ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

ترجمه اثری از یونگ

ترجمه کتاب تیپهای روانشناسی(Psychological Types)

صفحات۱۴۰ و ۱۴۱ و ۱۴۲

 

 

 

229           همواره میان دین یک قوم و رسم واقعی زندگی، رابطه ای جبران کننده وجود دارد، در غیر آن صورت، اساسا دین در عمل هیچ اهمیتی عملی نخواهد داشت. از دین بسیار اخلاقی ایرانیان و عادات شکاکیت بدنام (1) زندگی ایرانی، حتی در زمانهای کهن، گرفته تا زمان "مسیحی" کنونی مان شروع می کنیم  که در آن دین عشق همدست بزرگترین حمام خون تاریخ جهان گردید – هر جایی که این قانون را اعمال کنیم، نتیجه درست می دهد. در نتیجه ممکن است از نماد آشتی به افتراق وحشیانه در شخصیت یونانیان پی ببریم. این امرهمچنین توضیح دهنده اشتیاق رهایی باشد که اهمیت بی نهایت بزرگی برای رازها در زندگانی اجتماعی یونان بخشید. ضمن آنکه این امر، کاملا توسط تحسین کنندگان عجول دنیای یونانی مغفول شده است. آنان راضی شده بودند که هر چه را که احساس کمبود آن را می کردند، به سادگی به یونانیان نسبت دهند. 

1.notorious dubiousness 

230          بنابراین در حالت دیونوسوسی، یونانی هر چیزی بجز "اثر هنر" بود؛ در جهت مقابل او تحت تأثیر طبیعت بربریگرای خویش قرار داشت که فردیتش را بدان سبب از دست داده بوده و در اجزاء جمعی اش محو شده بود، بود(از راه تسلیم شدن در برابر اهداف فردی خود) با ناخودآگاه جمعیش یکی شده و با "نبوغ مسابقه، حتی با خود طبیعت" یکی شده بود.(پاورقی 13 کتاب) از جهت آپولویی قضیه، که همواره به مقدار مشخصی از رام شدگی دست یافته است، این حالت مستی که انسان را وادار به فراموشی خودش و انسانیتش شده نموده است و او را به مخلوقی صرفا غریزی مبدل نموده است، باید که روی هم رفته وحشیانه باشد و به این دلیل تضاد وحشیانه ای میان دو انگیزش، بسیار محتمل الوقوع بود. با در نظر گرفتن آنکه غرایز انسان متمدن رها شوند! علاقمندان به فرهنگ تصور می کنند که تنها زیبایی صرف است که جریان می یابد. این اشتباه ناشی از کمبودی عمیق از دانش روانشناسی است. نیروهای غریزی جلوگیری شده در انسان متمدن بی اندازه مخرب هستند و بسیار خطرناکتر از غریزه های ابتدایی هستند که در یک سطح میانه، غریزه منفی اش را به فعلیت می رساند. در نتیجه هیچ جنگی در دنیای کهن نمی توانست که از جهت اوج وحشت زایی با جنگهای ملل متمدن همآوردی کند. این امر درباره یونانیان هم صادق بوده است. این صرفا حس فعال آنان از وحشت بوده است که تدریجا باعث آشتی دادن میان رویکردهای آپولویی و دیونوسوسی گردیده است – "از طی معجزه ای متافیزیکی " آنگونه که نیچه می گوید. این عبارت مانند عبارت دیگر او که در آن بیان داشته است که خصومت میان آنها "صرفا به شکلی ظاهری توسط واژه هنر مهار شده است"، باید دائما در ذهن زاده شود زیرا که نیچه مانند شیلر دارای این رویکرد قابل توجه بود که  هنر را به علت دارا بودن نقشی میانجیگرانه و بهبود بخش می ستود. در آن صورت مسأله به زیبایی شناسی مربوط می شود – زشت نیز زیباست، حتی حیوان صفتی و شر، در جذابیت دروغین زیبایی زیبایی شناسانه(1)، درخششی وسوسه انگیز دارد. طبیعت هنری هم در شیلر و هم در نیچه، اهمیتی نجاتبخش را برای خود آن و ظرفیت خاص آن برای تولید و بیان مطالبه می نماید. 

