86 اگر روانشناسی برای ما تنها یک علم بماند، وارد زندگی نخواهیم شد – تنها به هدف مطلق علم خدمت می کنیم. آن مطمئنا ما را به قدردانی از موقعیت آبجکتیو فرا می خواند اما همواره با هر هدف دیگری جز خودش ضدیت می ورزد. عقل در حبس خود می ماند دقیقا تا آن زمانی که برتریش را با رضایت، با محترم شمردن ارزش اهداف دیگر قربانی نکند. از همان قدمی که آن را از خود بیرون می آورد و اعتبار جهانیش را حاشا می کند، کوچک می شود، زیرا که از دیدگاه عقل، امور دیگر، چیزی بجز تخیل نیست. اما کدام امر بزرگی است که پا به عرصه وجود گذاشته است و در ابتدا تخیل نبوده است؟ همانگونه که عقل(1) به سفتی به هدف مطلق علم می چسبد، خود را از سرچشمه های زندگی محروم می کند. تخیل برای آن بجز رویای آرزوها چیزی نیست و در اینجا همه آن تنزل تخیل که برای علم خیلی خوشایند و ضروری است، ابراز شده است. علم به عنوان امری که غایتش در خودش است، چنان طولانی حتمی الوقوع است که رشد علم تنها موضوع مهمی است مطرح است. اما این امر وقتی که سوالی از خود زندگی و تقاضامند توسعه باشد، به یکباره شر می شود. بنابراین سرکوب تخیل بی مهار، ضرورتی تاریخی در فرایند فرهنگ مسیحیت بود، دقیقا همان طور که ضروری بود، اما به دلایل مختلف، تخیل بایستی در دوران علوم طبیعی ما سرکوب شوند. نبایستی فراموش شود که تخیل خلاق، اگر تنها توسط مرزهایی مهار نشود ممکن است که به بالاترین مراتب انحطاط برسد. اما این مرزها هرگز محدودیتهای ساختگی نیستند که توسط عقل یا احساسات عقلانی تحمیل شده باشند؛ حدودی هستند که از ضرورت و واقعیت انکارناپذیر تعیین شده اند.
1.intellect
87 وظایف هر دورانی با دوران دیگر تفاوت دارد و تنها در حرکت قهقرایی است که ما می توانیم یقینا تشخیص دهیم که چه باید انجام می شد و چه چیز نبایستی انجام می شد. در حال کنونی تعارض عقاید همواره باعث درگیری می شود زیار که "جنگ پدر همه چیز است"(پاورقی 43کتاب) تاریخ به تنهایی در این باره تصمیم می گیرد. حقیقت امری ازلی و ابدی نیست، بلکه برنامه ای است که بایستی پیاده شود. هر چه حقیقتی بیشتر "ازلی و ابدی" باشد، بیشتر از حیات خالی می شود و بی ارزشتر می شود؛ چیزی بیش از این به ما نمی گوید زیرا بدیهی است.
88 اینکه تخیل چگونه توسط روانشناسی ارزیابی می گردد تا آن حدی که این امر به تنهایی علم می ماند، توسط دیدگاه های مشهور فروید و آدلر شرح شده است. تفسیر فروید، تخیل را در حد فرایندهای سببی و ابتدایی و غریزی تقلیل می دهد. تصور آدلرآن را در حد اهداف ابتدایی و انتهایی ایگو تقلیل می دهد. دیدگاه فروید، روانشناسی غریزه است و دیدگاه آدلر روانشناسی ایگوست. غریزه پدیده بیولوژیکی غیر انسانی است. روانشناسی ای که بر پایه غریزیه بنا شده است بایستی به واسطه طبیعت خاص خود از ایگو غفلت نماید، از آنجائیکه ایگو وجودش را به principium individuationis یعنی به تمایزات فردی مدیون است که شخصیت پاره اش آن را از قلمرو پدیده های بیولوژیکی عام دور نگه می دارد. با اینکه فرایندهای غریزی بیولوژیکی هم به شکل گیری شخصیت کمک می کنند، اما فردیت لزوما از غرایز جمعی متفاوت نیست؛ در حقیقت، در بیشترین جهت ضدیت با آنان قرار می گیرد دقیقا همان طور که فرد وقتی از دید شخصیتی مورد توجه قرار می گیرد، همیشه از جمع متمایز است. ماهیت او دقیقا وابسته به این تمایز می باشد. هر روانشناسی ایگو بایستی لزوما مستثنی کند و از همین عنصر جمعی که به روانشناسی غریزه وابسته است چشم پوشی کند، چرا که به این وسیله که آن فرایند خاص که به وسیله آن ایگو از کشاننده های جمعی متمایز می گردد شرح داده می شود. عداوت مشخص میان طرفداران دو دیگاه از این حقیقت بر می خیزد که هر یک از آن دو دیدگاه لزوما از نظر کسر ارزش و احترام به دیگری می نگرد. تا آن زمان که اختلافات ریشه ای میان روانشناشی ایگو و روانشناسی غریزه تشخیص داده نشده است، هر یک از دو گروه بایستی طبیعتا تئوری مربوطه خود را دارای اعتباری جهانی بداند. آنها از اجرای این امر به خوبی توانایند اما به گونه ای که در نزد روانشناس ایگو بسیار شبیه به نفی تئوری اش می نماید. بنابراین ما در می یابیم که در تئوری فروید، "غرایز ایگو" (1) گهگاهی رخ می نمایند اما در بیشتر مواقع از موجودیتی بسیار ضعیف و محروم برخوردارند. در نقطه مقابل، در تئوری آدلر چنان به نظر می رسد که تمایلات جنسی دارای کمترین ارزش وسیله ای است که در هر صورت، به کار اهداف ابتدایی قدرت می آید. اصل آدلری عبارتست از محافظت از قدرت فردی که بر روی غرایز جمعی قرار گرفته است. در نظر فروید، این غریزه است که باعث می شود که ایگو به اهدافش برسد که در آن، ایگو تنها عملگری از غریزه می نماید.
1."ego-instincts"