بجای استفاده از واژه "تخیل خلاق" به همان اندازه درست است که بگوییم که در روانشناسی عملی از این دست، نقش اصلی به خود زندگی داده شده است؛ چرا که در حالی که بلاشک تخیل است، زایا و مولد، که از علم به عنوان یک ابزار استفاده می کند، تقاضاهای متعدد از واقعیت خارجی است که در مقام پاسخ، فعالیت تخیل خلاق را تهییج می کند. علم به عنوان غایت، در درون خود مطمئنا ایده آل بزرگی است، با این حال فرح دائمی موفقیت آن به همان اندازه "اهداف در خود" [غایتشان در خودشان است] رخ می دهد که علمها و هنرها وجود دارند. به طور طبیعی این امر به تفکیک و تخصص گرایی بالا در زمینه عملکردهای خاصی و مرتبط منجر می شود، اما همچنین به کناره گیری آنها از جهان و زندگی هم مربوط است و نیز به تکثیر زمینه های تخصصی که به تدریج همه ارتباطها را با یکدیگر از دست می دهند. حاصل، ضعف و انجمادی است که نه فقط در زمینه رشته های تخصصی رخ می دهد بلکه در روان هر انسانی که خود را از دیگران متمایز کرده باشد یا به سطح متخصصین سقوط کرده باشد هم پیدا می شود. علم بایستی ارزش خود را برای زندگی نشان دهد؛ کافی نیست که خانم خانه(1) باشد، بلکه باید خدمتکار خانه(2) هم باشد. با چنین خدمتی او به هیچ وجه باعث ننگ خود نخواهد شد.
1. mistress
2. maid
85 با اینکه علم به ما فهم بی نظمی ها و اختلالات روان را اعطا کرده است، که در نتیجه شایسته احترام عمیق ما برای موهبتهای عقلانی و ذاتی اش می باشد، با اینحال، اشتباه فاحشی نخواهد بود اگر که اتهامات فراوانی را متوجه آن بدانیم که آن را اساسا از وسیله بودن سلب صلاحیت می کند. زیرا زمانی که ما به تعاملات واقعی زندگی از جهت عقل و علم، می پردازیم، ناگهان به نزدیکی موانعی می رسیم که از ورود ما به جنبه های دیگری که مانند عرصه های قبلی، از عرصه های واقعی زندگی هستند ممانعت می کنند. در نتیجه لاجرم بایستی قبول کنیم که عمومیت ایده آل ما یک محدودیت است و اینکه به دنبال یک spiritus rector (روح به عنوان فرمانروا) بگردیم که ادعاهای زندگانی کاملتری را در سر دارد، می تواند در مقایسه با آنچه عقل صرف می تواند تعیین کند، به ما ضمانت بالاتری از عمومیت روانشناختی بدهد. هنگامی که فاوست فریاد می آورد که "احساس همه چیز است"، او تنها نقطه مقابل عقل را می گوید و در نتیجه کاری نمی کندجز آنکه در سمت دیگر قرار بگیرد؛ آن کمال زندگی و کمال روان خودش را که در آن احساسات و تفکرات در اصل سوم و عالیتری، متحد هستند به دست نمی آورد. این اصل سوم، همانطور که من سابقا نشان داده ام، می تواند یا به عنوان هدفی عملی و یا به عنوان تخیلی خلاق که هدف را تولید می کند، فهمیده شود. هدف کمال نه از راه علم، که غایتش در خودش است ، قابل دستیابی است و نه توسط احساس، که فاقد قدرت تفکر است. یکی باید خود را کمک کار دیگری قرار دهد، با این حال ضدیت میان آنان چنان شدید است که به یک رابط نیاز دارند. این رابط سابقا در تخیل خلاق به ما داده شده است. آن، از هیچیک از تفکر یا احساس تولد نیافته است، چرا که عینا مادر هر دوی آنهاست، نه دارای خاصیتی دیگر، و آبستن فرزندی است که هدف غایی اش اتحاد دهندگی این دو ضدیت است.