1.aesthetic beauty 

231          به این دلیل، نیچه کاملا فراموش از یاد می برد که در کشاکش میان آپولو و دیونوسوس و آشتی نهایی آنها، مسأله ای که برای یونانیان مطرح بوده است، هرگز از سنخ زیبایی شناختی نبوده است بکه امری اساسا مذهبی بوده است. جشن ساتیر دیونوسوسی در تمامی جهات مشابهت، نوعی از ضیافت توتم بود که هویتی ارتجاعی  با نیاکان اسطوه ای یا مستقیما با حیوان توتم، دربرداشت. فرقه دیونوسوس در بسیاری موارد، دارای رگه ای اسطوره ای و اندیشه ای بود و در هر صورت، تأثیر مذهبی بسیار قدرتمندی بر جای گذاشت. این حقیقت که تراژدی یونانی از یک مراسم اساسا مذهبی برخاسته باشد لااقل به همان میزان از اهمیت برخوردار است که تئاتر مدرن ما با نمایش قرون وسطایی "شکنجه و مرگ مسیح"(1)[به زعم معتقدان به مسیحیت] که ذاتا و مشخصا مذهبی بوده است، مرتبط می باشد؛ پس ما اجازه نداریم که این مسأله را صرفا تحت زاویه زیبایی شناسانه مورد نقد و بررسی قرار دهیم. زیبایی شناسی، یک جهت گیری مدرن است که اسرار روانشناختی فرقه دیونوسوسی را به کمک نوری که باستانیان یقینا از دیدن و یا تجربه آن محروم بوده اند نمایش می دهد. در نظرات شیلر و نیچه، دیدگاه مذهبی کاملا مغفول واقع شده است و دیدگاه زیبایی شناسی جایگزین آن گشته است. این امور به طور وضوح جنبه زیبایی شناسی خود را دارند و این امر نبایستی مغفول واقع شود.(پاورقی 14 کتاب) اما اگر مسیحیت قرون میانه را تنها از جهت زیبایی شناسی بفهمیم، ویژگیهای حقیقی آن تحریف و کم بها می گردد، دقیقا به همان میزان که منحصرا از جنبه تاریخی بدان نظر می شد. یک فهم درست تنها در زمینه ای مشترک است که صورت می گیرد – هیچ کس تمایل ندارد که ادعا نماید که طبیعت یک پل راه آهن صرفا از جهت زیبایی شناسانه قابل فهم باشد. در پذیرش این نظر که تقابل میان آپولو و دیونوسوس تنها یک مسأله انگیزشهای هنری متعارض است، مسأله به سمت فضای زیبایی شناسانه تغییر می یابد به گونه ای که از هر دو جهت تاریخی و مادی(2) سزاوار نیست و تحت چنان رویکرد جانبدارانه ای قرار دارد که هیچگاه نمی تواند در محتوای واقعی اش عدالت را اعمال کند. 

1.Passion

2.materially 

پاورقی 14: البته زیبایی شناسی می تواند جای عملکرد مذهبی را بگیرد. اما چند امر هست که نتواند جایگزین عملکرد مذهبی باشد؟ ما در غیاب دین، به منظور یافتن جایگزینی برای آن، گهگاه به چه اموری برخورد نکرده ایم؟ حتی با این وجود که زیبایی شناسی ممکن است جایگزین بسیار با نجابتی باشد، باز هم تنها نقش یک جبران کننده برای امر مفقود را دارد. علاوه بر آن، "گفتگو"ی بعدی نیچه با دیونوسوس به خوبی نشان می دهد که جنبه زیباشناسانه که به عنوان جایگزین قرار گرفته است در طی زمان خوب از آب در نیامد. 

232            این تغییر مسأله بلاشک باید علت روانشناختی و هدف خود را داشته باشد. یافتن فواید چنین رویه ای چندان مشکل نیست: رویکرد زیبایی شناختی فورا مسأله را مبدل به تصویری می نماید که ناظر می تواند به راحتی آن را در نظر بگیرد، در حالیکه هم زیبایی آن و هم زشتی آن را صرفا با تجربه دوباره عواطفش در فاصله ای امن، بدون هیچ خطر درگیر شدن با آنها تحسین می کند. گرایش زیبایی شناختی از هر مشارکت واقعی بازداری می کند و انسان را از اینکه شخصا به بدی منتسب شود باز می دارد، که این امر سبب آن است که فهمی دینی از مسأله قصد شود. همین فایده در رویکرد تاریخی هم وجود دارد – رویکردی که خود نیچه در یک سری از مقالاتی بسیار باارزش آنها را نقد می کند.(پاورقی 15 کتاب) امکان مواجه شدن صرفا زیبایی شناسانه با چنین مسأله عظیمی – آنگونه که نام آن را "مسأله ای شاخدار" می نامد -  البته بسیار هوس برانگیز است، زیرا که فهم مذهبی آن، که در این مورد تنها فهم رضایت بخش است، دارای پیش فرضهایی از مقداری تجربه از آن است که انسان مدرن به ندرت می تواند لاف آن را بزند. اما به نظر، دیونوسوس انتقام خود را از از نیچه گرفته است، آنگونه که می توانیم از "انتقاد از خود" دریابیم، که قدمتش به سال 1886 می رسد و در آن سال در مقدمه چاپ مجدد کتاب The Birth of Tragedy قرار داده شد:

(عبارت نیچه:) یک شخصیت دیونوسوسی چیست؟ در این کتاب ممکن است جوابی برای این سوال یافت شود: "شخصیتی آگاه(1)" که معتقد و شاگرد خدایش است، در اینجا سخن می گوید.(پاورقی 16 کتاب) 

اما نویسنده کتاب The Birth of Tragedy نیچه نبود؛ در آن دوران، او معتقد به زیبایی شناسی بود و تنها در زمان نگارش کتاب زرتشت(2)، دیونوسوسی شد و آن عبارت جالب توجه که در آن به "انتقاد از خود" می پردازد اینجاست:

(عبارت نیچه:) قلبهای خود را بالا بیاورید برادران، بالا و بالاتر! و پاهایتان را از یاد نبرید! پاهایتان را نیز بالا بیاورید، ای رقصندگان نیکو و چه بهتر که بر سرهای خود بایستید!(پاورقی 17 کتاب) 

1.a knowing one

2.Zarathustra

صفحه ۱۳۹

 

 

