218 ساده است که ببینیم که شاعر احساسی، بر خلاف شاعر ساده، دارای شخصیتی با رویکرد انعکاسی و انتزاعی(1) به آبجکت می باشد. او توسط انتزاع کردن خود از آبجکت از آن انعکاس می یابد. او گویا(2) از آبجکت پیش از این جدا بوده است به محض اینکه کارش آغاز شود(3)؛ این آبجکت نیست که در درونش به کار می افتد، او خودش گرداننده کار است. اما او در درون و به سمت خود کار نمی کند بلکه به بیرون و در ورای آبجکت کار می کند. او ازآبجکت تمایز دارد و با آن یکسان نیست؛ او در جستجوی ایجاد رابطه خود با آن است، به دنبال "اداره کردن جسم خویش"(4) از این تمایز با آبجکت، آن حالت دوگانگی که شیلر درباره اش سخن می گوید نشأت می گیرد؛ زیرا شاعر احساسی خلاقیت خود را از دو منبع اتخاذ می کند: یک- از آبجکت و/یا درک خویش از آن و دو- از خودش. در نزد او تأثیر خارجی آبجکت امر مطلقی نیست، اما ماده ای را که او به کار می برد، آنگونه که توسط محتویات خودش هدایت شده است. بنابراین او بر بالای آبجکت می ایستد و در نتیجه با آن رابطه دارد – نه رابطه ای صرفا تأثیر پذیر و یا شنونده بودن(5)، بلکه رابطه ای که در آن، او توسط انتخاب آزادانه خویش به آبجکت ارزش یا کیفیت می بخشد. در نتیجه رویکرد او از نوع درونگراست.
1.characterized by a reflective and abstract attitude
2.as it were
3.a priori as soon as his work begins
4.rule his material
5.impressionability and or receptivity
219 اما ما تعیین ویژگی(1) این دو رویکرد به برونگرا و درونگرا، همه زوایای ادراک شیلر را به طور کامل بیان نکرده ایم. این دو مکانیسم ما صرفا پدیده های ساده ای با طبیعت نسبتا عمومی است که تنها نمایش مبهمی از آنچه درباره آن رویکردها مخصوص است ارائه می کند. برای فهمیدن تیپهای ساده و احساسی، ما باید از دو عملکرد دیگر مدد بگیریم که عبارتند از حسی و شهودی. این دو را به صورت مبسوط تری در ادامه مباحث شرح خواهم نمود. در اینجا صرفا تمایل دارم که بگویم که رویکرد ساده توسط یک فزونی حس و رویکرد احساسی، توسط فزونی شهود مشخص گردیده است. حسی، نتایجی را با آبجکت ایجاد می کند؛ حتی سابجکت را به آبجکت می کشاند؛ از اینرو "خطر" برای تیپ ساده عبارت است از ناپدید شدن کلی در آن. شهود، به دلیل آنکه درکی از فرایندهای ناخودآگاه شخص است، شخص را از آبجکت دور نگه می دارد؛ بر بالای آن سوار می شود، همواره به دنبال اداره جسم خویش است(2)شکل دادن به آن، حتی به شکلی خشونت بار متناسب دیدگاه سابجکتیو خود یک شخص، با اینکه از آنجام آن آگاه نیست. در نتیجه خطر برای تیپ احساسی، بریدگی کاملی از واقعیت و ناپدید شدن دنیای خیالی سیال ناخودآگاه است.
1.characterizing
2.rule his material
الف- رویکرد ساده
215 در ابتدا تعریفهایی را که شیلر از این رویکرد ارائه می کند بیان می کنم. همانطور که سابقا گفته شده است، شاعر ساده، "طبیعت" است. او "اساسا از طبیعت و احساس تبعیت می کند و خود را صرفا به کپی برداری از واقعیت محدود می سازد."(پاورقی 116 کتاب) "با شعر ساده، ما در حضور فعلی آبجکتها در تصورمان شادی می افزاییم"(پاورقی 117 کتاب) " شعر ساده عطیه طبیعت(1) است. جهشی موفقیت آمیز است که که در حین موفقیت به اصلاح نیاز ندارد، اما به هنگام شکست، بر قامت هیچ چیز تناسب نخواهد داشت."(پاورقی 118 کتاب) "نبوغ ساده محتوم است که هر کار را از طریق طبیعت خویش انجام دهد؛ او کارهای اندکی را از طریق آزادی اش می تواند بکند و ایده اش را تنها زمانی به منصه ظهور می رساند که طبیعت، به سبب ضرورت درونی در درونش کار کند.(2)"(پاورقی 119 کتاب) شعر ساده "فرزند حیات است و به سوی حیات باز می گردد."(پاورقی 120 کتاب) نبوغ ساده در جهان، کاملا به "تجربه" وابستگی دارد که با آن در "تماس مستقیم" است. او "از بیرون به امدادرسانی محتاج است"(پاورقی 121) "طبیعت معمول" اطراف در شعر ساده می تواند "خطرآفرین بشود"، زیرا "درک و حس از دیرباز به تأثیر خارجی وابستگی نسبی داشته است و تنها فعالیتی دائمی از سنخ قوای مولد، که از طبیعت انسانی چشمداشت آن نمی رود، قادر است که جلوگیری کند خود مسأله را از اینکه گهگاهی قدرتی مهارناشدنی را در درک و احساس خود به کار اندازد. اما هرگاه چنین می شود، احساس شعری تبدیل به امری عادی خواهد شد."(پاورقی 122) "نبوغ ساده به طبیعت اجازه می دهد که در درون او به شکل نامحدود به جنبش درآید."(پاورقی 123)
1.boon of nature
2.when Nature works in him from inner necessity
216 از این تعاریف، وابستگی شاعر ساده به آبجکت به خوبی آشکار می گردد. رابطه او با آبجکت ساختاری قهری دارد، زیرا آبجکت را ناخودآگاهانه به خود جذب می کند(1) – یعنی، ناخودآگاهانه با آن یکی می شود(2) و یا گویا(3) اتحاد پیش زمینه ای (4) با آن پیدا می کند(5). لوی- برول این رابطه را با آبجکت جذبه مشارکت(6) می نامد. این اتحاد همواره از همانندی میان آبجکت و یک محتوای ناخودآگاه نشأت می گیرد. می توان چنین افزود که اتحاد از طریق پروژکشن یک اتصال ناخودآگاه توسط مشابهت با آبجکت. اتحادی(7) از این نوع نیز سنخیت قهری دارد زیرا بیانگر کمیت معینی از لیبیدوست که مانند همه لیبیدویی که از ناخودآگاه فعلیت می یابد در اختیار خودآگاه قرار ندارد و در نتیجه بر محتویات آن اعمال فشار می کند. در نتیجه رویکرد شاعر ساده درجه بالایی است که توسط آبجکت ایجاد شده است؛ آبجکت در او به شکل مستقلانه ای فعالیت می کند، همانگونه که بود؛ خود را در او محقق می بیند زیرا که او خودش با آن کاملا مشابهت(8) دارد. او عملکرد بیانی(9) اش را به آبجکت وام می دهد و آن را به گونه ای نشان می دهد، نه به گونه فعالیت یا قصد حداقلی بلکه به دلیل اینکه آن را نشان می دهد به آن صورت در او. او خودش طبیعت است: طبیعت در او محصول تولید می کند. او "به طبیعت اجازه می دهد در درونش جنبشی نامحدود داشته باشد." تفوق به آبجکت داده می شود. تا این حد رویکرد ساده برونگراست.
1.introjects the object
2.identify
3.as it were
4.a priori
5.has an a priori identity with it
6.participation mystique
7.identity
8.because he himself is identical with it
9.expressive function
ب- رویکرد احساسی
217 شاعر احساسی طبیعت را می جوید. او "آبجکتهای احساسی (1) را انعکاس(1) می دهد که بر او و بر آن انعکاس تنهاست که عاطفه بستگی دارد که با آن تملق شده و همانگونه ما را تملق می گوید. در اینجا آبجکت به یک ایده مرتبط است و بر پایه این ارتباط صرف است که قوه شعریش تکیه می کند."(پاورقی 124 کتاب) او "همواره مشغول دو ایده و حس متضاد است: واقعیت به عنوان امری محدود و ایده به عنوان امری لایتناهی: احساس مخلوطی که او بر می انگیزد همواره شاهد این خاستگاه دوگانه است."(پاورقی 125 کتاب) "حالت احساسی حاصل تلاشی برای بازتولید حس ساده، یعنی محتوای آن، می باشد حتی تحت شرایط انعکاس"(پاورقی 126 کتاب) "شعر احساسی محصول انتزاع است."(پاورقی 127 کتاب) " درنتیجه تلاشی که شاعر برای زدودن هر محدودیتی از طبیعت انسان به خرج می دهد، نبوغ احساسی در معرض خطر براندازی کل طبیعت انسان است؛ نه صرف سواری، آنگونه که باید و شاید، بر بالای هر واقعیت ثابت و محدود تا نهایت جایی که ممکن باشد: که به معنای تفکر ایده آلی است اما حتی خود احتمال پیش رونده(2): که به معنای تخیل نمودن است... نبوغ احساسی واقعیت را رها می کند تا اینکه در دنیای ایده ها به اوج درآید و جسمش(3) را با آزادی مطلق اداره کند."(پاورقی 128 کتاب)
1.reflection
2.transcending possibility
3.material
211 عظمت تفکر شیلر در مشاهده روانشناختی و دریافت شهودی اش از اموری است که مشاهده شده اند. هنوز یکی دیگر از سلسله تفکراتش وجود دارد که به سبب آنکه لایق تأکید خاص است دوست دارم متذکرش شوم. دیده ایم که وضعیت میانجی به شکل تولید "امری مثبت" یعنی نماد، مشخص شده است. نماد عناصر متناقض را با طبیعت خود یکی می گرداند؛ از اینرو به تناقض میان امر واقعی و غیرواقعی وحدت می بخشد زیرا که از یک سو واقعیتی روانشناختی(1) است (به دلیل تأثیری که دارد)، در حالیکه از سوی دیگر به هیچ واقعیت جسمانی(2) مرتبط نیست. آن، واقعیت و ظاهر(3) توأمان است. شیلر به روشنی به این امر تأکید می ورزد تا که دفاعیه ای برای ظاهر افزوده باشد که از هر جهت قابل توجه است:
عبارت شیلر: منتهای حماقت و منتهای زکاوت با یکدیگر قرابت خاصی دارند به طوریکه هر دو صرفا به دنبال "واقعی"(4) هستند و کاملا از ظاهر صرف غافل هستند. تنها بر اثر حضور فوری یک آبجکت در حواس است که حماقت از آسودگی اش قطع ارتباط پیدا می کند و تنها در صورتی که مفاهیم آن به داده های تجربه مرتبط گردد زکاوت در آسایشگاه خود تثبیت می شود؛ در یک کلام، حماقت نمی تواند از سطح واقعیت بالاتر رود و زکاوت نمی توند پایینتر از سطح حقیقت(5) قرار گیرد. پس تا آنجاییکه به عنوان نیاز واقعیت و پیوستگی به واقعی صرفا نتیجه های نقص به حساب آید، در نتیجه آن تمایز و علاقه به ظاهر، توسعه ای حقیقی از انسانیت و گامی موثر به سمت فرهنگ است.(پاورقی 111 کتاب)
1.psychic reality
2.physical reality
3.reality and appearance
4.real
5.truth
212 زمانی که سابقا در خصوص واگذاری ارزش به نماد سخن به میان آمده بود، فواید عملی تحسین ناخودآگاه را نشان دادم. ما زمانی که از همان آغاز، ناخودآگاه را از راه توجه به نماد، به محاسبات خود وارد می سازیم، یک اختلال ناخودآگاه را از عملکردهای آگاه مستثنی می کنیم. به خوبی نشان داده شده است که زمانی که ناخودآگاه فهمیده نمی شود، همواره مشغول انداختن زرق و برق غلط، یعنی ظاهری نادرست بر هر چیز است: "همواره برای ما بر روی آبجکتها به نظر می آید"، زیرا هر چیز ناخودآگاهی پروژکت شده است. از اینرو هنگامی که می توانیم ناخودآگاه را به آن صورت دریابیم، ظاهر غلط را از آبجکتها می زداییم و این امر فقط می تواند باعث ارتقاء حقیقت گردد. شیلر می گوید:
(عبارت شیلر:) انسان این حق انسانی را در راه تسلط در هنر ظاهر به کارمی برد و هرچه او در اینجا شدیدتر میان "مال من" و "مال تو" تمایز ایجاد کند، با دقت بیشتری، صورت(1) را از وجود(2) جدا کرده است و هر میزان که او بیاموزد که به این صورت استقلال بیشتری بخشد، قلمرو زیبایی را به همان میزان افزایش داده است و حتی کرانه های حقیقت را نیز ایمنی بیشتری می بخشد؛ چرا که نمی تواند ظاهر را از واقعیت بزداید بدون آنکه در همان حال واقعیت را از ظاهر آزاد ساخته باشد.(پاورقی 112 کتاب)
تلاش برای ظاهر مطلق نیازمند ظرفیتی بزرگتر برای انتزاع(3)، آزادی بیشتر از دل(4)، قدرت اراده بیشتری نسبت به حدی که انسان برای محدود ماندن به واقعیت بدان محتاج است، و می بایست در صورتی که تمایل رسیدن به ظاهر را داشته باشد، این امر را در مراحل قبل پشت سر گذارده باشد.(پاورقی 113 کتاب)
1.form
2.being
3.abstraction
2- بحثی درباره شعر ساده و احساسی(1)
213 مدتهای مدیدی اینچنین می پنداشتم که تقسیم بندی شعرا به دو دسته ساده و احساسی که توسط شیلر انجام شده است، با روانشناسی تیپ که در اینجا شرح داده شد، هماهنگ است. اما پس از تأمل کامل به این نتیجه رسیده ام که چنین نیست. تعریف شیلر بسیار ساده است: " شعر ساده طبیعت است، شعر احساسی به دنبال طبیعت است." این قاعده ساده، توجه برانگیز است زیرا دو نوع مختلف رابطه با آبجکت را فرض می کند. بنابراین تمایل دارد که بگوید: آنکه طبیعت را به عنوان یک آبجکت جستجو یا طلب می کند، فاقد آن است و چنین کسی درونگراست؛ در حالیکه در نقطه مقابل، آنکه از قبل طبیعت باشد و در نتیجه در صمیمی ترین وضعیت با آبجکت قرار گرفته است، برونگراست. اما اینگونه تفسیر نسبتا عجولانه(2) مانند آنچه بیان شد، تطابق اندکی با دیدگاه شیلر دارد. تقسیم بندی او به ساده و احساسی این گونه است که بر خلاف تقسیم بندی تیپی ما، با ذهنیت شاعر و بلکه با سنخ فعالیت خلاقانه او یا محصول آن، کوچکترین ارتباطی ندارد. یک شاعر می تواند دریک شعر، احساسی و در شعر دیگرش ساده باشد. هومر تماما احساسی است، اما چند نفر از انسانهای مدرن در اکثر موارد احساسی نیستند؟ آشکار است که شیلر متوجه این اشکال گردید و به سبب آن معتقد بود که شاعر، نه به عنوان یک فرد بلکه به عنوان یک شاعر، تحت تأثیر زمانی است که در آن زندگی می کند. وی می گوید:
(عبارت شیلر:) همه شعرای واقعی یا به گروه ساده و یا به گروه احساسی تعلق دارند که این امر به شرایط دورانی که در آن نشو و نما می یابند و یا اموری تصادفی بستگی دارد که باعث تأثیر بر خصوصیات شخصیتی و حالت عاطفی گذرایشان می گردد.(پاورقی 115 کتاب)
1.naive and sentimental poetry
2.rather forced
214 بنابراین این مسأله برای شیلر، از سنخ تیپهای پایه نیست بلکه از سنخ شخصیتهای خاص و یا کیفیتهایی از محصول فردی است. از اینرو مجموعا واضح است که گهگاهی یک شاعر درونگرا می تواند دقیقا به همان مقدار ساده بودنش احساسی باشد. در نتیجه ارتباط دادن ساده بودن با برونگرایی و احساسی بودن با درونگرایی کاملا جدا از مسأله تیپهاست. اما این امر درباره مکانیسمهای تیپیکال آن بیگانگی را ندارد.
206 با وجود آنکه این مشاهداتی که در خصوص حالت میانه(1) انجام شده است، توسط شیلر به فعلیت رسیده است، ما بسیار ورای مفاهیم او رفته ایم. علیرغم آنکه او امور متضاد را در طبیعت انسانی با درون بینی بسیار ظریفانه ای تشخیص داده است، در حالت ابتدایی در تلاش خود برای یافتن راه حل باقی مانده است. به دلیل این شکست، به نظر من می آید که که واژه "حالت زیبایی شناسانه"(2) خالی از خطا نیست. شیلر "حالت زیبایی شناسانه" را در عمل با "زیبایی" یکی می گیرد که به خودی خود احساسات ما را به این حالت وا می دارد.(پاورقی 100 کتاب). او نه تنها علت را با نتیجه خلط کرده است(3) بلکه برعکس تعریف خود، برای حالت "بلاتکلیفی"(4) شخصیت صراحتا مصممی را با یکسان پنداشتن آن با زیبایی ارائه می نماید. در نتیجه از همان ابتدا عملکرد میانه(5) تضعیف گردیده است، زیرا که زیبایی بلافاصله بر زشتی غلبه می یابد در حالیکه آن به همان اندازه، مسأله زشت بودن است. ما دیده ایم که شیلر "شخصیت زیبایی شناسانه" یک چیز را به رابطه آن با " تمامیت قوای متنوع ما"(6) (پاورقی 101 کتاب) تعریف می کند که در نتیجه آن "زیبا" نمی تواند با "زیبایی شناسانه" یکی باشد(7) چرا که قوای متنوع ماهم به شکل زیبایی شناسانه ای تغییر می یابند: بعضی از آنها زیبا و بعضی زشت هستند و تنها یک ایده آلیست متعصب و یک فرد خوش بین می تواند "تمامیت" طبیعت انسان را به شکل صرفا زیبا تصور کند. واضحتر آنکه طبیعت انسان عینا همانی است که هست؛ دارای جنبه های تاریک و روشن مخصوص به خود است. ترکیب همه رنگها خاکستری است – روشنی بر زمینه ای تاریک و تاریکی بر زمینه ای روشن.
1.mediatory state
2.aesthetic mood
3.blend cause with effect
4. state of "indeterminacy"
5.mediating function
6.totality of our various faculties
7."beautiful" cannot coincide with "aesthetic"
207 این نقیصه ادراکی باعث این حقیقت نیز می شود که دور از چگونگی روشن اینکه این وضعیت میانجیگرایانه قرار است ایجاد شود، باقی می ماند. عبارات متعددی هستند که به روشنی تمام بیان می دارند که توسط "لذت زیبایی محض" به عرصه وجود آمده اند. بنابراین شیلر می گوید:
عبارت شیلر: آنچه حواس ما را در احساس فوری می ستاید، طبیعت نرم و حساس ما را به هر تأثیری باز می گذارد، اما به همان میزان قدرت ما را برای تقلا کردن می کاهد. آنچه قوای ذهنی ما را برای سختی آماده می کند و ما را برای کاستن از مفاهیم فرا می خواند، ذهن ما را برای هر نوع مقاومتی قوت می بخشد، اما در عین حال به همان نسبت نیز آن را سخت می سازد و ما را از عقلانیت محروم می سازد، به همان اندازه که به ما در راستای امر خود بخودی بزرگتری یاری می رساند. بخاطر همان دلیل یکی از آندو در نهایت باید باعث فرسودگی شود ... به عبارت دیگر، زمانی که ما خود را به لذت زیبایی خالص رها کرده ایم، در چنان موقعی ما اربابان قوای فعال و غیرفعال خود – به یک اندازه – هستیم و بایستی با همان وسیله به جدیت و یا به بازی، به استراحت و یا به جنبش، به اطاعت یا مقاومت، به تفکر انتزاعی(1) یا تعمق(2) بازگردیم.(پاورقی 102 کتاب)
1.abstract thought
2.contemplation
208 این بیان در تقابل مستقیم با تعریف سابق از "وضعیت زیبایی شناسانه" قرار دارد که در آن انسان، "پوچ"، یک موجود بی ارزش"، "غیر مصمم" فرض شده بود در حالیکه در اینجا در بالاترین حد توسط زیبایی تعیین گردیده است.(در اختیار آن گزارده شده است(برای آن ترک شده است))اما دنبال نمودن بیشتر این مسأله با شیلر بی فایده است. او در اینجا به مانعی بر می خورد که هم برای خود او و هم برای دوران او مشترک بوده که برایش ناممکن بوده است که از آن عبور کند، زیرا که در همه جا با "زشت ترین انسان" نامرئی مواجه می شد که کشف آن تا دوران ما و به دست نیچه به تعویق افتاد.
209 شیلر مصمم بود که انسان لذتجو (1) را به موجودی استدلالی مبدل کند "در ابتدا به وسیله زیبا(2) کردنش"(پاورقی 103 کتاب) او خود می گوید که " باید در ابتدا طبیعت او را تغییر دهیم"(پاورقی 104 کتاب) " باید انسان را مجبور کنیم حتی در زندگی کاملا جسمانی اش قالب بگیرد" (پاورقی 105 کتاب) " باید عزم جسمانی اش را اجرا کند...بر طبق قوانین زیبایی(3)"(پاورقی 106 کتاب) " بر بستر خنثای زندگانی جسمانی انسان بایستی زندگانی اخلاقی اش را آغاز نماید"(پاورقی 107 کتاب) "با وجود آنکه هنوز در محدوده های حسی خود است، باید آزادی عقلانی خود را آغاز نماید"(پاورقی 108 کتاب) "بایستی در حال تحمیل قانون اراده بر تمایلات خود باشد"(پاورقی 109 کتاب) "باید بیاموزد که با نجابت بیشتری امورش را طلب کند"(پاورقی 110 کتاب)
1.sensuous man
2.aesthetic
3. Beauty
210 منظور از کلمه "باید" که در عبارات مولف ما[شیلر] وجود دارد همان "بهتر است" می باشد که همواره در زمانی که انسان راه دیگری را نمی تواند بیابد طلب می شود. در اینجا دومرتبه با همان موانع ناخواسته روبرو می شویم. بی انصافی است که از ذهن یک فرد، اگر چندان بزرگ نباشد؛ توقع داشته باشیم که این مسأله عظیم را که تنها دورانها و ملتها می توانند آن را حل نمایند را رهبری کند و سپس حتی بدون هیچ منظور آگاهانه ای، بلکه صرفا همانگونه که تقدیر می تواند آن را در بر داشته باشد.
204 تولید نماد که از "دلبستگی" نتیجه می شود یکی دیگر از آن پدیده های مذهبی جمعی است که به موهبت(1) فردی محتاج نیستند. بنابراین از این جهت نیز می توانیم احتمال دهیم دیدگاه شیلر به حد انسان عادی گسترش یافته است. من فکر می کنم که لااقل احتمال تئوریک برای روانشناسی انسان به طور کلی به حد کافی نشان داده شده است. به منظور تکمیل و توضیح بحث بایستی بیفزایم که رابطه نماد با آگاه و هدایت آگاهانه زندگی مسأله ای است که مدت مدیدی ذهنم را به خود مشغول داشته است. به این نتیجه رسیده ام که از جهت اهمیت وسیعی که به عنوان حامی ناخودآگاه دارد، نبایستی به نماد ارزش ناچیزی داده شود. ما از تجربه روزمره خود در درمان بیماران نوروتیک دریافته ایم که مداخلاتی که از سوی ناخودآگاه انجام می شود اهمیت عملی بسیار شایانی برخوردار است. هر چه گسستگی بیشتر باشد، یعنی هرچه گرایش آگاه از محتویات فردی و جمعی ناخودآگاه بیگانه تر می گردد، ناخودآگاه به شکل آسیب رساننده تری از محتوای آگاه ممانعت و یا آن را تشدید می کند. پس به دلایل کاملا عملی، نماد بایستی دارای ارزشی غیرقابل توجه دانسته شود. اما اگر ما به آن ارزشی ببخشیم، خواه بزرگ یا کوچک باشد، نماد نیروی انگیزاننده ای آگاه کسب می کند – یعنی فهیمده شده است، و بدان وسیله به توان لیبیدوی آن، فرصتی داده شده که خود را در مسیر آگاه زندگی بیابد. بنابراین به نظر من منفعت عملی بدون پیامدی به دست آمده است، مثلا همکاری ناخودآگاه، شراکت در اجرای روانی آگاه است و از اینرو باعث کنار نهادن تاثیرات مزاحم از ناخودآگاه می گردد.
1.endowment
205 من نام این عملکرد مشترک، یعنی رابطه با نماد، را عملکرد متعالی(1) گذارده ام. در اینجا نمی توانم درباره سوال مفصل بحث کنم، چرا که برای آن بسیارضروری است که همه موادی را که به عنوان نتیجه فعالیت ناخودآگاه مطرح می شود را فراهم بیاوریم. خیالاتی که تاکنون در ادبیات ویژه شرح شده است، هیچ مفهموی از تولیدات نمادینی که ما مشغولش هستیم را ارائه نمی کند. اما در belles-lettres مثالها چنین تخیلاتی کم نیستند؛ اما البته اینها در حالت "خالص" نمایش و گزارش داده نشده اند – آنها متحمل بیان جزئیات وسیع "زیبایی شناسانه"(2) گردیده اند. از میان همه این مثالها، من دو نمونه کار از میرینک(3) را برای توجه بیشتر به طور ویژه معرفی می کنم: The Golem و Das grune Gesicht. نحوه تعامل با این جهت مسئله را به تحقیقی در آینده موکول کنم.
1.transcendent function
2.intensive "aesthetic" elaboration
3.Meyrink