183 در نتیجه در شرایط عادی انرژی بایستی به شکلی مصنوعی برای نماد ناخودآگاه ذخیره شود تا اینکه ارزش آن را افزایش دهد و آن را به آگاه وارد نماید. این امر در پی تمایزی از سلف(1)(پاورقی شماره85) و متضادها(و در اینجا دومرتبه به ایده تمایز که توسط شیلر مطرح شده بود باز می گردیم) رخ می دهد. این تمایز بر جداسازی لیبیدو از هر دو طرف تا بدان حدی که لیبیدو قابل عرضه(2) باشد بالغ می شود زیرا لیبیدویی که در غرایز ذخیره شده است تنها به شکلی جزئی به صورت کامل قابل بهره برداری(2) است دقیقا به همان میزانی که قدرت اراده می رسد. این امر توسط میزان انرژی ای که در استفاده "آزادانه" از ایگو وجود دارد نشان داده شده است. سپس اراده، سلف را به عنوان هدفی ممکن دارد و هرچه محتمل تر باشد، توسعه بیشتری هم توسط تعارض به دست می آید. در این حالت، اراده میان متضادها تصمیم نمی گیرد بلکه تنها برای سلف تصمیم می گیرد که به معنای آن است که انرژی قابل استفاده به سمت سلف بازگردانده شده است – به عبارت دیگر درونگرا است. درونگرایی اساسا به معنای آن است که لیبیدو توسط سلف حفظ شده است و از شرکت در تعارض متضادها بازداشته شده است. از آنجاییکه راه به خارج برایش ممنوع گردیده است، به شکل طبیعی به سمت تفکر می گردد که در آن دومرتبه در معرض خطر گرفتاری در تعارض قرار می گیرد. عمل تمایز و درونگرایی، جدایی لیبیدوی قابل استفاده را نه تنها از آبجکت بیرونی، که از آبجکت درونی یعنی تفکر در بردارد. لیبیدو در مجموع بدون آبجکت می گردد، دیگر ارتباط خود را با آنچه بتواند محتوای آگاه باشد از دست می دهد و در نتیجه به ناخودآگاه فرو می رود که در آن به شکل خودکار مالک ماده تخیل انتظار می گردد که پس از آن فعال می گردد و به سطح فشار می آورد.
1.self
2.disposable
پاورقی شماره 85[ یک قاعده سازی اولیه(preliminary formulation) درباره "سلف" اولین بار در "The Structure of Unconscious" روی می دهد(1916) فصل Two Essays(چاپ 1966) پاراگراف512: "محتویات شخصی ناخودآگاه حاوی سلف است، ایگوی ناخودآگاه یا نیمه خودآگاه(subconscious)" ظاهرا از آن پس تا زمان چاپ کتاب تیپهای روانشناسی و حتی تا سال 1950سلف در نوشته های یونگ ذکر نشده است. این امر در Ges. Werde صفحه95 اصلاح شده است که در آن "Selbst" یعنی سلف حذف گردیده است. ( در نسخه بینس، پریشانی بدتر است زیرا در کل آن قطعه ازکتاب "Ich" به معنای ایگو نسبت به آنچه که به "سلف" ترجمه نشده است، که یونگ تنها در آن یک نقطه به کار برده است، کثیر التعداد تر است. صفحات17-115 نسخه بینس را با پاراگرافهای 41-138 کتاب حاضر مقایسه کنید.) بنابراین در پاراگراف 183، واژه "سلف" برای نخستین بار به صورت یک وجود جدا از ایگو ظاهر شده است با اینکه از زمینه بحث آن واژه پیداست که آن اصطلاح قرابتی با "هسته فردی" (individual nucleus) دارد که می توان میان آن و عملکردهای متضاد و یا متضادها تمایز قائل شد.(پاراگراف 174) اما در پاراگراف 175 "هسته فردی" به "فردیت" خلاصه گردیده است. رابطه میان سلف و فردیت در Two Essays مقایسه کنید با پاراگراف 266: "... تا آنجائیکه فردیت اعماق درون ما را در برگرفته است، در نهایت و به شکل غیر قابل مقایسه با یگانگی(uniqueness) بر سلف خود انسان گردیدن دلالت می کند." پاراگراف 404: "سلف، هدف زندگی ماست زیرا که کاملترین بیان آن مجموعه مهمی است که نامش را فردیت می گذاریم." – ویراستاران]
(ادامه پاراگراف ۱۸۰) یک "ایده خوش یمن" و یا "گمان" و یا آنگونه که هربارت نامیده است، "ارائه خودبخودی" می گردد. ارزش قوی انرژیک محتویات آگاه دارای اثر تنویر شدید است که به وسیله آن تمایزات آنها به وضوح قابل درک می گردد و هر گونه پریشانی میان آنها از میان می رود. در جهت مقابل، در ناخودآگاه، ناهمگن ترین عناصری که تنها دارای تناسبات ابهام آمیز باشند، تنها به علت درخشش اندکشان و ارزش انرژیک ضعیفشان می توانند به جای دیگری جایگزین گردند. حتی عقیده حسی ناهمگن(2) منعقد می گردد، آنگونه که در "فوتیسمها" (bleurler) و یا در شنیدار رنگها(3) می بینیم. همانطور که در مورد صدا، نور و حالات روانی نشان داده ام، زبان(4) نیز مقدار فراوانی از این آلایشهای ناخودآگاه را دربر دارد.(پاورقی شماره 84)