227         از جهت دیگر، انگیزه دیونوسوسی(1) به معنای آزادی از غریزه بیکران است، آزاد نمودن پویایی(2) بی عنان حیوان و طبیعت خدایی؛ از اینرو در ریشه دیونوسوسی انسان مثل یک ساتیر(3)، خدا در بالا و بز در پایین.(پاورقی 7 کتاب) انگیزه دیونوسوسی، وحشت نابودی principium individuationis است و در عین حال "لذت هیجان انگیز" در نابودیش است. در نتیجه با مستی قابل مقایسه است که فرد را در حد غرایز جمعی و اجزاء، تضعیف می کند – انفجاری ایگوی دوردست، در جهان. از اینرو در بزم دیونوسوسی، انسان اینگونه است: "طبیعت بیگانه شده، دشمن و یا برده شده که یکبار دیگر صلح خود با پسر ولخرجش- یعنی انسان انسان- را جشن می گیرد."(پاورقی 8 کتاب) هر یک خود را "نه تنها متحد، آشتی و ادغام شده در همسایه اش می باشد بلکه شخصی با اوست."(پاورقی 9 کتاب) فردیت او کاملا نابود گردیده است. "انسان، دیگر هنرمند نیست، محصول هنر گشته است"(پاورقی 10 کتاب) "همه هنرمندی طبیعت در نشئگی مستی ظاهر شده است"(پاورقی 11 کتاب) که به این معناست که پویایی خلاقانه، که همان لیبیدو در شکل غریزی است، شروع به بهره برداری از شخص می کند، گویا که یک آبجکت باشد، و از او به عنوان یک وسیله  و یا به عنوان بیانی از خویش استفاده می کند. اگر اجازه داشته باشیم که مخلوق طبیعی را به عنوان "محصول هنر" در نظر بگیریم، در آن صورت البته انسان در حالت دیونوسوسی محصولی طبیعی از هنر نیز گشته است؛ اما تا بدانجا که مخلوق طبیعی به طور قطعی به معنای ظاهری کلمه محصول هنر نباشد، او چیزی جز طبیعت محض که لجام گسیخته نیست، سیلی سهمگین است، نه تنها حیوانی که محدود به خود و قوانین خویش است. من باید به خاطر روشن شدن مبحث بعدی بر این نکته تأکید نمایم چراکه نیچه بخاطر برخی دلایل از روشن کردن آن خودداری نموده است و در نتیجه نقابی مرتبط با زیبایی بر مسأله کشیده است که او خودش در دفعاتی مجبور است که به شکلی غیر ارادی آن را کنار گذارد. بنابراین او درباره بزمهای دیونوسوسی چنین می گوید: 

(عبارت نیچه:) عملا در همه جا اصل این مراسمات معطوف به بی قیدی فراوان جنسی است که زندگی خانوادگی و سنتهای محترم آن را در خود نابود کرده بود؛ وحشیانه ترین حیوان صفتی طبیعت ظاهر گردید که شامل ترکیب بسیار ناپسندی از شهوت و قساوت بوده است که همواره در نظر من معجونی ناپسند(4) واقعی می نماید.(پاورقی 12 کتاب) 

1.Dionysian impulse

2.dynamism

3.satyr: موجود اسطوره ای در یونان باستان- نیمه خدا و نیمه بز

4. witch's broth 

 

228        در نظر نیچه آشتی آپولوی دلفی(1) را با دیونوسوس نمادی از آشتی این دو متضاد در درون یونان متمدن می باشد. اما او در اینجا قاعده جبران خودش را از یاد برده است که مطابق با آن خدایان المپ، شکوه خود را مدیون تاریکی روان یونان می باشند. با عنایت به این نکته، آشتی میان آپولو و دیونوسوس، "توهمی زیبا" خواهد بود، مطلوبی که با نیاز یونان متمدن در کشمکش با جنبه بربریت خویش فراخوانده شده است، همان عنصری که در ریشه دیونوسوسی به گونه ای کنترل ناشده رخ داد.  

1.Delphic Apollo

صفحات ۱۳۷ و ۱۳۸

 

 

224      در اینجا نیچه دیدگاهی را طرح می کند که تفاوت قابل توجهی با شیلر دارد. احتمالی که درباره شیلر وجود دارد مبنی بر اینکه نامه هایی درباره تحصیلات هنری نوشته است نیز تلاشی برای رسیدگی به مشکلات خودش بوده است، درباره این اثرنیچه هم محتمل است: کتابی "عمیقا شخصی" است. شیلر کار خود را با قدری هراس شروع به نقاشی سایه روشن چهره های رنگ پریده می کند، که تعارض درونی روان خود را تحت عناوین "ساده" در مقابل "احساسی" در می یابد و هر امری را که به زمینه و اعماق منفی طبیعت انسان مستثنی می کند؛ اما نیچه در مقابل، فهمی عمیقتر دارد و نقطه نظری مخالف او ابراز نموده است که یک بعد آن، سرسوزنی از زیبایی خیره کننده شیلر کم ندارد و بعد دیگرش از نواهای تاریکتر بیکرانی پرده بر می دارد که یقینا تأثیر روشنایی را بالا می برند، اما به اعماق خیلی تاریکتر امکان کشف شدن می دهند. 

 

225         نیچه متضادهای دوگانه اساسی خود را آپولینی و دیونوسی می نامد. در ابتدا باید تلاش کنیم که طبیعت این جفت را مشخص کنیم. برای این منظور لازم است نقل قولهایی را انتخاب کنم که به خواننده ای که با اثر نیچه آشنا هم نباشد، این امکان را بدهد که در عین نقد من، خودش هم توانایی قضاوت پیدا کند. 

(نقل قولها:) ما بایستی برای دانش زیبایی، بهره بسیاری داشته باشیم وقتی که یکبار درک کرده باشیم که نه تنها توسط مداخله منطقی، بلکه توسط یقین آنی شهود، که رشد مداوم هنر وابسته به دوگانگی آپولینین و دیونوسین است، در دقیقا به همان روشی که نسل، به دوگانگی جنس ها وابسته است، که شامل تعارضات همیشگی ای است که صلح در آن موقتی است.(پاورقی 2 کتاب)  

از دو خدای هنر، آپولو و دیونوسوس(1)، درمی یابیم که در یونان، تضاد عظیمی وجود داشته است، که هر دوشان مطابق با ریشه و هدفشان، میان هنر آپولویی شکل دهنده و هنر دیونوسوسی غیرکنایه ای(2) موسیقی. این دو انگیزش(3) بسیار مختلف، ، برای بیشترین قسمتی که آشکارا در معرض ناسازگاری است، با یکدیگر همکاری می کنند. هر یک مستمرا دیگری را به خلقهای جدید و قویتر تحریک می کند، تا در آنها خصومت فعالی را جاودانی سازد که تنها ظاهرا تحت عنوان مشترک "هنر" از میان رفته است؛ تا آنکه نهایتا توسط معجزه ای متافیزیکی از "اراده" هلنی، آن دو با یکدیگر متحد گردیدند و از این همراهی است که تولید تراژدی اتیک(4)که متساویا توسط آپولو و دیونوسوس ایجاد شده است، نهایتا به وجود می آید.(پاورقی 3 کتاب) 

1.Apollo and Dionysus

2.non-figurative

3.impulse

4. Attic tragedy 

 

 

226         نیچه به منظور آنکه ویژگیهای این دو "انگیزش"(1) را با دقت بیشتری شرح کند، حالات روانشناختی خاصی را که باعث آن رویا(2) و شعف(3) می گردد مقایسه می کند. انگیزش آپولویی حالتی را که با رویا قابل مقایسه است تولید می کند و انگیزش دیونوسوسی مولد حالتی است که با شعف قابل مقایسه است. همانطور که نیچه خودش گفته است، منظورش از "رویا" ضرورتا "ایده ای درونی" یعنی "مشابهت دوست داشتنی با دنیاهای رویایی" است(پاورقی 4 کتاب) آپولو " بر توهم زیبای دنیای درونی تخیل فرمانروایی می کند" او "خدای همه قدرتهای تغییر شکل دهنده است"(پاورقی 5 کتاب) او نماد محاسبه، عدد، محدودیت و تحت فرمان درآوردن هر امر وحشی و رام نشده است" "حتی می توان خود آپولو را به عنوان تصویر یزدانی باشکوه principium individuationis دانست" (پاورقی 6 کتاب) 

1.impulse

2.dreaming

3.intoxication

صفحه ۱۳۶

 

