکت وجود ندارد. و در حقیقت بافته های ذهنی درونگرا اغلب بیش از آن چیزی نیست. در هر صورت درباره مرد درونگرا مطالب بسیار بیشتری می شد گفته شود و هر کس می تواند تصویر تاریکی از آن را بکشد که از آنچه جردن از برونگرا تصویر نموده است ناقصتر و ناخوشایند تر نخواهد بود. 

 

272         نظر او در خصوص آنکه عشق لذت در درونگرا "اصیل" است به نظر من با اهمیت است. این امر به نظر ویژگی خاصی از احساسات درونگراییده به طور کلی است: اصیل است زیرا از خود، وجود دارد، در طبیعت عمیقتر انسان ریشه دارد؛ از خودش سرازیر می شود، خودش را هدف خودش می گیرد؛ به کار دیگری نمی آید، به هیچ چیز تکیه نمی کند و از اینکه هدفش در خودش باشد خشنود است. این امر با خودبخودی هر پدیده کهن و طبیعی که هرگز به اهداف و مقاصد تمدن سر فرود نیاورده است سازگار است. درست یا غلط یا به هر میزان بدون توجه به درست یا غلط بودن، تناسب یا عدم تناسب، حالت افکتیو ناگهان رخ می دهد در حالیکه خودش را بر ذهنیت تحمیل می کند حتی بر خلاف خواسته و توقعش خودش را ضد سابجکت تحمیل می کند. هیچ چیزی درباره آن نیست که نشانگر انگیزه ای محاسبه شده باشد. 

 

273         نمی خواهم درباره بقیه فصلهای کتاب جردن بحث کنم. او شخصیتهای تاریخی را به عنوان شاهد مثال می آورد که در آن نظرات ناصواب متعددی را ارائه نموده است که همگی ناشی از سفسطه ای است که همینک توضیح دادیم، از جمله معیار قرار دادن اکتیو و پسیو و خلط کردن آن با بقیه معیارها. این امر منجر به نتیجه مکرری شده است که یک شخصیت اکتیو باید که به عنوان یک تیپ بدون احساسات شناخته شود و در جهت مقابل، طبیعتی احساساتی باید که پسیو باشد. برای دوری از این خطا، من عامل فعالیت را بالکل از میان معیارها حذف نمودم. 

 

274       با اینحال تا بدانجا که من می دانم جردن دارای این افتخار است که نخستین کسی است که یک طرح شخصیتی نسبتا مناسب برای تیپهای احساساتی طرح نموده است.

(پایان فصل چهارم)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد