478 دوست دارم در جمع بندی به این امر اشاره کنم که نظرات گروس بسیار مشابه نظرات من است. حتی اصطلاحات "برونگرایی" و "درونگرایی" من در پرتو ادراکات او توجیه می گردد. آنچه صرفا برای ما می ماند آن است که آزمونی انتقادی از فرضیه اساسی گروس بنماییم، که مفهوم عملکرد ثانویه است.
479 این امر همواره کسب و کاری پر مخاطره است که فرضیه های فیزیولوژیک یا "ارگانیک" را با مقیاس فرایندهای روانشناختی چارچوب بندی کنیم. در زمانی که موفقیتهای بزرگی در تحقیقات مغز صورت می گرفت، اشتیاقی شدید و منظم در این امر وجود داشت و این فرضیه که pseduocess ها در تحقیقاتی که بر روی مغز صورت می گرفت و این فرضیه که pseudopodia در سلولهای مغزی که در حین خواب کشیده می شود به هیچ وجهی نامعقول ترین نوع آن در آنچه به جدیت گرفته شده نبوده است و شایسته بحث "علمی" به نظر می آمد. سخن مردم پیرامون "اسطوره شناسی مغزی" واقعی امری تماما موجه بود. تمایلی ندارم که با فرضیه گروس مثل "اسطوره مغزی" برخورد نمایم – ارزش کاربردی آن برای آن منظور بسیار عظیم است. فرضیه ای کارا و عالی است که از طریق تشخیص در فصول دیگر نیز به دست آمده است. این مفهوم از عملکرد ثانویه در عین ابتکار، ساده است. فرد را قادر می سازد که فرایندهای بسیار پرشماری از پدیده های پیچیده فراروانی را به حد یک فرمول رضایت بخش تقلیل دهد – فرایندهایی که تنوعشان با تقلیل ساده و طبقه بندی تحت فرضیه های دیگر مقاومت کرده است. در حقیقت چنان امر شادی است که مانند همیشه، انسان مایل است دامنه کارآیی اش را توسعه بخشد. متأسفانه این امر تا حدودی محدود است. ما کاملا به این حقیقت که فرضیه به خودی خود تنها یک فرض نمودن است بی توجهی خواهیم نمود، زیرا که هیچ کسی عملکرد ثانویه سلولهای مغزی را ندیده است و هیچ کسی نمی تواند که نشان دهد که چگونه و چرا از لحاظ تئوری شامل همان تأثیر contractive بر وابستگی های متعاقب است زیرا هیچ کسی تا کنون عملکردهای ثانویه سلولهای مغز را ندیده است و هیچ کسی قادر نبوده نشان دهد که چرا و چگونه این امر شامل همان تأثیرcontractive بر تداعیات است که عملکرد اولیه، که بنا به تعریف کاملا با عملکرد ثانویه متفاوت است. حقیقت دیگری وجود دارد که به نظر من حتی با اهمیت تر است: گرایش روانشناختی در یک فرد و اینکه همان فرد در زمانی بسیار کوتاهی می تواند آنها را تغییر دهد. اما اگر مدت زمان عملکرد ثانویه دارای ویژگی روانشناختی یا ارگانیک باشد، مطئمنا باید کمابیش دائمی فرض شود. در نتیجه نمی تواند تحت تغییرات ناگهانی باشد، چرا که چنین تغییراتی هیچگاه در یک شخصیت روانشناختی یا ارگانیک مشاهده نمی شوند، به استثنای تغییرات پاتولوژیک. اما همانطوری که بیش از یکبار اشاره کرده ام، درونگرایی و برونگرایی هرگز خصایص شخصیت نیستند بلکه مکانیسمهایی هستند که مانند سابق، از طریق اراده می توانند فعال و غیر فعال شوند. شخصیتهای متناظر تنها از طریق تفوقشان است که توسعه می یابند. جانبداری از هر یک از دو طریق بلاشک وابسته به مشربی است که از بدو تولد دارای آن بوده است اما این امر همواره عنصر تأثیر گذار نیست. من مکررا تأثیرات محیطی ای را همان قدر بااهمیت یافته ام. در یک حالت در تجربه من، شخصی با رفتار برونگرای نشاندار، در زمانی که در مجاورت با فردی درونگرا زندگی می نمود، رویکرد خود را تغییر داد و سپس بعد از مدتی تبدیل به یک شخصیت برونگرای مشهود مواجه شد. من به کرات مشاهده نموده ام که چگونه تأثیرات فردی می توانند حتی در تیپی که به خوبی مشخص باشد مدت زمان عملکرد ثانویه را تغییر دهند و چگونه می شود که وضعیت قبلی خود را همان زمانی که تأثیر ناسازگار از میان می رود، از نو ایجاد می کند.