2.heterogeneous sense-impressions
3.colour hearing
4.language
181 بنابراین ناخودآگاه ممکن است همان قدرتی باشد که مجبور به درخواست از آن هستیم، زیرا منطقه بیطرفی از روان است که در آن هرچیز که مورد اختلاف و خصومت در ناخودآگاه است با همدیگر در دسته بندی ها و پیکربندیهایی جریان می یابد. این امور هنگامی که در معرض نور آگاه قرار گرفته باشند، طبیعتی را آشکار می سازند که نمایشگر اجزاء یک طرف به همان اندازه طرف دیگر می باشد؛ آنها به هیچیک متعلق نیستند اما فضای میانی مستقلی را اشغال می کنند. این فضاست که در بردارنده هم ارزش آنها و هم غیر ارزش آنها برای آگاه می باشد. آنان فاقد ارزش هستند تا به آن حدی که هیچ امری که به وضوح قابل تشخیص باشد را نمی تواند از ترکیب آنها ادراک گردد، بنابراین آگاه را در حالی که خجالت و حیران گردیده است ترک می گویند؛ اما ارزشمند تا بدان حدی که تنها حالت تفکیک نشده شان است که به آنها آن شخصیت نمادین را که برای محتویات اراده وساطت کننده ضروری است فراهم می کند.
182 بنابراین بجز اراده که کاملا به محتوای آن وابسته است ، انسان کمک اضافه ای در ناخودآگاه، آن رحم مادری تخیل خلاق، دارد که در همه اوقات قادر است به نمادها در فرایند طبیعی فعالیت ابتدایی روانی، شکل بخشد، نمادهایی که می توانند جهت تعیین اراده واسط خدمت کنند. من عامدانه واژه "می توانند" را به کار می برم زیرا نماد به خواست خویش وارد نقض می شود اما تا آنجا در ناخودآگاه می ماند که ارزش محتوای انرژیک آگاه از حد نماد ناخودآگاه بالا بزند. در شرایط عادی اوضاع از این قرار است اما در شرایط غیرعادی حالت معکوسی از ارزش رخ می دهد که در آن ناخودآگاه ارزشی والاتر از آگاه به دست می آورد. در آن صورت نماد به سطح بالا می آید اما بدون اینکه توسط اراده و عملکردهای آگاه اجرایی اتخاد شده باشد زیرا اینها به دلیل واژگونی ارزش به حالت نیمه خودآگاه(1) درآمده اند. از طرف دیگر ناخودآگاه فراخودآگاه(2) گشته است و حالتی غیر عادی، یعنی اختلالی روانی پیش آمده است.
1.subliminal
2.supraliminal
179 عملکردهای عقلانی از آنجائیکه تنها عقلانیتی تولید می کنند که معنایش به گونه ای یک سویه تعیین می شود و در عین حال متضاد خود را شامل نمی شود. عملکردهای حسی به همان میزان برای تولید نمادها نامناسب هستند زیرا محصولاتشان نیز توسط آبجکت به گونه ای یکجانبه تعیین می گردند و تنها شامل خودشان می باشند و شامل متضادهایشان نیستند. در نتیجه به منظور دریافت آنکه اساس بیطرفانه برای اراده در جاییکه متضادها هنوز به روشنی تفکیک نشده اند اما هنوز یکپارچگی اولیه خود را حفظ نموده اند به قوه قاهره دیگری نیاز است. واضح است که درباره آگاه وضع به این منوال نخواهد بود زیرا کل جوهر آگاه، "تبعیض" است، یعنی تمایز دادن ایگو از غیر ایگو، سابجکت از آبجکت، مثبت از منفی و الی آخر. جداسازی به جفتهای متضاد کاملا بخاطر تفکیک آگاه صورت می گیرد؛ تنها آگاه است که می تواند امر مناسب را تشخیص دهد و آن را از امر نامناسب و بی ارزش جدا سازد. تنها می تواند یک عملکرد را ارزشمند و یک عملکرد را فاقد ارزش بداند که در نتیجه به آن عملکرد قدرت اراده را اعطا می کند و در عوض، ادعاهای دیگر را سرکوب می کند. اما در جاییکه هیچ آگاهی وجود ندارد، در جاییکه زندگی غریزی کاملا ناخودآگاه باقی مانده است، تأملی وجود ندارد، pro et contra ای وجود ندارد، انفصالی وجود ندارد، هیچ امری بجز رخداد ساده، غریزه مداری خودمختار، تناسب جاری(البته به شرطی که غریزه رخ ندهد در مقابل شرایطی که مطابق آن جور شده است که در آن انسداد، تأثیرات، اغتشاش و هراس ایجاد می شود.)