فصل دوم – تیهای آپولویی و دیونوسوسی 

223      مسأله ای که مورد توجه و تا حدودی برنامه ریزی شیلر واقع شده بود، به صورتی جدید و اصیل توسط نیچه، در کتاب The Birth of Tragedy(1871) مطرح شده است. این کار آغازین را تا حدودی می توان بیشتر به شوپنهاور و گوته نسبت داد تا به شیلر. اما در آخر با زیبایی شناسی و هلنیسم شیلر همراه می شود، در حالیکه دارای نگرش منفی گرایی است و شامل عناصر تکرار شونده نجات است که با شوپنهاور مشترک است و نقاط اتصال فراوانی با فاست گوته دارد. در میان این ارتباطات، آنهایی که به شیلر مربوط است، طبیعتا بیشترین اهمیت را برای ما داراست. با اینحال ما نمی توانیم بدون گرامیداشتن طریقه ای که در آن شوپنهاور به شعاعهای آغازین خرد شرقی، واقعیت داد(در حالیکه در تفکر شیلر آن امور صرفا اشباحی موهوم به حساب می آمدند)، از شوپنهاور چشم پوشی کنیم. اگر بدبینی اش را که حاصل تضاد میان لذت مسیحی از ایمان و یقین به رستگاری است، نادیده بگیریم، دکترین شوپنهاور درباره نجات اساسا بودیستی به نظر می آید. او شیفته شرق شده بود. این امر بلاشک عکس العملی علیه جو غربی ما بود. همانگونه که می دانیم، عکس العملی است که هنوز در جنبشهای مختلفی که توجه نسبتا زیادی به هند دارد، دوام یافته است. این امر برای نیچه معطوف به یونان مانده است. گذشته از آن، او یونان را نقطه میانی شرق و غرب می دانست. تا اینجا او با شیلر مرتبط است – اما شگفت آور است که نوع نگاه او به یونان بسیار با شیلر متفاوت است! او لایه تیره ای که دنیای متین و طلایی الیمپس بر رویش نقش داده شده است را می بیند: 

 

(عبارت نیچه: ) یونانیان به منظور آنکه زندگی را ممکن سازند مجبور بودند که آن خدایان را از سر ناچاری بسازند ... آنان به ترس و وحشت از وجود علم داشتند و آن را حس می کردند؛ یونانیان برای اینکه قادر به زندگی باشند مجبور بودند که دنیای درخشان و رویای المپیایی را درمیان خودشان و آن وحشت، واسطه قرار دهند. آن بدگمانی مهیب نسبت به قدرت عظیم طبیعت، مویرا(1)  با قساوت بر تخت فرمانروایی بر کل دانش، لاشخور پرومتئوس(2) دوست بزرگ انسان، قرار گرفت اتفاق بسیار بد برای ادیپ(3) خردمند، نفرین خانوادگی آتریدها(4) که ارستس(5) را به مادرکشی کشانید ... همه این وحشت به کمک آن دنیای خیالی متوسط المپی، همواره یونانیان را مدام به تسخیر در می آورد یا لااقل رویش را نقاب می زد و از منظر پنهان می نمود.(پاورقی 1 کتاب) 

آن "متانت"(6) یونانی، آسمان لبخند زننده هلاس(7) که مانند توهمی سوسوزننده که پس زمینه ای تاریک را مخفی می کند دیده می شود – این بینش مختص انسانهای مدرن بود و بحث مهمی علیه زیبایی شناسی اخلاقی بود.

 

 

1.Moira

2.Prometheus

3.Oedipus

5/2.Atrides

5.Orestes

6.serenity

7.the smiling heaven of Hellas

صفحات ۱۳۴ و ۱۳۵

 

 ج- ایده آلیست و رئالیست  

220        در همان مقاله، تأملات شیلر او را به طرح فرضیه دو تیپ بنیادین روانشناختی می کشاند. او می گوید: 