480 با چنین تجربیاتی که در ذهن هست، به نظرم می رسد که بایستی توجهمان را بیشتر به طبیعت عملکرد اولیه مصروف سازیم. خود گروس بر تطویل خاص عملکرد ثانویه در بیداری ایده هایی که به شدت feeling-toned هستند،(پ16) تأکید می ورزد و بدین صورت وابستگی اش را به عملکرد اولیه نشان می دهد. در حقیقت هیچ دلیل قابل استماعی وجود ندارد که شخصی تئوری تیپ را بر مدت عملکرد ثانویه بنا کند؛ این امر نیز دقیقا بر شدت عملکرد اولیه بنا شده است، زیرا که مدت عملکرد ثانویه به وضوح بر شدت cell-performace و هزینه انرژی وابسته است. این امر ممکن است اینکه طول مدت عملکرد ثانویه بر سرعت بهبودی سلولی وابسته است مورد اعتراض واقع شود و این که افرادی وجود دارند وجود دارند که در مقایسه با دیگرانی که مورد ملاطفت کمتری قرار گرفته اند، برخوردار از فهمی فکری هستند که به طور ویژه بی درنگ است. در آن صورت مغز برونگرا باید ظرفیت بزرگتری را برای بهبود نسبت به مغز درونگرا داشته باشد. اما چنین فرضی که هرگز با آن قابل مقایسه نیست را به هیچ وجه نمی توان اثبات نمود. آنچه ما درباره موجبات حقیقی عملکرد ثانویه ممتد می دانیم محدود به این امر است که بدون در نظر گرفتن وضعیتهای پاتولوژیک شدت خاص عملکرد اولیه به شکلی کاملا منطقی منجر به امتداد عملکرد ثانویه می شود. با این وضع مسأله وظیفه عملکرد اولیه است و ممکن است که نهایتا به این سوال منجر شود: چگونه می شود که عملکرد اولیه در یک شخص شدید و در دیگری ضعیف می گردد؟ با تغییر دادن این مسأله به عملکرد اولیه مجبور می شویم که برای تغییرات شدتش که در حقیقت بسیار سریع متحول می گردد دلیلی ارائه دهیم. اعتقاد من این است که این امر، پدیده ای انرژیک است که به attitude ای عمومی وابسته است.
481 شدت عملکرد اولیه در نظر من مستقیما به میزان تنش در رغبت به رفتار وابسته است. اگر تنش روانی بالا باشد عملکرد اولیه به شکلی ویژه شدید است و نتایج مرتبطی را تولید خواهد نمود. زمانی که تنش با فرسودگی سست می گردد، برهم زنندگی حواس و بیمایگی تداعیات و در نهایت "پرش افکار" پیدا می شود. تنش عمومی psychic(اگر موجبات فیزیولوژی مثل تن آسایی و غیره را لحاظ نکنیم) به فاکتورهای شدیدا پیچیده ای مانند خلق، توجه، انتظار و غیره وابسته است که به این معناست که در قضاوتهای ارزشی که به نوبه خود محصول همه فرایندهای پیشین psychic می باشند. این قضاوتها اعم از قضاوتهای منطقی و احساسی است. به لحاظ تخصصی، تنش عمومی را می توان در احساس انرژیک به گونه لیبیدو بیان نمود اما در ارتباط روانشناختی آن با آگاهی ما باید که آن را به عبارت ارزش بیان نماییم. یک عملکرد اولیه شدید نمایشی از لیبیدوست یعنی فرایندی است انرژیک که دارای هزینه بالاست. اما ارزشی روانشناختی نیز هست؛ از اینرو نام قطارهای تداعی که از آن ناشی می شود را بر عکس آنهایی که از یک اثر contractive ضعیف ناشی می شوند، ارزشمند می نامیم، و این امور به دلیل سطحی بودنشان بی اهمیت هستند.
482 یک attitude عصبی به طور کلی ویژگی درونگراست در حالیکه یک attitude تن آسوده و آسان متمایز کننده برونگراست(پ17) اما استثنائات آن حتی در خود یک فرد بسیار است. شخص درونگرا را در محیطی همسو و متناسب قرار دهید و او به برونگرایی ای کامل آرام می گراید و در ادامه شخص متحیر می ماند که آیا با یک برونگرا مرتبط نبوده است؟ اما یک شخص برونگرا را در اتاقی تاریک و ساکت بگذارید که در آن همه عقده های سرکوب شده اش بتواند باعث تحلیل رفتن او شوند و او به این حالت تنشی که بر خفیفت ترین تحریک خواهد جهید. وضعیتهای متغیر زندگی می تواند همان تأثیر را بر معکوس نمودن لحظه ای این تیپ بگذارد اما attitude پایه معمولا به شکلی ابدی تغییر نمی کند. درونگرا علیرغم برونگرایی گاه به گاه، همانی باقی می ماند که سابقا بوده است و برونگرا نیز همین گونه است.
پاورقی 17: این تنش یا تن آسایی را گاهی حتی در لحن عضلانی می توان درک نمود. معمولا می توان آن را در چهره مشاهده نمود.
483 تلخیص: عملکرد اولیه به نظرم از عملکرد ثانویه با اهمیت تر است. شدت عملکرد اولیه، عامل تعیین کننده است.این امر به تنش روانی عمومی یعنی بر میزان لیبیدوی انباشته شده و قابل عرضه وابسته است. عاملهایی که این انباشتگی را تعیین می نمایند برایندهای همه حالات روانی پیشین هستند – خلق، توجه، افکت،انتظار و غیره. درونگرایی توسط تنش عمومی مشخص می شود، که عملکرد اولیه ای شدید و عملکرد ثانویه ای که در نتیجه آن طویل است؛ برونگرایی توسط تن آسایی عمومی، عملکرد اولیه ای ضعیف و یک عملکرد ثانویه ای است که بدان سبب کوتاه است.