180 در نتیجه بیهوده است تقاضا نماییم که آگاه در خصوص تعارض میان غرایز تصمیم گیری نماید. تصمیم گیری آگاه کاملا خودسرانه است و هرگز اراده را با محتوایی نمادین که به تنهایی بتواند راه حلی غیرعقلانی برای تناقض منطقی ایجاد کند، تدارک نمی کند. به این دلیل بایستی عمیقتر شویم؛ بایستی به پایه های آگاه که هنوز غریزه مداری خود را حفظ نموده باشند– یعنی به ناخودآگاه که همه عملکردهای روانی به شکلی غیر قابل تشخیص در فعالیت اصیل و اساسی روان ادغام گشته اند - نزول کنیم. کمبود تمایز در ناخودآگاه در مرتبه نخست تقریبا از همراهی مستقیم همه مراکز با یکدیگر بر می خیزد و در مرتبه ثانویه از ارزش نسبتا ضعیف عناصر ناخودآگاه.(پاورقی شماره83) اینکه آنها دارای انرژی نسبتا اندکی هستند از این امر فهمیده می شود که عنصر ناخودآگاه به محض آنکه تکیه قویتری برای ارزش به دست آورد به یکباره از اینکه در حالت نیمه خودآگاه(1) باشد دست می کشد؛ در آن صورت از مرز فشار ارزش بالا می زند و این کار را صرفا به وسیله ارزش انرژی ای که بدان تعلق گرفته است می تواند انجام دهد.
1.subliminal
178 اینکه امور متضاد بایستی همدیگر را باطل کنند از لحاظ منطقی درست است، اما در عمل چنین نیست زیرا غرایز، دارای تقابل دوجانبه و فعال هستند و باعث تعارضی می باشند راه حل موقت ندارد. در حقیقت اراده تصمیم گیرنده است اما تنها در صورتی که ما آن حالت را در نظر بگیریم که در ابتدا باید دستیابی شود. به هر حال این مسئله که انسان چگونه قرار است از بربریگرایی خلاص شود هنوز حل نشده است، همینطور آن حالتی که به تنهایی بتواند جهتی معین کند که برای هر دو امر متضاد منصفانه باشد و آنان را یکپارچه سازد. در حقیقت نشانه ای از حالت بربریت است که اراده، توسط یک عملکرد، به شکلی یک سویه تعیین می گردد زیرا اراده باید حاوی محتویات، هدف و چگونگی تنظیم آن را باشد. بجز فرایند روانی پیشین که توسط قضاوتی عقلانی یا احساسی و یا تمایلی حسی دیگر از چه طریق دیگری هر دوی محتوا و هدف برای اراده فراهم می شود؟ اگر اجازه دهیم به تمایل حسی که انگیزه ای برای اراده باشد مطابق با یک غریزه در مقابل قضاوت عقلانی مان عمل کرده ایم. با این حال اگر آشتی دادن نزاع را به قضاوت عقلانی مان بسپاریم، در آن صورت حتی منصفانه ترین قضاوت هم همواره بر آن پایه واقع خواهد بود و اولویت غریزی رسمی را به عملکرد حسی(1) خواهد داد. در هر صورت اراده بیشتر از سمت یا از آن تعیین می شود که به مدتی طولانی برای محتوایش به این یا آن سمت وابسته باشد. اما برای آنکه واقعا قادر باشیم که تعارض را حل کنیم، این امر بایستی بر پایه حالت یا فرایندی میانی بنا شده باشد که به آن محتویاتی دهد که نه خیلی نزدیک باشد و نه از سمت دیگر خیلی دور باشد. مطابق شیلر این امر بایستی محتویات سمبولیک باشد زیرا که موقعیت وساطت در میان امور متضاد تنها توسط سمبول است که می تواند دستیابی گردد. واقعیتی که توسط یک غریزه فرض گرفته شده است از دیگری متفاوت است. برای طرف دیگر کاملا غیر واقعی یا ساختگی خواهد بود و برعکس. این شخصیت دوگانه(2) مرکب از واقعی و غیرواقعی ذاتی سمبل است. اگر تنها واقعی بود دیگر سمبل نمی بود زیرا که در آن صورت پدیده ای واقعی و از اینرو سمبولیک خواهد بود. تنها آن امری که سبمولیک باشد می تواند هر دویشان را در بر گیرد. و اگر در مجموع غیر واقعی باشد، صرف تخیل تنها بوده است که به دلیل قطع ارتباط با امور واقعی، سمبل هم نخواهد بود.
1.Sensuous
2.dual character