(عبارت شیلر:) این امر مرا به تضاد(1) روانشناختی بسیار مهمی میان انسانهای دوران فرهنگ پیشرفته وارد می سازد، تضادی که به سبب شدت و ریشه داشتنش در عمق تشکیلات، منجر به تمایز ظریفتری میان انسانها در قیاس با آنچه تضاد تصادفی علایق ممکن است ایجاد کند، می گردد؛ که از شاعر و هنرمند همه امید برای تولید تقاضای عمومی و برای لذت بخشیدن به همه را می گیرد – بااینکه این وظیفه اوست؛ که علیرغم همه تلاشها فیلسوف را برای اینکه به طور عمومی متقاعد کننده باشد ناتوان می سازد– با اینکه این امر در همان ایده فلسفه به کار رفته است؛ و در زندگی واقعی نهایتا به انسان اجازه نخواهد داد که حالت رفتارش را به گونه ستوده شده ببیند: به طور خلاصه، تضادی که قرار است سرزنش کند این حقیقت را که هیچ کار ذهن و هیچ عمل قلب نمی تواند بدون تحمل محکومیت دیگران با یک طبقه انسان موفقیتی تعیین کننده داشته باشد. بدون شک قدمت این خصومت از آغاز پیدایش فرهنگ است و در انتها به ندرت می تواند به گونه ای دیگری باشد، بجز حالات نادر شخصی، همانگونه که همواره بوده است و امید است که همواره باشد اما با اینکه در خود طبیعت عملیات قرار ندارد که هر تلاش را برای سکونت خراب کند زیرا که هیچ دسته ای نمی تواند ایجاد شود که رضایت دهد به یک نقیصه از جانب خود و یا یک واقعیت از جانب دیگری، با اینحال دنباله روی از چنین اختلاف مهم تا منبع نهایی اش همواره سود کافی دارد بنابراین لااقل کاهش هدف واقعی تا به یک دستورسازی ساده تر(پاورقی 129 کتاب)  

1.antagonism 

 

221         از این عبارت به طور قطعی نتیجه می شود که شیلر با مشاهده مکانیسمهای متضاد به مفهومی از دو تیپ روانشناختی پی برد که از نظر اهمیت در طرح امور او آن را معادل با آنچه من در سیستم خودم آنها را به درونگرایی و برونگرایی نسبت دادم، دانست. با عنایت به رابطه دوجانبه میان دو تیپی که توسط من تقاضا شده اند، می توانم تقریبا کلمه به کلمه بر آنچه شیلر درباره نظریه خود می گوید صحه بگذارم. مطابق با آنچه سابقا ذکر نمودم، شیلر در ادامه، توسط "جدا شدن از ویژگی ساده و احساسی مشابه کیفیت شاعرانه مشترک میان هردو"(پاورقی 130 کتاب) از مکانیسم به تایپ می رسد. اگر ما این عمل را هم توسط کسر نمودن نبوغ خلاق از هر دو اجرا کنیم، آنچه برای رویکرد ساده باقی می ماند اتصالش به آبجکت و استقلال در سابجکت است و آنچه برای رویکرد احساسی می ماند، تفوق خود بر آبجکتی که آن را در قضاوت و یا رفتار نسبتا خودرأی گونه اش با او اظهار می کند. شیلر می گوید:  

(عبارت شیلر:) پس از این جهت تئوری هیچ حرفی بجز روحیه هوشیارانه مشاهده و یک وابستگی ثابت بر گواهی متحد الشکل حواس و از جهت عملی، اطاعتی ناخواسته از تفاسیر طبیعت باقی نمی ماند... از جهت تئوری درباره ویژگی رویکرد احساسی هیچ امری باقی نمی ماند بجز روحیه بی قراری از حدس که بر مطلق در همه رفتارهای اراده اصرار می ورزد. هر کسی که خود را در گروه اول حساب می کند را می توان رئالیست و هر که خود را در گروه دوم حساب می کند را می توان ایده آلیست نامید.(پاورقی 131 کتاب)  

222         تقریبا همگی مشاهدات بعدی شیلر در خصوص آن دو تیپ مرتبط با پدیده مأنوس رئالیست و ایده آلیست است و در نتیجه به تحقیق ما مربوط نمی باشد.

 

(پایان فصل دوم)